به همین خاطر آنها که نمیخواهند از اصول و ارزشهای خود دستبشویند ، کاری را که برای سیاستمداران حرفهای از آبخوردن هم آسانتر است ، برایشان دشوارترین کارها به حساب میآید. بنابراین میکوشند که به این میدان و وادی نزدیک نشوند. برای نمونه ، هنگامی که سیاستمداران میخواهند گروه، فرد و یا پدیدهای را پاس بدارند، آن را تا آسمان برمیکشند، حتی اگر شایستگی آن را نداشته باشد. و در مقابل اگر بخواهند کسی یا جریانی را فروکوبند، چنان غوغایی برپا میکنند که ناگفتنی است.
گروه نخست هیچ کاستی و کوتاهی در دوستان نمیبینند و گروه دوم در حزب و جناح روبرو به اندازهی پرکاهی ویژگیهای ستودنی نمییابند و یا مییابند و نمیخواهند آن را بستایند. ( سوگمندانه روزگارانی است که میدانداران سیاست در ایران چنین میکنند و از این شیوهی سیاستمداری هم بسیار خشنود و خرسندند ) به همین روی ، گفت و نوشت کسانی چون من در پیرامون مردان سیاست و آوردگاههای سیاسی ، نه خردمندانه است و نه آنکه ره به جایی میبرد.
رویکرد بنیادین سخن
با آنچه گفته آمد و از آنجا که ( خوشبختانه ) من به اردوی مردان سیاسی وابستگی ندارم، میتوان پرسید که رویکرد بنیادین این نوشتار چیست ؟ خیلی ساده پاسخ میدهم که رفتار بسیاری از مردان سیاست و جریانهای سیاسی این سرزمین مرا و ما را خسته کرده است . خسته و دلمرده .شگفتزدهایم که اینهمه چرا ؟ اینهمه پرخاش و ستیزهجویی برای چه ؟ یقهگیریها و پردهدریها از چه رو ؟ آیین و کشور ؟ یا نفْسی سرکش و عربدهجو؟ راهبرمان دانش و خرد و آیین است یا اهریمن ؟
با اینهمه، روی سخن من مردان سیاست و آنچه میکنند و میگویند نیست، بلکه نگاه این نوشتار به چند ویژگی کلیدی درکنشهای رسانههای گروهی در کشور اشاره دارد . کنشهایی که در بسیاری از شرایط نشانگر رفتاری است که نباید. بر پایهی نگاه ساختاری و کارکردی به پدیدهی سیاست و مردان سیاسی، شاید چندان نتوانیم با آنان سخن بگوییم، چرا که این مردان راه خویش برگزیده و چنان میکنند که میپسندند ؛ اما رسانههای گروهی چنین نیستند و نباید باشند. و اگر جز این شیوه را در پیش بگیرند ، از ارزشهای جوهری خود جدا شده و به پدیدهای شبیه فرقهها و نحلههای ایدئولوژیک و یا احزاب رسانهای همانند میشوند .
جوهرهی کنش رسانههای گروهی
جوهرهی رسانههای گروهی باید بر کنشی شرافتمندانه برای پاسداشت حقوق مردمان در دو حوزهی منافع ملی و منافع عمومی استوار گردد. حوزهی منافع ملی چتر گستردهای است که همهی گفتارها و کنشهای فردی و گروهی یک جامعه ( اعم از ملت و حاکمیت ) را در بر میگیرد و پوشش میدهد. |
آگاهی بخشی و روشنگری و روشن ساختن بخشهای تیره و تار حرکت و حیات اجتماعی و نیز گسترش امید و نشاط و زندگی، از بنیادیترین بایدهای رسانههاست. اما بکار بستن و فرجام درست یافتنِ این بایدهای بنیادین، شیوه و منش خود را دارد . شیوه و منشی که بخشی از آن از بنمایههای خود رسانه و کارکرد آن ریشه میگیرد و بخشی دیگر، از ارزشهای اخلاقی، فرهنگی، تاریخی، چشمانداز اجتماعی، چگونگی تبوتاب اجتماعی، عناصر بازدارندهی حیات و شادابی اجتماعی، بایدهای زیست درست گروهی، انگارههای تنشآفرین گروهها و طبقات و اقشار جامعه و... رنگ و درنگ میگیرد. رسانه، آینه و پزشکی هشدار دهنده و درمانگر است، نه بمبی ویرانگر.
دانایی و آگاهی سردبیران
دانایی و اندیشهورزی و آگاهی سردبیران رسانههای گروهی ( در گونههای شنیداری ، دیداری ، روزنامهها ، هفتهنامهها ، ماهنامهها، خبرگزاریها، پایگاههای خبری و...) جزو ویژگیهای نخستین و پایهای آنها بهشمار میآید. چرا که اگر آنان نخواهند چراغ دانایی و خِرَد را برافروزند و خود را در روشنای آن قرار دهند، نمیتوانند کارکرد رسانهای خود را به درستی و راستی به انجام رسانند و امانت سنگین روزنامهنگاری را ادا کنند. بلکه برعکس، به گسترش تاریکی، نادانی، خوابآلودگی، رخوت، سکون و واپسگرایی، دامن خواهند زد.
در این باره بههیچ روی نباید با هم رودرباستی داشته باشیم. چرا که اگر این بیماری در سردبیرانِ نابرخوردار از دانایی درمان نشود، خود و رسانهای که اداره میکنند به یک بیماری مرگبار دچار میشوند و زیستاجتماعی را به ورطههای خطرناک گرفتار خواهند کرد. در فرهنگ و ادب و سخـن ایرانی« صبا »، « باد صبا » ، «نسیم سحر» ، « هدهد» ، « بلبل » و... آورندهی خبراند و آگاهی دهنده و زنهاربخش. و این خبرآورندگان، به اعتبار جانآگاهی و دانایی به این جایگاه بزرگ دستیافتهاند و مورد خطاب اندیشمندان و سخنسرایان ایرانی قرار گرفتهاند. بر پایهی این فرهنگ، هرکس که لباس خبررسانی و گسترش آگاهی بر تن میکند باید شایستگی ورود به معبد این خبر رسانان آسمانی را داشته باشد.
باری؛ دانش و آگاهی که از آن سخن گفتم به خردورزی در حوزههای منافع ملی مربوط میشود. سردبیران رسانهها باید تاریخ و فرهنگ ملی، جامعهشناسی عمومی، روانشناسی اجتماعی، حساسیتهای قومی، عناصر پیشبرنده و بازدارندهی اجتماعی، موقعیت تاریخی حیات ملی، داشتهها و نداشتههای درونی، ترفندها و دسیسههای دشمنان ملی، زمان و نیازهای آن و بایدها و نبایدهایش، موقعیت اکنون و چشمانداز حرکت اجتماعی، چگونگی استحکام قدرت ملی و راه از میان برداشتن کمبودهای آن و… را بدانند و بشناسند و در بکار بستن آن کوتاهی و سستی نداشته باشند.
جز این دانش، سردبیران رسانهها به دانش و خلاقیت روزنامهنگاری در معنای دقیق و کامل آن نیز نیاز دارند. هر سردبیر باید خبرنویسی درست را بداند، هنگام ضرورت بتواند درگونههای گوناگون،گزارش حرفهای تهیه کند، یادداشت رسانهای بنویسد،در نگارش مقاله مهارت داشته باشد، باید همهی شیوههای گفتوگو و انواع آن را بداند و آن را ویرایش کند، تیتر، میانتیتر و سوتیتر درست را بشناسد و آن را بجا و اثرگذار استفاده کند، هنر گرافیک را بشناسد و دانش بصری خوبی داشته باشد تا بتواند ارزش هنری و خبری عکس و طرح و کاریکاتور را دریابد و از آنها درست و بجا بهره ببرد. فارسی نویس و درستنویس باشد، نیازهای نادرست و درست افکار عمومی را از هم تمیز دهد و در برابر نیازهای نادرست ، سر فرود نیاورد، بتواند سطح همکاری مخاطب با رسانهاش را افزایش دهد و... من دانش بخش اول در حوزهی منافع ملی را دانش راهبردی ( بصیرت ) و دانش بخش دوم در حوزهی ادارهی رسانه ( خبر و گزارش و... ) را دانش تکنیکی مینامم.
در اینجا بگذارید همراه با هم به یک واقعیت دردناک و اندوهبار اعتراف کنیم و آن اینکه بسیاری از سردبیران رسانههای گروهی، در دانش بخش اول بشدت بیسواد و در دانش بخش دوم بهگونهای باور نکردنی ناآگاهند. آنها حتی نمیتوانند یک خبر و گزارش درست را از نادرست دریابند و تفاوتهای آن را بشناسند.
روزنامههای حزبی و سردبیران دبیرکل!
شکل نگرفتن واقعی فعالیتهای حزبی در ایران، جدای از آنکه ضربههای سختی بر زندگی و روند فعالیتهای جمعی در کشورمان وارد کرده است، یک زخم مرگآفرین نیز بر گُرده و پهلویِ میهن نشانده است. این زخمْ چیزی نیست جز آنکه بسیاری از رسانههای گروهی را در جایگاه احزاب و سازمانهای سیاسی قرار داده و دبیران کل احزاب نامرئی را در کسوت مدیران و سردبیران این رسانهها نشانده است. ( البته رسانههایی که آشکارا ارگان یک حزب سیاسی معرفی میشوند از دایرهی این نوشته بیرون است )
گروهی از رسانهها بجای روشنگری به افشاگری پرداختهاند. بجای آگاهی بخشی، مچگیری کردهاند. کمبودها و اشتباهات حریف را صد چندان بازتاب دادهاند و ضعفهای خود را نادیده گرفته و یا قوت نامیدهاند. پیکر برادری و دوستی را فروکوفتهاند و بر دوگانگیها و جداییها پافشاری نمودهاند. |
نگاهی کوتاه به کارنامهی رسانههای گروهی کشورمان در سالهای گذشته و بویژه در چند ماهی که سپری شد نشان میدهد که بیشتر آنها کارکردی حزبی، خانوادگی و قبیلهای داشتهاند تا جوهره و کارکردی رسانهای. به همین خاطر است که نه خواسته و توانستهاند در بارهی رخدادها روشنگری کنند و نه آنکه موفق شدهاند التهابات ضد ملی را فرونشانند و در مقام دفاع از حقوق مردم و حاکمیت به شکل شایسته رفتار کنند. سوگمندانه باید روشن و آشکار بگوییم که هر کدام از این نوع رسانههای حزبی در بالا بردن تنش و درگیریهای روانی و فیزیکی و ایجاد اختلال در نظم و انضباط فردی و اجتماعی و از دست رفتن فرصتهای بسیار گرانبهای ملی و سرمایههای مادی و معنوی هنگفت و… کارکردی به شدت ویرانگر داشته اند.
این رسانهها بجای روشنگری به افشاگری پرداختهاند. بجای آگاهی بخشی، مچگیری کردهاند. کمبودها و اشتباهات حریف را صد چندان بازتاب دادهاند و ضعفهای خود را نادیده گرفته و یا قوت نامیدهاند. پیکر برادری و دوستی را فروکوفتهاند و بر دوگانگیها و جداییها پافشاری نمودهاند. دست پنهان دشمن بیرونی را در پراکندن تخم جدایی و جدال میان مردم به کنار نهاده و نادیدهاش گرفتهاند و به جای آن در شیپور اتهام زنی بر یکدیگر دمیدهاند و بر راهبرد اهریمنی دشمنتراشی، پایفشردهاند. از آنجا که رسانههای حزبی به باشگاههای سیاسی و اقتصادی وابستهاند، بروندادی کاملا مافیایی دارند و این مساله چنان آشکار است که کمتر کسی میتواند نسبت به درستی آن دو دل و بدگمان باشد.
بیگمان یکی از گرفتوگیرهایی که اجازه نداده میانهروی در گفتار و رفتار رسانهها دامن بگستراند، وجود و حضور همین رسانههای حزبی و مافیایی در کشور بوده است. پیشینه و کارنامهی باشگاههای سیاسی و اقتصادی (مافیا) در جهان، نشان میدهد که برای آنها چیزی جز منافع باشگاه ، ارزش ندارد، بگونهای که حتی حاضرند همهی منافع مردم را برای بقای خود نادیده بگیرند و زیر پا له کنند. صهیونیزم هم یکی از نمونههای مافیا بهشمار میآید. با این تفاوت بسیار مهم که دامنهی نفوذ و رفتار صیونیزم، گستردهتر و پیچیدهتر از مافیاست. به سخن دیگر، صهیونیزم یک باشگاه بسیار بزرگ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که در درون خود باشگاههای کوچکی از مافیا را جای داده است.
ریشهی مهم تندروی رسانهای
تندروی یکی از آسیبهای جدی و ویرانکنندهای است که بسیاری از کنشها و واکنشهای فردی و گروهی ما را در گسترهی میهن در خود گرفته است. این ویژگی ناپسند و نامیمون، میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد و از ریشهها و آبشخورهای چندگانهای برخوردار باشد. ولی در باور من یکی از علتهای مهم آن، چتر سنگین ادیبات چپ مارکسیتی است که از دههی بیست شمسی بر این کشور پهن شده است. از این زمان با گسترش دامنهی فعالیت حزب توده و جذابیتها و نفوذ ویژهای که شعارها و سخنان مارکسیستهای وطنی در میان روشنفکران ، نویسندگان و روزنامهنگاران ایرانی داشت، ادبیات تند و قهرآمیز و رفتار سازشناپذیر به عنوان مهمترین ارزش انقلابی و شاخص پیشرو بودن در صحنهی مبارزات اجتماعی، جایگاه بلند و ویژهای پیدا کرد .
آنان که حتی آشنایی اندکی با مارکسیزم / لنینیزم دارند میدانند که این مکتب برای مبارزهی سازشناپذیر و خشن، شرافت ذاتی قائل است و آن را به عنوان یک ایدئولوژی خدشه ناپذیر مطرح میکند. شرایط خاص اجتماعی و سیاسی ایران از شهریور بیست به این سو، بویژه فضای سنگین ناشی از ورود ارتش متفقین و قحطی و گرسنگی و تنگناهای کمرشکن اقتصادی مردم و... سرخوردگی شدیدی بر تودههای مردم وارد کرده بود و چون مارکسیزم/ لنینیزم توانسته بود خود را در پیکر یک مکتب مبارز برای آزادی و رهایی طبقات فرودست اجتماعی نشان دهد، به مرور با استفاده از خلاءهای سیاسی و عاطفی موجود در جامعه، توانست با ابزارها و بلندگوهای گوناگونی که در لایههای مختلف اجتماعی داشت، ادبیات خود را در جامعهی روشنفکر و تحصیل کرده حاکم کند.
برپایهی این ادبیات، نرمش و مدارا با دشنمان طبقهی کارگر ( فئودالها و مالکان بزرگ، بورژواها، سرمایهدارها، مذهب و عناصر مذهبی) مردود و خیانتآمیز خوانده میشد. از دید آنها مارکسیسزم / لنینیزم به عنوان علْم مبارزه و پیشگام در راه آزادی طبقهی کارگر و...به پیروان خود اجازه میدهد که از هر ابزاری برای رسیدن به هدف استفاده کند. در پرتو این ادبیات، خشونت و تندروی تقدیس شد و مخالفان این شیوه و منش، سازشکار، وابسته به امپریالیزم و ارتجاع، عقبمانده، بزدل و... نامیده شدند. با گذشت زمان سایهی این ادبیات آنچنان سنگین و گسترده شد که حتی روشنفکران مسلمان و نیروهای مبارز مذهبی را نیز تحت تاثیر قرار داد و خشونت گفتاری، نوشتاری و رفتاری تمام عرصههای اقدام اجتماعی را در بر گرفت. هر فرد و گروهی که میخواست خود را انقلابی واقعی و مبارزی سازش ناپذیر و پاکباخته معرفی کند بیش از پیش میکوشید از ادبیات و رفتار تند و قهرآمیز بهره بگیرد. در نتیجه، تندروی و گونهای از آنارشیگری، حتی به مثابه ارزشی انقلابی قلمداد شد. البته باید یادمان باشد که لیبرال دمکراسی غربی هم هر زمان که لازم باشد تندرو، خشن و بیرحم است و برای رسیدن به اهدافش از هر ابزاری استفاده میکند. درواقع هر دو ایدئولوژی دو روی یک سکهاند، با ادبیات و شعارهایی متفاوت.
زندگی مرموز ادبیات چپ در رفتارهای امروز!
این ادبیات تند و انقلابی و ایدئولوژیک، هنوز هم سایهی سنگین خود را حفظ کرده و بسیاری از سیاسیون، روشنفکران، روزنامهنگاران و مدیران کشور بدون آنکه متوجه باشند در پرتو این ایدئولوژی چپروانه سخن میگویند و موضع میگیرند. دقیقا به همین دلیل است که هرگاه ( بویژه در شرایط سخت و بحرانی ) افراد وجریانهای متعادل و خردمند و سعادت خواهان مردم، گروهها و افراد و نهادهای حکومتی را به منش و روشی همراه با تعادل و مبتنی بر خرد و دانش، و پرهیز از تندروی و خشونت فرامیخوانند، تندروها از همه سو بر آنها میتازند و با سخنان ناروا و انگهای گوناگون میکوشند آنان را به گوشهای برانند و میدان تاختوتاز را همچنان در دست داشته باشند. در این میانه و در چنین هنگامِ سرنوشتسازی، رسانههای حزبی و سردبیران دبیرکل و هرج و مرجخواه، بیشترین و گستردهترین بسترها را برای تندروها فراهم میکنند و همهی توش و توان خود را بهکار میگیرند تا اجازه ندهند هیجان و التهاب و عصبیت عمومی کاهش یابد و خرد و دانش بر احساسات کور و بیخردی پیروز شود.
نقطهی مرگ ادبیات چپ
تندروها و هرجومرجخواهان میدانند که زندگی و شاهرگ بقایشان به بالا بودن تب تند جامعه، غبارآلود و تیره و تار بودن فضای اجتماعی و گسترش و ژرفتر ساختن احساسات بیبنیاد و ویرانگر وابسته است. آنها همچنین آگاهاند که در محیط آرام و در پرتو خرد و دانش و بصیرت و منشی متعادل، نمیتوانند به زیست اجتماعی خود ادامه دهند. پس به قیمت نابودی همهی سرمایههای ملی و کشاندن کشور به پرتگاههای مرگبار به آتشافروزی خود ادامه میدهند. در این میان آنچه که میتواند این گروه و تفکر ضد ملی را ناکام سازد، رسانههای خردگرا، جستجوگر و آگاهی بخش است. کافی است بلندگوی این جریان نشوند و کنشها و واکنشهای خود را بر مدار جوهرهی رسانهای اصیل و واقعی تعریف و تنظیم کنند.
سخن آخر آنکه در هر شرایط و موقعیت اجتماعی، برای رستگاری ایران و ایرانی، راهی نداریم جز آنکه زبان و منطق و فرهنگ ائمهی بزرگوار علیهم السلام را در جان و دل خود بپذیریم و بر شیوه و منش آن آسماناندیشان، بیندیشیم و بگوییم و رفتار کنیم.
-------------------------------
نویسنده : اکبر نبوی منتقد و پژوهشگر فرهنگ ، هنر و رسانه
نظر شما