نسبت میان حکمت و فلسفه از موضوعات مورد بحث در میان فلاسفه و حکماست. توجه به معرفت قرآنی در مکتب تفکیک و تفکیک معرفت ائمه از معرفت فلسفی از مسایل مورد توجه در بررسی این نسبت به شمار میرود. تبیین این موضوع و بررسی شخصیت استاد محمد رضا حکیمی که از معتقدان این مکتب به شمار میرود خبرگزاری مهر را بر آن داشت تا در این زمینه نظر دکتر غلامرضا اعوانی رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه را جویا شود. آنچه در ادامه میآید حاصل این گفتگو است.
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: چه نسبتی میان حکیم و دانشمند وجود دارد؟
- دکتر غلامرضا اعوانی: دانشمند را اگر به معنای scientist بگیریم در این صورت میتوان این نسبت را میان حکمت و علم مورد بررسی قرار داد. در این معنا، علم را به معنای جدید در نظر میگیریم. علم به معنای جدید به ظواهر میپردازد و به حقایق و بواطن و حقیقت مطلق کاری ندارد. یعنی ظواهری را کشف میکند که از طریق تجربه یا کار در آزمایشگاه و روش تعقل و استدلال به فرضیهها و نظریههایی میرسد که این نظریهها و فرضیهها در عالم خارج کاربرد دارند و دراداره کنیم. چنانچه در تمام علوم امروزی میبینیم، این علوم همه با امر دنیا ارتباط دارند و در پیشبرد امور دنیوی انسان بسیار موثر هستند.
باید توجه داشت که این علوم به دنیا و ظواهر آن میپردازد؛ چرا که خود دنیا ظاهر حقیقت است. دنیا، باطنی نیز دارد که مورد توجه علم نیست و این باطن مورد توجه حکمت است. حکمت هم با ظاهر امور و هم با باطن و حقایق امور ارتباط دارد. حکمت با حقیقت مطلق سروکار دارد که این حقیقت در دانش و علوم مورد توجه نیست. از اینجا فرق میان حکمت و علم روشن میشود که نهایت علوم و دانشهای امروز مسایلی است که بر پدیدارها و ظاهر امور توجه میکند و حکمت با حقایق و بواطن امور. یعنی حکمت از همین ظواهر استفاده میکند و از آن سوال میکند که چرا اینگونه است و چرا این ظواهر وجود دارد و همین مسایل را مورد تحلیل بیشتر قرار میدهد.
این سوال را میشود طور دیگری مطرح کرد. اگر بخواهیم فرق بین دانش و علم را با حکمت مورد بررسی قرار دهیم باید گفت که علوم و دانشها با عرض وجود سروکار دارد و نه با طول وجود. ولی حکمت با طول وجود سروکار دارد. یا به سخن دیگر، علوم و دانشها همه عرضی و حکمت طولی است. حکمت اگر طولی نباشد حکمت نیست. فرق بین فلسفههای امروزی با حکمت قدیم هم در همین نکته است. فلسفههای امروزی عرضی هستند و به مانند علوم هستند و کار آنها رسیدگی به علوم است. این فلسفهها از عرض علوم استفاده میکنند و از علوم استفاده نمیکنند تا در طول حرکت کنند. باید توجه داشت که عالم طول دارد.
اگر بخواهیم تعبیر قدما را در مورد این سوال مورد توجه قرار دهیم باید بگوییم علوم همیشه مبتنی بر مفروضات و مسلماتی هستند که علم این مفروضات و مسلمات را مورد پرسش قرار نمیدهد. ولی حکمت به همین حوزه مسلمات میپردازد و آنرا مورد پرسش قرار میدهد. برای نمونه در ریاضیات عدد به کار گرفته میشود و مفروض است و در مورد آن سوال نمیشود. ولی در فلسفه اینها مفروض نیست و مورد سوال قرار میگیرد. برای مثال پرسیده میشود که چرا در عالم کمیت وجود دارد. چیستی از کمیت داشتن و وجود کمی در فلسفه مورد سوال است.
در واقع حکمت، علم بدون پیش فرض است تا به آخرین مبادی هستی دست یابد. این در حالی است که علوم مبتنی بر پیش فرضهایی است که اثبات نشده است و علم مولکولها و اتمها هستند و در مورد ماهیت چیزی برای عرضه کردن ندارد و اساسا توان پاسخگویی به این سوال را و پاسخگویی به ماهیت حیات مسالهای فلسفی است و نه علمی. اشکالی که الان مطرح است این است که علوم وارد مسایلی شده که در حوزه صلاحیت آنها نیست. مثلا در نظریه داروین، فلسفه و علم با هم تلفیق شده و این در حالی است که حیطه عملکردی اینها باید مشخص باشد. علم، حوزه مشخصی دارد و نباید وارد حوزههای دیگر شود.
باید توجه داشت که خیلی مسایل در حوزه علم است که در حوزه فلسفه جدید نیست و خیلی از مسایل در فلسفه جدید نیز وجود دارد که در حوزه حکمت نیست. حکمت قدیم بر خلاف فلسفههای امروزی طولی است و نه عرضی.
* با توجه به مباحث مطرح شده به نظر میرسد که حوزههای معرفتی حکمی و علمی تاثیرات خاصی را بر دانشمندان و حکیمان دارند و با توجه به این موضوع چه شاخصهایی را میتوان به حکیم نسبت داد؟
- در پاسخ باید یادآور شد دانشمند به پدیدارهای این عالم توجه دارد و قوانین را کشف میکند و به همان قوانین بسنده میکند و اینکه چرا این قوانین وجود دارد و چگونه وجود دارد را نمیتواند مورد بررسی قرار دهد. اگر دانشمند بخواهد به این مساله و موضوع بپردازد دیگر دانشمند نیست و حکیم است. پرسشهایی چون، چرا عالم قانونمند است و چرا قانون دارد و این قانون از کجا میآید در حوزه صلاحیت علم نیست و تلاش برای پاسخگویی به این سوالات از راه علمی به پاسخهایی ساده لوحانه منجر خواهد شد.علم در مورد چیستی و حقیقت نمیتواند پاسخگو باشد. در واقع علم وجود عالم و انسان را فرض میگیرد و به پرسشگری میپردازد و به سوال بنیادی باید توجه داشت که خود حکمت هم درجاتی دارد و به همه حقایق هستی درجات پایینتر حکمت نمیتواند دست یابد.
*ممکن است عالم به جایی برسد که از رهگذر مطالعه عالم به بزرگی وجود خدا پی ببرد. مثلا اینشتاین میگوید خدا تاس نمیاندازد. یعنی جهان بر حسب تصادف نیست.چنین اظهار نظری را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
- باید توجه داشت که این موضع اینشتاین به خاطر ابعاد انسانی اوست و او نیز بالاخره اعتقاداتی دارد. این باور وی را نمیتوان از رهگذر علم کسب کرد. سوالهای علم سوالات خاصی است. بعد از فرض وجود چیزی، علم دست به پرسشگری میزند و این سوالات، سوالاتی مقید هستند. سوالات حکیم سوالات مقید نیست و میتواند شامل همه علوم بشود و موضوعات علوم و مبادی علوم را مورد سوال قرار دهد. به بیان دیگر سوالهای حکیم سوالهای نخستین است. سوالات حکیم عام است و میتواند همه موجودات را در برگیرد. این سوال فقط شامل دنیا نمیشود و طول دنیا را نیز در بر میگیرد و شامل همه عوالم میشود. لذا حکیم در مورد اصول و مبادی علوم اظهار نظر میکند. مثلا اگر با برهان فلسفی بحث کنیم عالم ممکن الوجود است و خدا واجب است این معرفت زیادی از اشکالات علم جدید است.
* با توجه به صفاتی که برای حکیم و دانشمند برشمردید در مورد شخصیت استاد حکیمی توضیح دهید؟
- بنده با استاد حکیمی در جلسات مشترکی شرکت داشتیم و آشنایی من با ایشان بیشتر از رهگذر این جلسات است. این جلسات حدود 30 جلسه بود و در حدود 4 ساعت به طول میانجامید و بحث و گفتگوهای خوبی هم صورت میگرفت. آقای حکیمی شخصیت بسیار دوست داشتنی است و وقتی انسان با ایشان وارد ایشان با توجه به تعداد جلساتی که داشتیم سخن بگویم باید بگویم ایشان انسان دوست داشتنی هستند.
بنده تعدادی از آثار ایشان را مطالعه کردهام و متاسفانه نتوانستهام تمام آثار ایشان را مطالعه کنم. ایشان به حکمت قرآنی تاکید دارند. باید توجه داشت که قرآن نیز مبتنی بر حکمت است. من با استاد حکیمی موافق هستم که قرآن و معارف دینی اساسش حکمت الهی و معرفت است. اما وقتی ایشان قائل به تفکیک در حکمت میشوند با ایشان موافق نیستم. البته ایشان را به سبب دانش فراوانی که دارند شخصیت مغتنمی میدانم. ایشان کارهای زیادی در حوزه علوم اسلامی انجام دادهاند و مطالعات رسمی دارند و فردی درس خوانده و فرهیخته هستند. ایشان بسیار به حکمت دینی توجه دارند و بهرهای از حکمت دارند. باید توجه داشت که حکیم مطلق خداست و هیچ بشری حکیم مطلق نیست.
انسانها از حکمت بهرهای دارند و انبیا به سبب درجاتشان مظهر حکمت هستند ولی خودشان حکمت مطلق نیستند. حتی در مقایسه با هم تفضیل دارند و اینکه چقدر مظهر حکمت الهی هستند میانشان تفاوت وجود دارد. اگر چه مظهر اسماء الهی هستند ولی ما کاملترین آنها را حضرت رسول (ص) در مورد آنها طوری غلو شود که جای خدا را بگیرند. استاد حکیمی به لحاظ تاملی که در حکمت دینی و معارف دینی و تاریخ دین انجام دادهاند جایگاه ویژهای دارند.
* آبشخورهای مکتب تفکیک به کجا بر میگردد؟
- تفکیک آنگونه که من آنرا دریافت میکنم حکمت را محدود به ائمه میکنند. به عبارت دیگر معتقدان به تفکیک حکمت را دو نوع میدانند یکی حکمت ائمه و دیگری حکمت غیر ائمه. چیزی که در عالم اسلام اتفاق افتاد این بود که حکمتهای دیگر را مورد بحث و دقت قرار دادند. عدهای از متکلمان بر حکمت شوریدند. به عنوان مثال غزالی بر حکمت میشورد و آنرا رد میکند. او حکمت را عرفان میدانست. البته مکتب تفکیک که باید و و ائمه را بیان کند که وارث حقیقی آنها باشد. لذا صرف ادعا حلال مساله نخواهد بود و باید وارث بود. اما پیروان مکتب تفکیک به رغم تلاش، چیزی را تصریح نکردند. البته اعتقاد آنها مورد قبول است اعتراف صرف کفایت نمیکند. این که مکتب تفکیک توانسته این حقیقت قران، پیامبر و ائمه را تبیین و تصریح کند باید مورد بررسی قرار گیرد. اگر چه پیروان این مکتب اقداماتی را انجام دادهاند ولی کفایت نمیکند.
خدا در قرآن تأکید میکند که در خلق آسمان و زمین باید تفکر و تأمل کرد. قرآن میگوید در همین آثار صنع باید دقت کرد و همین آثار بهترین راه برای شناخت خداوند به شمار میرود. وقتی گستره حکمت مورد بررسی قرار گیرد به جامعیت قران پی برده خواهد شد. قرآن انحصار طلب نیست و عظمت آن به واسطه جامعیت آن است. قرآن مصدق همه پیامبران بوده و مکذب آن نبوده است و حقیقت را در هر جایی که باشد مورد تایید قرار میدهد.
مکتب تفکیک تا آنجا که به حکمت ائمه تاکید میکند مورد پذیرش و قبول بنده است. استاد حکیمی عاشق اهل بیت(ع) است و بر حکمت ائمه تأکید میکند و از اینرو محترم و قابل تقدیر است. ولی با تفکیک ایشان موافق نیستم. باید حکمت را محدود نکرد و هر جا که حکمتی وجود دارد را باید مورد تصدیق قرار داد. خداوند "جواد" است و حکمت نامتناهی است و ما باید فهم خودمان را گسترش دهیم و محدود نکنیم.
در توحید اسلامی یک حکمت وجود دارد و ایمان و حکمت نوعی علم هستند؛ علم به حقایق.
فلاسفه و حکمای مسلمان متوجه این مساله بودند. وقتی غزالی فلاسفه را تکفیر کرد آنها به سمت حکمت دینی رفتند. ابن سینا، ملاصدار و سهروردیاینها از حکمت دینی برای تعمیق حکمت استفاده کردهاند. این مسأله از حکمت مشرقی ابن سینا (در مقابل حکمت مغربی یونانی) شروع شده است. البته حکمت مشرقی به معنای رد حکمت مغربی نیست بلکه به معنای میل به سوی حکمت دینی است.
در مقابل مکتب تفکیک افرادی هستند که به حکمت دینی توجه ندارند. درمقابل کسانی که بین فلسفه و حکمت دینی تفکیک قایل هستند کار کسانی که به حکمت دینی معتقد هستند پسندیدهتر است.
حکمای ما به خوبی علاوه بر اینکه نقل کننده حدیث بودهاند آنرا خوب فهم کردهاند. فلاسفهای چون ملاصدرا، فیض کاشانی، حاج ملا هادی سبزواری و علامه طباطبایی علاوه بر اینکه نقل کننده حدیث بودند فاهم به آن نیز بودند.
نظر شما