خداوند متعال دراین آیه می فرماید: «مردم ( در آغاز ) یک دسته بودند ، ( و تضادى در میان آنها وجود نداشت) .اما به تدریج جوامع و طبقات مختلف پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد ،تااینکه خداوند ، پیامبران را برانگیخت که مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى را که به سوى حق دعوت مى کرد ، با آنها نازل فرمود ، تا در میان مردم ، در آنچه اختلاف داشتند ، داورى کند . ( افراد با ایمان ، در آن اختلاف نکردند ، ) تنها ( گروهى از ) کسانى که کتاب را دریافت داشته بودند ، و نشانه هاى روشن به آنها رسیده بود ، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى ، در آن اختلاف کردند . خداوند ، آنهایى را که ایمان آورده بودند ، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود ، به فرمان خودش ، رهبرى نمود . ( اما افراد بى ایمان ، همچنان در گمراهى و اختلاف ، باقى ماندند ) . و خدا ، هر کس را بخواهد ، به راه راست هدایت مى کند . »
برخی مفسران گفته اند قرآن کریم در این آیه به سراغ یک بحث اصولى و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود .نخست مى فرماید : انسانها ( در آغاز ) همه امت واحدى بودند ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود ، فطرتها دست نخورده ، و انگیزه هاى هوى و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آنها ناچیز بود ( این مرحله اول زندگانى انسانها بود ) ، که احتمالا فاصله میان زمان آدم و نوح را پر مى کرد .
سپس زندگى انسانها شکل اجتماعى به خود گرفت و مى باید هم چنین شود زیرا انسان براى تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تامین مى گردد ( و این مرحله دوم زندگى انسانها بود ) . ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع و در اینجا بشر تشنه قوانین و تعلیمات انبیاء و هدایتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پایان دهد ( این مرحله سوم بود ).
در اینجا خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند ( و این مرحله چهارم بود ) . در این هنگام انسانها با هشدارهاى انبیاء و توجه به مبدأ و معاد ، براى گرفتن احکام الهى و قوانین صحیح که بتواند به اختلافات پایان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامین کند آمادگى پیدا کردند . و لذا مى فرماید : خداوند با آنها کتاب آسمانى به حق نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکومت کند .
این مفسران سپس به رابطه دین وجامعه اشاره کرده ،افزوده اند :«از آیه فوق به خوبى این حقیقت استفاده مى شود که دین و جامعه بشرى در حقیقت ناگسستنى هستند هیچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ایمان به خدا و رستاخیز زندگى صحیحى داشته باشد .
قوانین بشرى ، علاوه بر اینکه غالبا مایه اختلاف و پراکندگى ملتهاست ، چون ضامن اجرائى از درون ، یعنى ایمان به خدا ، سرچشمه نمى گیرد ، تنها یک مسؤولیت برون ذاتى ایجاد مى کند و نمى تواند بطور کامل به اختلافات و تضادها پایان دهد ...ضمنا منطق اسلام در عدم جدایى دین از سیاست ، یعنى تدبیر جامعه اسلامى نیز روشن مى شود.» .
همچنین« از آیه فوق ، به طور ضمنى این حقیقت نیز روشن شد که آغاز پیدایش دین و مذهب به معنى واقعى کلمه ، همان زمان پیدایش جامعه انسانى به معنى حقیقى بوده است ، بنابر این جاى تعجب نیست که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و قانون و شریعت ، حضرت نوح (علیه السلام) بوده است نه حضرت آدم .»این گفته به معنای عدم امکان تفکیک دین از قانونگذاری است واینکه قانونگذاری اجتماعی یکی ازکارکردهای اصلی دین است.
علامه طباطبایی نیزمعتقدند:این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان مى کند، که چرا اصلا دینى تشریع شده تا مردم مکلف به پیروى آن دین شوندو در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته مومن و دسته اى دیگر کافر شوند، و این معنا را اینطور بیان کرده : که انسان در اولین اجتماعى که تشکیل داد یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین پیدا شدتا اختلافات پدید آمده را برطرف سازد و این قوانین لباس دین به خود گرفت ، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و براى اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتى در آن تشریع شود، تا مردم از آن راه تهذیب گردند، و به منظور این کار پیامبرانى مبعوث شدند...انسان به مقتضاى طبیعتش مدنى است...و بعد از تشکیل اجتماع فهمید که دوام زندگی اش منوط بر این است که اجتماع به نحوى استقرار یابد که هر صاحب حقى به حق خود برسد، و مناسبات و روابط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعى است .
علامه طباطبایی سپس تحت عنوان«پدید آمدن اختلاف میان افراد انسان و لزوم تشریع قوانین در جوامع بشرى»می افزاید: تا اینجا روشن گردید که هر انسانى داراى قریحه اى است که مى خواهد از سایر انسانها بهره کشى کند، حال اگر این نکته را هم ضمیمه کنیم که افراد بشر به حکم ضرورت از نظر خلقت و عادات و اخلاقى که مولود خلقت و منطقه زندگى است ، مختلفند، نتیجه مى گیریم که این اختلاف طبقات همواره آن اجتماع صالح و آن عدالت اجتماعى را تهدید مى کند، و هر قوى مى خواهد از ضعیف بهره کشى کند، و بیشتر از آنچه به او مى دهد از او بگیرد، و از این بدتر اینکه غالب مى خواهد از مغلوب بهره کشى کند و بیگارى بکشد.
مغلوب هم به حکم ضرورت مجبور مى شود در مقابل ظلم غالب دست به حیله و خدعه بزند، تا روزى که به قوت برسد، آن وقت تلافى و انتقام ظلم را به بدترین وجهى بگیرد، پس بروز اختلاف سرانجام به هرج و مرج منجر شده ، و انسانیت انسان را به هلاکت مى کشاند یعنى فطرت او را از دستش گرفته سعادتش را تباه مى سازد. این آیه شریفه (و ماکان الناس الا امة واحدة فاختلفوا) به همین معنا اشاره داردکه این اختلاف امرى است ضرورى ، و وقوعش در بین افراد جامعه هاى بشرى حتمى است ...پیدایش این اختلاف بود که بشر را ناگزیر از تشریع قوانین کرد، قوانین کلیه اى که عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود، و هر صاحب حقى به حقش برسد، و قانونگذاران را ناگزیر کرد که قوانین خود را بر مردم تحمیل کنند .
-------------------------------------
نویسنده: دکتر محسن اسماعیلی عضو حقوقدان شورای نگهبان
www.mohsenesmaeili.com
نظر شما