قرار من به عنوان خبرنگار مهر سر ساعت چهار است ، اما دیرتر می رسم. از مستخدم مدرسه شماره کلاس درس خانم صمدی را می پرسم. "طبقه دوم انتهای راهرو". پله ها را دو تا یکی بالا می روم.
کلاس او را انتهای یک راهرو پس از گذشتن از یک در میله ای بزرگ پیدا کردم. کلاس کوچکی است با ده میز و نیمکت و هفت سواد آموز. بعد از پاک کردن گرد و غبار با دستمال کاغذی روی نیمکت آخر می نشنم. نگاههای با تعجب و پرسشگر شاگردان میانسال کلاس به من را معلم با معرفی به عنوان خبرنگار پاسخ می دهد.
درسشان "سین" است. از روی کلماتی که بر روی تخته قدیمی کلاس که به جای دیوار روی دو صندلی کهنه آهنی جا خوش کرده، نوشته شده بود متوجه شدم. "سواد، سالم، اسب، درس آسان بود، مادر سواد دارد."
دو نفر از شاگردان با بچه هایشان وارد کلاس می شوند و آهسته پشت نیمکتهایشان می نشینند. وقتی از خانم صمدی می پرسم که " سخت نیست که با بچه هایشان سر کلاس می آیند؟ می گوید: " سخت که هست، بچه ها سرو صدا می کنند، ولی نمی شود کاری کرد. اگر بگویم بچه هایتان را نیاورید خودشان هم نمی آیند و کلی دردسر برایم درست می شود. کلاسم از رسمیت می افتد و نمی توانم حقوق بگیرم. می دانی من چقدر تلاش کردم تا همینها را سر کلاس نهضت بنشانم، حضور هر یک از این هفت نفر یک قصه طول و دراز دارد. این طور نیست که خودشان با شور و اشتیاق سر کلاس حاضر شوند. اگر اخم کنم، خیلی راحت می روند."
" کار ما معلمان نهضت فقط سر کلاس حاضر شدن و درس دادن نیست. ما باید شاگردانمان را خودمان پیدا کنیم. محله به محله، کوچه به کوچه، خانه به خانه. اول باید آگهی طراحی کنیم و با شماره تلفن خودمان توی هر کوچه و محله ای با چسب و سریش بچسبانیم. بعد دائم باید چک کنیم که ماموران شهرداری برچسبها را نکنند که دوباره بچسبانیم. هر شماره ناشناسی که روی گوشی می افتد، خوشحال می شویم که بالاخر یک شاگرد را تور کردیم. شاید باور نکنید اما از 600 آگهی که چسباندم فقط دو نفر زنگ زدند و الان شاگرد این کلاس اند."
اما کار خانم صمدی و همکارانش به تهیه آگهی و چسباندن با سریش روی دیوار خانه ها خلاصه نمی شود. چون تجربه نشان داده که با این روش کمتر فرد بی سوادی را می توان جذب کلاس درس کرد. پس باید در همه خانه ها رفت. از همسایه ها پرس و جو کرد. اما این هم راه حل نیست؛ مگر چند نفر راضی به این هستند که بگویند بی سوادند یا چند نفر به همسایه هایشان گفته اند که سواد ندارند.
او می گوید: " همین امسال، خانم 28 ساله ای را پیدا کردم که اصلا سواد نداشت. کلی در خانه برایش از فواید سواد گفتم اما راضی به آمدن نبود. از من اصرار از او انکار، گفتم که تو جوانی راحت یاد می گیری بیا، راضی نشد. یک روز دیگر رفتم این دفعه حتی پایین هم نیامد. از پشت آیفون گفتم که شما باید دو روز دیگر با بچه هایت درس و مشق کار کنی. گفت شوهرم یادشان می دهد. به من ربطی ندارد. من حتی اگر شوهرم هم بمیرد برمی گردم روستایمان کشاورزی می کنم، درس می خوام چه کار. برو دیگر هم مزاحم نشو"
" سواد آموز دارم که چهار سال است که 300 هزار تومان در بانک دارد. ولی چون سواد ندارد سراغش نرفته. می گوید از وقتی شوهرم مُرده دیگر بانک نرفته ام."
اصلا در طول روز چقدر می توان زنگ در خانه مردم را زد و از مسائل شخصیشان سئوال کرد. آن هم در دوره و زمانی که همه پُز مدرک و رشته تحصیلیشان را می دهند چگونه می توان یک بی سواد را پیدا کرد. طرف حتی اگر سواد خواندن و نوشتن را نداشته باشد می گوید دیپلمه ام.
صمدی درباره راههایی که برای پیدا کردن سواد آموز طی می کند، می گوید: "راه دیگری که برای پیدا کردن شاگرد هر سال دنبال می کنیم سر زدن به خانه بهداشت و سلامت منطقه است. بالاخره آنجا هم اطلاعاتی از مردم منطقه وجود دارد. با التماس و خواهش از مسئولان خانه بهداشت خواسته ام تا یک نگاه کلی به پرونده ها بیندازم یا حداقل خودشان با افراد بی سواد تماس بگیرند و من را معرفی کنند. شاید یکی دو نفر تماس بگیرند و حاضر به شرکت در کلاسهایمان بشوند."
ترفند آخر خانم صمدی برای جمع کردن شاگرد و به ثبت رساندن کلاس در منطقه، رجوع به پرونده دانش آموزان مدارس است. در پرونده دانش آموزان میزان تحصیلات والدین آنها عنوان شده است. می شود شماره تلفنشان را برداشت و با آنها تماس گرفت و خواهش کرد که بیایند و با سواد شوند.
" اما راضی کردن مدیر مدرسه برای دسترسی به اطلاعات شخصی دانش آموزان و والدینشان هم کار آسانی نیست. بالاخره پس از کلی رفت و آمد و التماس برای پیدا کردن چند شاگرد ناقابل، سنگ هم باشی دلت را می سوزاند چه رسد به مدیر مدرسه که با سختیهای کار معلمان آشناست."
پس از پیدا کردن سواد آموز و ثبت کلاس در آموزش و پرورش منطقه، باید دنبال جایی برای برگزاری کلاس گشت. " مسجد، مدرسه، خانه محله. بعد باید ساعت کلاسها را بر اساس زمان حضور مستخدم تنظیم کنم ضمن اینکه فرصت همه سواد آموزان را هم باید در نظر بگیرم. بعد باید مدیر را راضی کنم، سرایدار را هم قانع کنم و ....".
آنقدر غرق این حرفها شده ایم که کلاس را فراموش کرده ایم. دانش آموزان تکالیفشان را نوشته اند و آنها هم مثل ما مشغول صحبت کردن هستند. یکی از سواد آموزان می گوید: " خانم ما می تونیم بریم، دیرمون شده؟" برو ولی تمرین کن هنوز بعضی از حروف رو یاد نگرفتی.
تمام تمرکزش را جمع می کند برای ادامه درس. حالا وقت ریاضی است. جمع و تفریق اعداد با انگشتان. اعدادی که برای هرکس یک مفهومی دارد. یکی از این پس می تواند خودش پولهایش را بشمرد. آن دیگری راحت و بدون کمک دیگران شماره تلفن خانه بچه هایش را می گیرد و این یکی هم می تواند شماره صفحه سوره های کوچکی را که حفظ کرده، بیاورد.
اما اعداد برای خانم صمدی یک معنی دیگری دارد. شمارش صفحه تقویم برای روزی که بتواند پس از پنج سال کار مداوم استخدام رسمی شود. روزهایی که تاکنون مسئولان نهضت سواد آموزی برای آن پایانی قائل نشده اند و وضعیت این دسته از مربیان را مشخص نکرده اند.
نیمکت جلویی دائم در حال محکم کردن چادرهایشان هستند. می خواهند حجابشان در عکسها کامل باشد. دختر جوان دائم به زن مسن می گوید که " مادر چادرت را جمع کن، رویت را بگیر." نگران چاپ شدن عکسها و واکنش شوهرش است. "
خاتون عظیمی 53 ساله همراه با عروس 26 ساله اش از سواد آموزان این کلاس هستند. " دوست دارم بتوانم قرآن بخوانم. به خاطر همین با عروسم می آیم. او من را تشویق کرد. شاید یاد گرفتم و آخر عمری توانستم با چشم و زبان خودم با خدا حرف بزنم."
صمدی می گوید: "میزان هوش و استعداد سواد آموزان متفاوت است ضمن اینکه سطح سوادشان هم فرق می کند. یکی خیلی زود یاد می گیرد ولی آن یکی به خاطر سن زیاد، هوش و استعدادش کمتر است. بعضی ها هم قبلا در کلاس های نهضت شرکت کرده اند و بعد از مدتی رها کردند و دوباره از نو آمده اند. در کل این ناهمخوانی تدریس را سخت می کند و همین فرصت کمی هم که داریم برخی از مواقع هدر می رود. بعضی ها هم بعد از دو هفته یا سه هفته وقتی می بینند یاد نمی گیرند دیگر نمی آیند. توقع دارند تمام حروف را یک ماهه بخوانند. نمی دانند که بچه های عادی هم 9 ماه مدرسه می روند و یاد می گیرند."
مصائب نهضت یاران سواد آموزی به این یکی دو مشکل ختم نمی شود. نبود حمایت لازم از آنها، حقوق کم و ناچیز، نبود امید به آینده، شنیدن سرزنش افراد خانواده برای انتخاب چنین شغلی و درک نکردن وضعیت شغلی توسط آنها، نبود فرصت کافی برای تدریس، رها کردن سواد آموزان و نبود برنامه برای تثبیت سواد آنها و....
هوا تاریک شده که از کلاس درس خارج می شویم. سرایه داران مشغول تمیز کردن راهروها و حیاط مدرسه اند. نگاهی عاقل اندر سفیه به ما می اندازند. از آن نگاهها که میزبان به مهمان دارد. " زحمتتان کم. خوش آمدید."
در راه حرفهای خانم صمدی و فرمان امام خمینی( ره) در خصوص ایجاد نهضت سواد آموزی را در ذهنم مرور می کنم. فرمانی که قبل از آمدنم به این کلاس کوچک بارها آن را خوانده و شنیده بودم.
" مایه بسى خجلت است که در کشورى که مهد علم و ادب بوده و در سایه اسلام زندگى مىکند که طلب علم را فریضه دانسته است، از نوشتن و خواندن محروم باشد. ما باید در برنامه دراز مدت، فرهنگ وابسته کشورمان را به فرهنگ مستقل و خودکفا تبدیل کنیم. و اکنون بدون از دست دادن وقت و بدون تشریفات خسته کننده، براى مبارزه با بیسوادى بهطور ضربتى و بسیج عمومى قیام کنیم تا ان شاء اللَّه در آینده نزدیک هرکس نوشتن و خواندن ابتدایى را آموخته باشد. براى این امر، لازم است تمام بیسوادان براى یادگیرى و تمام خواهران و برادران باسواد براى یاد دادن بپاخیزند، و وزارت آموزش و پرورش با تمام امکانات بپاخیزد."
.................
گزارش از فهیمه سادات طباطبایی
نظر شما