به گزارش خبرگزاری مهر، در آستانه ولادت حضرت امام حسین(ع) و روز پاسدار، کارکنان دفتر رهبری و اعضای سپاه حفاظت ولیامر به همراه خانوادههای خود، با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند.
در این جلسهی صمیمی که با اقامهی نماز جماعت مغرب و عشا آغاز شد، رهبر معظم انقلاب، دو عنصر «ایمان و آگاهی» را از عوامل ایجادکنندهی انگیزه برای انجام «کارهای بزرگ و ممتاز» دانستند و تاکید کردند: کارهای ممتاز و خوب، فقط با انگیزههاى ممتاز و از اعماق دل برآمده انجام می گیرد و نمیتوان این کارها را به صورت دستورى و تشریفاتى و ادارى انجام داد.
مشروح این سخنان که راهکاری عملی برای تحقق شعار «همت مضاعف و کار مضاعف» است، از سوی پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای، منتشر میشود:
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
اولاً خوشامد عرض می کنیم به همهى شما برادران، خواهران، خانوادههاى محترم؛ و تبریک عرض میکنیم این عید سعید و شریف را، بلکه این اعیاد شریفه را که به تقدیر الهى در ماه مبارک شعبان گنجانده شده است. خود ماه شعبان هم عزیزان من! با قطع نظر از این تولدها و ولادتهاى مبارک، عید است؛ عید تقرب و توجه به خداوند و توسل قلبى به ساحت ربوبى؛ فرصت بزرگى است براى نورانى کردن دل و جان انسان و آماده شدن انسان براى ورود در ضیافت ماه مبارک رمضان. با این چشم نگاه کنیم به ماه شعبان؛ ماه فرصت عبودیت خداوند و فرصت خودسازى.
آن چیزى که من در این جمع خواستم عرض بکنم، همین مسئلهى انگیزههاست. کارهاى خوب، کارهاى بزرگ، فقط با انگیزه هاى ممتاز و از اعماق دل برآمده انجام می گیرد. کارهاى بزرگ را به صورت دستورى و تشریفاتى و ادارى و اینها نمی شود انجام داد.
کار مقرراتى و دستورى، در همان حد کار متعارف انجام می گیرد؛ در صورتى که کار برجسته و ممتاز، تابع انگیزه است. آن کسى که از لحاظ کمیت کار خیلى وقت خود را صرف می کند و از وقت استراحت خودش می زند، انگیزهى بالائى دارد؛ این یک چیز برجستهاى است. ما چنین روحیهاى را دیدهایم؛ در همین جا هم هست.
درطول این سى سال، بنده درجاهاى مختلف که بودم - چه در زمان ریاست جمهورى، چه قبل از آن در نیروهاى مسلح و جاهاى دیگر - از نزدیک کسانى را مشاهده کردهام که واقعاً تعطیلى نمی شناسند، استراحت نمی شناسند؛ مایلند همهى لحظاتشان را صرف همین کارى که بر عهدهى آنها محول است، قرار بدهند. البته من همین جا به شما عرض بکنم؛ موافق اینجور کار کردن نیستم. بنده معتقدم کار بایستى جورى برنامهریزى و تنظیم بشود که انسان بتواند به خانوادهى خود، به فرزندان خود، به روابط عاطفى بپردازد؛ خودش را له نکند. ولى خوب، بعضى هستند؛ حالا واقعاً یا ظرفیت زیادى دارند، به همه چیز در جاى خود می پردازند و ظرف کار را لبریز می کنند، یا اینکه از جاهاى دیگر کم می گذارند و به کار اضافه می کنند. این حجم کار و کمیت کار است که سنگین و بزرگ و فراگیر است؛ این یکى از کارهاى برجسته است؛ این احتیاج به انگیزه دارد.
تا انگیزهى قلبى نباشد، هیچ کس به خاطر دستور و به خاطر حکم و به خاطر مقررات، اینجور کار نمی کند. گاهى هیچ کس هم این حجم کار را نمی فهمد. من بارها درجمع هاى ادارى که اینجا آمدند، گفتهام: شما یک پرونده دستتان است، یک پروژه دستتان است، یک کار دستتان است، می گوئید تمامش کنم. وقت ادارى هم تمام می شود، شما هم خسته هستید، اما می گوئید من این کار را باید تمام کنم و بروم. نیم ساعت، یک ساعت، دو ساعت بیشتر از وقت می مانید؛ نه به رئیستان اطلاع می دهید، نه اضافه کار می گیرید، نه کسى می فهمد؛ اما شما این کار را انجام دادید؛ این خیلى ارزش دارد؛ این در دفتر کرامالکاتبین محفوظ می ماند.
کاتبان عمل ما - که مأموران ساحت ربوبى هستند - اینطور کارهاى اینجورى را بخصوص برجسته میکنند. خوب، این یک نوع کار برجسته است.
یک نوع کار برجسته، کارهاى کیفیتى است؛ کار را با کیفیت خوب انجام دادن، به شکل عالىتر انجام دادن. انسان می تواند یک رسیدگى را، یک کار را دو جور انجام بدهد: جور آسانترى هم وجود دارد، اما انسان جور سختتر را انتخاب میکند، براى اینکه کیفیت کار را بالا ببرد. این هم انگیزه میخواهد، این هم کار برجسته است.
یک نوع کار، ابتکار و آفرینش کار است؛ پیدا کردن راههاى نو، شیوههاى نو، شیوههاى کارآمدتر؛ چه در کارهاى محدود، چه در کارهاى کلان. فکر لازم دارد، تلاش لازم دارد. بعضىها میگویند حالا ولش کن؛ همان کارى که دیگران میکنند، ما هم می کنیم.
بعضى می گویند نه؛ به خودشان می قبولانند که کارى مبتکرانه وخلاقانه ارائه بدهند. اینها انگیزه می خواهد. بدون انگیزه، بدون یک عامل درونى، اینجور کارهاى برجسته، چه از لحاظ کمّى، چه از لحاظ کیفى، امکانپذیر نیست. این انگیزه چیست؟ این انگیزه، ترکیبى است از ایمان و آگاهى. این دو چیز به انسان انگیزه می دهد: ایمان داشته باشد، آگاهى هم داشته باشد.
اگر خداى نکرده شما بیمارى داشته باشید؛ وقتى که نمی دانید این بیمارى وجود دارد، یا نمی دانید که طبیبى براى این بیمارى وجود دارد، یک جور عمل می کنید؛ اما وقتى که میدانید این بیمارى هست، می دانید طبیبى هم هست، اعتقاد هم دارید که این طبیب می تواند این بیمارى را مرتفع کند، اینجا چه کار می کنید؟ اینجا دیگر معطل نمی شوید. دور باشد، نزدیک باشد، آسان باشد، سخت باشد، این عزیز بیمار را می کشانید، می برید آنجا. این انگیزه است. انسان براى کار انگیزه دارد. یک عامل درونى، انسان را وادار میکند.
انسان نیاز را بفهمد، به نتیجه ایمان داشته باشد - و براى مردم مؤمن، در زیر نظر خدا بودن را هم بداند - این میشود انگیزهى کامل. بعضىها این اعتقاد را دارند، این آگاهى را دارند، این ایمان به نتیجه را دارند، اما خدا ندارند؛ آنها انگیزهشان کمتر است.
اما وقتى من و شما می دانیم کارى که می خواهیم انجام بدهیم، کارى که داریم انجام می دهیم، کارى است براى خدا، کارى است براى نظام اسلامى، کارى است براى مردم و به سود مردم، و خدا این را مىبیند، و اگر دیگران نفهمند، دیگران ما را تحسین نکنند، آفرین نگویند، براى ما کف نزنند، اما خداى متعال مىبیند و قدر میداند و پاداش میدهد.
امام حسین در روز عاشورا فرمود: «انّ ذلک بعین اللَّه»؛ مىبینم که کار من زیر نظر خداست. با این دید، این میشود آن انگیزه اى که با وجود آن، انسان هرگز دیگر بیکار نمی ماند. و اسلام و تاریخ اسلام و وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم) در تقویت این انگیزه و شناخت مواقع وجود این انگیزه و بهرهبردارى از آن به نفع اهداف و آرمانها، غوغائى کردند. انسان وقتى که تاریخ اسلام را نگاه میکند، مىبیند در این خصوص غوغاست.
یک نمونهى آن را من عرض بکنم. درجنگ احد - همین طور که اطلاع دارید؛ شنیدهاید یا خواندهاید - مسلمانها اول پیروز شدند؛ بعد به خاطر دنیاطلبى یک عده از خودشان، دچار شکست شدند. کسانى از اینها به شهادت رسیدند - مثل جناب حمزهى سیدالشهداء و دیگران - بقیه هم فرار کردند و رفتند روى آن کوه؛ دشمنان هم در آخر آن روزى که این جنگ انجام گرفت، با دست پر و با خوشحالى آنجا را ترک کردند و این غصه و این عقده در دل مسلمانها ماند. پیغمبر فرمود شهدا را بردارند و به مدینه بیاورند - احد نزدیک مدینه است - راه افتادند، آمدند وارد مدینه شدند.
در میان افراد بازگشته به مدینه، مجروح هست، جانباز هست، اجساد مطهر شهدا هست، خانوادههاى داغدار هستند. مدینه غوغا شد از لحاظ گریه و نوحه و زارى براى کشته شدهها، و بعد هم ناکامى در این جنگ؛ اینها همه تلخ بود.
شبِ آن روزى که این حادثهى تلخ اتفاق افتاده بود، براى پیغمبر خبر آوردند که یک عده از مشرکین بعد از آنکه از مدینه دور شدند، به این فکر افتادهاند که حالا که مسلمانها شکست خوردند، خوب است ما حمله کنیم و کار مسلمانها را تمام کنیم. این خبر که به مدینه رسید، یک عده از آدمهاى دهنلق - یا مغرض یا جاهل که شایعات بد را بلافاصله مثل برق و باد منتشر می کنند - شروع کردند این را منتشر کردن.
اینگونه افراد همین قدر که خبر به گوششان برسد - چه راست باشد، چه دروغ - بلافاصله شروع می کند آن را پخش کردن. آن زمان هم این افراد بودند، امروز هم از این قبیل افراد هستند. اینها شروع کردند توى مدینه خبر را منتشر کردن. گفتند آقا پدرمان درآمد؛ اینها به ما حمله می کنند؛ بترسیم، چه، چه، چه. بنا کردند توى دل مردم را خالى کردن. اینجا پیغمبر اکرم آمد وسط میدان. در یک چنین جاهائى، اِعمال آن روح نبوت لازم است.
پیغمبر مردم را جمع کردند، گفتند همه بیائید توى مسجد. آمدند توى مسجد. فرمود: شنیدم دشمن در فلان نقطه اجتماع کرده؛ منتظر است که شما غفلت کنید، به شما حمله کند. باید همین امشب بروید آنها را تارومار کنید. گفتند: حاضریم یا رسولاللَّه! فرمود: نه؛ فقط کسانى که امروز در جنگ احد بودند، آنها باید بروند. یعنى همانهائى که خستهاند، همانهائى که از صبح تا شب جنگیدند، همانهائى که بدنشان هم زخمى است، باید بروند؛ هیچ کس غیر از اینها نباید برود. اول یک عدهاى شاید تعجب کردند، بعد دیدند عجب حکمى است. کسانى که آن روز در جنگ احد بودند، آسیب هم دیده بودند، خسته هم بودند، بلافاصله جمع شدند. پیغمبر گفت بروید این قضیه را تمام کنید و برگردید.
کسانى که آن زخم را امروز خوردهاند و ضربهاى را که دشمن وارد آورده، مایلند جبران کنند و ضربهى متقابل بزنند، خودشان دستشان توى کار بوده، نه اینکه خبر را از دهن این و آن شنفته باشند، همینها را پیغمبر به خط کرد، بسیج کرد و گفت شماها باید بروید. اینها یک عدهاى بودند - خیلى هم نبودند- سوار شدند و راه افتادند طرف همان منطقه و دشمنى را که کمین گرفته بود، غافلگیر کردند و به او ضربه زدند و تارومار کردند و برگشتند.
آیهى شریفه نازل شد: «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم». مؤمنین آن کسانى هستند که وقتى شایعهپراکنها آمدند گفتند علیه شما آنجا جمع شدند و بترسید، «فزادهم ایمانا»؛ اما این ترس که به وجود نیامد، انگیزه و ایمان آنها تقویت و بیشتر هم شد. «و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل»؛(1) گفتند خدا کافى است، کار موکول به خداست. ببینید این چه معرفت عظیمى است. کار را شما دارى می کنى، بازوى شما دارد کار می کند، فکر شما دارد کار می کند، قلم شما دارد کار می کند؛ اما کار، کار خداست؛ موکول به اوست. موکول به خدا بودن معنایش این نیست که ما کنار بنشینیم، بگوئیم خدا خودش درست کند؛ نه، خدا اینجورى درست نمی کند. اینکه من و شما یک کارى را انجام بدهیم، مغرور بشویم و خیال کنیم ما بودیم که کردیم، خیال کنیم که ما یک کار برجسته انجام دادیم، این هم غلط است، این هم نادرست است. اگر خداى متعال کمک نکند، اگر هدایت نکند،اگر توفیق ندهد، هیچ کارى نمی توانید بکنید؛ هیچ نتیجهاى را هم به دست نخواهید آورد.
وقتى دو عنصر همراه شد؛ یعنى شما از یک طرف به خدا توکل کردید، از خداى متعال استمداد کردید، خدا را حاضر و ناظر دانستید، خدا را صاحب کار خودتان دانستید، و ازطرف دیگر همهى نیرویتان را پاى کار آوردید، این میشود همان شکل درست.
«قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل»؛ این توصیف اینهاست. نتیجهى کارشان هم در آیهى بعد ذکر میشود: «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء و اتّبعوا رضوان اللَّه».(2) رفتند و برگشتند، بدون اینکه کوچکترین ضربه و زخمى بر آنها وارد شده باشد.
آنها توانستند دشمن را تارومار کنند و همهى موجودىهاى دشمن را مصادره کنند و غنیمت بگیرند و بیاورند. آنها نه فقط توطئه را خنثى کردند، بلکه یک درآمدى هم براى مدینه و حکومت پیغمبر در سال سوم - که سال جنگ احد است - درست کردند.
میخواهند ما اینها را به یاد داشته باشیم. اینها فقط تاریخ نیست، خاطره نیست؛ اینها درس است. می خواهند من و شما این حقایق را به یاد داشته باشیم و اینها را در زندگىمان اعمال کنیم. چهار تا آیه در تعقیب نماز صبح ذکر شده - که در کتاب مفاتیح الجنان هم هست - می توانید مراجعه کنید و آنها را بخوانید. هر کدام از این آیات هم که ذکر شده، یک نتیجهاى دنبالش آمده است: «و افوّض امرى الى اللَّه انّ اللَّه بصیر بالعباد. فوقیه اللَّه سیئات ما مکروا».(3) «لا اله الّا انت سبحانک انّى کنت من الظّالمین. فاستجبنا له و نجیّناه من الغمّ و کذلک ننجى المؤمنین»،(4) که آیهى جناب یونس است. آیهى دیگر، همین آیهاى است که قبلاً تلاوت کردم: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء». آیهى چهارم هم «ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللَّه»(5) است که مال آن قضیهى دو برادر است. اینها براى ما درس است. وقتى انسان احساس میکند که کار بزرگ است، کار باارزش است، کار داراى تأثیر اجتماعىِ کلان است، انگیزهاش بیشتر میشود.
به هر حال آن چیزى که از بین می رود، همین گذران روزانهى ما وشماست. خوبش، بدش، برطبق وظیفهاش، خلاف وظیفهاش، صوابش، اینها از بین میرود. طبیعت عالم، طبیعت زوال است؛ «العالم متغیّر». آنچه که می ماند، اثر این کار است در دیوان الهى؛ این از بین نمی رود. «لا یعزّب عنه مثقال ذرّة»؛(6) به قدر سنگینى یک ذره - حالا ذره چه به معناى ذرات غبار منتشر در هوا، چه به معناى مورچه - از دید محاسبهى الهى مخفى نمی ماند. دوربینهاى مخفىِ الهى ذره ذرهى اعمال ما را نگاه می کنند و می سنجند؛ و سختترش این است که بر دلهاى ما هم تسلط دارند.
دوربین مخفى فقط توى ساختمان و توى محیط کار و داخل خانه و اینها نیست؛ توى دل ما هم یک دوربین مخفى هست. آنچه بر دل ما می گذرد، آنچه بر ذهن ما می گذرد، آنچه در خلوات انجام می دهیم، همه بدون هیچگونه کم و زیادى منعکس است و در روز قیامت اینها آشکار می شود؛ «فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره. و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره».(7) ظاهر آیه این است که این عمل تجسم پیدا می کند و انسان خود آن عمل را مىبیند. عمده این است که این عمل می ماند؛ به فکر این ماندنى باشیم.
اولاً خوشامد عرض می کنیم به همهى شما برادران، خواهران، خانوادههاى محترم؛ و تبریک عرض میکنیم این عید سعید و شریف را، بلکه این اعیاد شریفه را که به تقدیر الهى در ماه مبارک شعبان گنجانده شده است. خود ماه شعبان هم عزیزان من! با قطع نظر از این تولدها و ولادتهاى مبارک، عید است؛ عید تقرب و توجه به خداوند و توسل قلبى به ساحت ربوبى؛ فرصت بزرگى است براى نورانى کردن دل و جان انسان و آماده شدن انسان براى ورود در ضیافت ماه مبارک رمضان. با این چشم نگاه کنیم به ماه شعبان؛ ماه فرصت عبودیت خداوند و فرصت خودسازى.
آن چیزى که من در این جمع خواستم عرض بکنم، همین مسئلهى انگیزههاست. کارهاى خوب، کارهاى بزرگ، فقط با انگیزه هاى ممتاز و از اعماق دل برآمده انجام می گیرد. کارهاى بزرگ را به صورت دستورى و تشریفاتى و ادارى و اینها نمی شود انجام داد.
کار مقرراتى و دستورى، در همان حد کار متعارف انجام می گیرد؛ در صورتى که کار برجسته و ممتاز، تابع انگیزه است. آن کسى که از لحاظ کمیت کار خیلى وقت خود را صرف می کند و از وقت استراحت خودش می زند، انگیزهى بالائى دارد؛ این یک چیز برجستهاى است. ما چنین روحیهاى را دیدهایم؛ در همین جا هم هست.
درطول این سى سال، بنده درجاهاى مختلف که بودم - چه در زمان ریاست جمهورى، چه قبل از آن در نیروهاى مسلح و جاهاى دیگر - از نزدیک کسانى را مشاهده کردهام که واقعاً تعطیلى نمی شناسند، استراحت نمی شناسند؛ مایلند همهى لحظاتشان را صرف همین کارى که بر عهدهى آنها محول است، قرار بدهند. البته من همین جا به شما عرض بکنم؛ موافق اینجور کار کردن نیستم. بنده معتقدم کار بایستى جورى برنامهریزى و تنظیم بشود که انسان بتواند به خانوادهى خود، به فرزندان خود، به روابط عاطفى بپردازد؛ خودش را له نکند. ولى خوب، بعضى هستند؛ حالا واقعاً یا ظرفیت زیادى دارند، به همه چیز در جاى خود می پردازند و ظرف کار را لبریز می کنند، یا اینکه از جاهاى دیگر کم می گذارند و به کار اضافه می کنند. این حجم کار و کمیت کار است که سنگین و بزرگ و فراگیر است؛ این یکى از کارهاى برجسته است؛ این احتیاج به انگیزه دارد.
تا انگیزهى قلبى نباشد، هیچ کس به خاطر دستور و به خاطر حکم و به خاطر مقررات، اینجور کار نمی کند. گاهى هیچ کس هم این حجم کار را نمی فهمد. من بارها درجمع هاى ادارى که اینجا آمدند، گفتهام: شما یک پرونده دستتان است، یک پروژه دستتان است، یک کار دستتان است، می گوئید تمامش کنم. وقت ادارى هم تمام می شود، شما هم خسته هستید، اما می گوئید من این کار را باید تمام کنم و بروم. نیم ساعت، یک ساعت، دو ساعت بیشتر از وقت می مانید؛ نه به رئیستان اطلاع می دهید، نه اضافه کار می گیرید، نه کسى می فهمد؛ اما شما این کار را انجام دادید؛ این خیلى ارزش دارد؛ این در دفتر کرامالکاتبین محفوظ می ماند.
کاتبان عمل ما - که مأموران ساحت ربوبى هستند - اینطور کارهاى اینجورى را بخصوص برجسته میکنند. خوب، این یک نوع کار برجسته است.
یک نوع کار برجسته، کارهاى کیفیتى است؛ کار را با کیفیت خوب انجام دادن، به شکل عالىتر انجام دادن. انسان می تواند یک رسیدگى را، یک کار را دو جور انجام بدهد: جور آسانترى هم وجود دارد، اما انسان جور سختتر را انتخاب میکند، براى اینکه کیفیت کار را بالا ببرد. این هم انگیزه میخواهد، این هم کار برجسته است.
یک نوع کار، ابتکار و آفرینش کار است؛ پیدا کردن راههاى نو، شیوههاى نو، شیوههاى کارآمدتر؛ چه در کارهاى محدود، چه در کارهاى کلان. فکر لازم دارد، تلاش لازم دارد. بعضىها میگویند حالا ولش کن؛ همان کارى که دیگران میکنند، ما هم می کنیم.
بعضى می گویند نه؛ به خودشان می قبولانند که کارى مبتکرانه وخلاقانه ارائه بدهند. اینها انگیزه می خواهد. بدون انگیزه، بدون یک عامل درونى، اینجور کارهاى برجسته، چه از لحاظ کمّى، چه از لحاظ کیفى، امکانپذیر نیست. این انگیزه چیست؟ این انگیزه، ترکیبى است از ایمان و آگاهى. این دو چیز به انسان انگیزه می دهد: ایمان داشته باشد، آگاهى هم داشته باشد.
اگر خداى نکرده شما بیمارى داشته باشید؛ وقتى که نمی دانید این بیمارى وجود دارد، یا نمی دانید که طبیبى براى این بیمارى وجود دارد، یک جور عمل می کنید؛ اما وقتى که میدانید این بیمارى هست، می دانید طبیبى هم هست، اعتقاد هم دارید که این طبیب می تواند این بیمارى را مرتفع کند، اینجا چه کار می کنید؟ اینجا دیگر معطل نمی شوید. دور باشد، نزدیک باشد، آسان باشد، سخت باشد، این عزیز بیمار را می کشانید، می برید آنجا. این انگیزه است. انسان براى کار انگیزه دارد. یک عامل درونى، انسان را وادار میکند.
انسان نیاز را بفهمد، به نتیجه ایمان داشته باشد - و براى مردم مؤمن، در زیر نظر خدا بودن را هم بداند - این میشود انگیزهى کامل. بعضىها این اعتقاد را دارند، این آگاهى را دارند، این ایمان به نتیجه را دارند، اما خدا ندارند؛ آنها انگیزهشان کمتر است.
اما وقتى من و شما می دانیم کارى که می خواهیم انجام بدهیم، کارى که داریم انجام می دهیم، کارى است براى خدا، کارى است براى نظام اسلامى، کارى است براى مردم و به سود مردم، و خدا این را مىبیند، و اگر دیگران نفهمند، دیگران ما را تحسین نکنند، آفرین نگویند، براى ما کف نزنند، اما خداى متعال مىبیند و قدر میداند و پاداش میدهد.
امام حسین در روز عاشورا فرمود: «انّ ذلک بعین اللَّه»؛ مىبینم که کار من زیر نظر خداست. با این دید، این میشود آن انگیزه اى که با وجود آن، انسان هرگز دیگر بیکار نمی ماند. و اسلام و تاریخ اسلام و وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم) در تقویت این انگیزه و شناخت مواقع وجود این انگیزه و بهرهبردارى از آن به نفع اهداف و آرمانها، غوغائى کردند. انسان وقتى که تاریخ اسلام را نگاه میکند، مىبیند در این خصوص غوغاست.
یک نمونهى آن را من عرض بکنم. درجنگ احد - همین طور که اطلاع دارید؛ شنیدهاید یا خواندهاید - مسلمانها اول پیروز شدند؛ بعد به خاطر دنیاطلبى یک عده از خودشان، دچار شکست شدند. کسانى از اینها به شهادت رسیدند - مثل جناب حمزهى سیدالشهداء و دیگران - بقیه هم فرار کردند و رفتند روى آن کوه؛ دشمنان هم در آخر آن روزى که این جنگ انجام گرفت، با دست پر و با خوشحالى آنجا را ترک کردند و این غصه و این عقده در دل مسلمانها ماند. پیغمبر فرمود شهدا را بردارند و به مدینه بیاورند - احد نزدیک مدینه است - راه افتادند، آمدند وارد مدینه شدند.
در میان افراد بازگشته به مدینه، مجروح هست، جانباز هست، اجساد مطهر شهدا هست، خانوادههاى داغدار هستند. مدینه غوغا شد از لحاظ گریه و نوحه و زارى براى کشته شدهها، و بعد هم ناکامى در این جنگ؛ اینها همه تلخ بود.
شبِ آن روزى که این حادثهى تلخ اتفاق افتاده بود، براى پیغمبر خبر آوردند که یک عده از مشرکین بعد از آنکه از مدینه دور شدند، به این فکر افتادهاند که حالا که مسلمانها شکست خوردند، خوب است ما حمله کنیم و کار مسلمانها را تمام کنیم. این خبر که به مدینه رسید، یک عده از آدمهاى دهنلق - یا مغرض یا جاهل که شایعات بد را بلافاصله مثل برق و باد منتشر می کنند - شروع کردند این را منتشر کردن.
اینگونه افراد همین قدر که خبر به گوششان برسد - چه راست باشد، چه دروغ - بلافاصله شروع می کند آن را پخش کردن. آن زمان هم این افراد بودند، امروز هم از این قبیل افراد هستند. اینها شروع کردند توى مدینه خبر را منتشر کردن. گفتند آقا پدرمان درآمد؛ اینها به ما حمله می کنند؛ بترسیم، چه، چه، چه. بنا کردند توى دل مردم را خالى کردن. اینجا پیغمبر اکرم آمد وسط میدان. در یک چنین جاهائى، اِعمال آن روح نبوت لازم است.
پیغمبر مردم را جمع کردند، گفتند همه بیائید توى مسجد. آمدند توى مسجد. فرمود: شنیدم دشمن در فلان نقطه اجتماع کرده؛ منتظر است که شما غفلت کنید، به شما حمله کند. باید همین امشب بروید آنها را تارومار کنید. گفتند: حاضریم یا رسولاللَّه! فرمود: نه؛ فقط کسانى که امروز در جنگ احد بودند، آنها باید بروند. یعنى همانهائى که خستهاند، همانهائى که از صبح تا شب جنگیدند، همانهائى که بدنشان هم زخمى است، باید بروند؛ هیچ کس غیر از اینها نباید برود. اول یک عدهاى شاید تعجب کردند، بعد دیدند عجب حکمى است. کسانى که آن روز در جنگ احد بودند، آسیب هم دیده بودند، خسته هم بودند، بلافاصله جمع شدند. پیغمبر گفت بروید این قضیه را تمام کنید و برگردید.
کسانى که آن زخم را امروز خوردهاند و ضربهاى را که دشمن وارد آورده، مایلند جبران کنند و ضربهى متقابل بزنند، خودشان دستشان توى کار بوده، نه اینکه خبر را از دهن این و آن شنفته باشند، همینها را پیغمبر به خط کرد، بسیج کرد و گفت شماها باید بروید. اینها یک عدهاى بودند - خیلى هم نبودند- سوار شدند و راه افتادند طرف همان منطقه و دشمنى را که کمین گرفته بود، غافلگیر کردند و به او ضربه زدند و تارومار کردند و برگشتند.
آیهى شریفه نازل شد: «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم». مؤمنین آن کسانى هستند که وقتى شایعهپراکنها آمدند گفتند علیه شما آنجا جمع شدند و بترسید، «فزادهم ایمانا»؛ اما این ترس که به وجود نیامد، انگیزه و ایمان آنها تقویت و بیشتر هم شد. «و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل»؛(1) گفتند خدا کافى است، کار موکول به خداست. ببینید این چه معرفت عظیمى است. کار را شما دارى می کنى، بازوى شما دارد کار می کند، فکر شما دارد کار می کند، قلم شما دارد کار می کند؛ اما کار، کار خداست؛ موکول به اوست. موکول به خدا بودن معنایش این نیست که ما کنار بنشینیم، بگوئیم خدا خودش درست کند؛ نه، خدا اینجورى درست نمی کند. اینکه من و شما یک کارى را انجام بدهیم، مغرور بشویم و خیال کنیم ما بودیم که کردیم، خیال کنیم که ما یک کار برجسته انجام دادیم، این هم غلط است، این هم نادرست است. اگر خداى متعال کمک نکند، اگر هدایت نکند،اگر توفیق ندهد، هیچ کارى نمی توانید بکنید؛ هیچ نتیجهاى را هم به دست نخواهید آورد.
وقتى دو عنصر همراه شد؛ یعنى شما از یک طرف به خدا توکل کردید، از خداى متعال استمداد کردید، خدا را حاضر و ناظر دانستید، خدا را صاحب کار خودتان دانستید، و ازطرف دیگر همهى نیرویتان را پاى کار آوردید، این میشود همان شکل درست.
«قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل»؛ این توصیف اینهاست. نتیجهى کارشان هم در آیهى بعد ذکر میشود: «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء و اتّبعوا رضوان اللَّه».(2) رفتند و برگشتند، بدون اینکه کوچکترین ضربه و زخمى بر آنها وارد شده باشد.
آنها توانستند دشمن را تارومار کنند و همهى موجودىهاى دشمن را مصادره کنند و غنیمت بگیرند و بیاورند. آنها نه فقط توطئه را خنثى کردند، بلکه یک درآمدى هم براى مدینه و حکومت پیغمبر در سال سوم - که سال جنگ احد است - درست کردند.
میخواهند ما اینها را به یاد داشته باشیم. اینها فقط تاریخ نیست، خاطره نیست؛ اینها درس است. می خواهند من و شما این حقایق را به یاد داشته باشیم و اینها را در زندگىمان اعمال کنیم. چهار تا آیه در تعقیب نماز صبح ذکر شده - که در کتاب مفاتیح الجنان هم هست - می توانید مراجعه کنید و آنها را بخوانید. هر کدام از این آیات هم که ذکر شده، یک نتیجهاى دنبالش آمده است: «و افوّض امرى الى اللَّه انّ اللَّه بصیر بالعباد. فوقیه اللَّه سیئات ما مکروا».(3) «لا اله الّا انت سبحانک انّى کنت من الظّالمین. فاستجبنا له و نجیّناه من الغمّ و کذلک ننجى المؤمنین»،(4) که آیهى جناب یونس است. آیهى دیگر، همین آیهاى است که قبلاً تلاوت کردم: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء». آیهى چهارم هم «ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللَّه»(5) است که مال آن قضیهى دو برادر است. اینها براى ما درس است. وقتى انسان احساس میکند که کار بزرگ است، کار باارزش است، کار داراى تأثیر اجتماعىِ کلان است، انگیزهاش بیشتر میشود.
به هر حال آن چیزى که از بین می رود، همین گذران روزانهى ما وشماست. خوبش، بدش، برطبق وظیفهاش، خلاف وظیفهاش، صوابش، اینها از بین میرود. طبیعت عالم، طبیعت زوال است؛ «العالم متغیّر». آنچه که می ماند، اثر این کار است در دیوان الهى؛ این از بین نمی رود. «لا یعزّب عنه مثقال ذرّة»؛(6) به قدر سنگینى یک ذره - حالا ذره چه به معناى ذرات غبار منتشر در هوا، چه به معناى مورچه - از دید محاسبهى الهى مخفى نمی ماند. دوربینهاى مخفىِ الهى ذره ذرهى اعمال ما را نگاه می کنند و می سنجند؛ و سختترش این است که بر دلهاى ما هم تسلط دارند.
دوربین مخفى فقط توى ساختمان و توى محیط کار و داخل خانه و اینها نیست؛ توى دل ما هم یک دوربین مخفى هست. آنچه بر دل ما می گذرد، آنچه بر ذهن ما می گذرد، آنچه در خلوات انجام می دهیم، همه بدون هیچگونه کم و زیادى منعکس است و در روز قیامت اینها آشکار می شود؛ «فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره. و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره».(7) ظاهر آیه این است که این عمل تجسم پیدا می کند و انسان خود آن عمل را مىبیند. عمده این است که این عمل می ماند؛ به فکر این ماندنى باشیم.
حوادث روزگار و گذران و روزمرهى عمر ما، خوبش، بدش، در اوج احترام، در حضیض بىاحترامى، با جیب پر، با جیب خالى، همه جورش می گذرد و باقى نمیماند. خوبش هم قابل دلبستن نیست، چون باقىماندنى نیست؛ بدش هم شکوه و شکایت آنچنانى ندارد، چون باقىماندنى نیست، چون گذراست. آن چیزى که می ماند، اثر این عمل است، نتیجهى این عمل است، ثواب الهى است، عقاب الهى است؛ به فکر این باید بود.
خوب، خیلى خوشحال شدیم از زیارت شما برادران و خواهران، مخصوصاً جوانهایتان که الحمدللَّه در این جلسهى خانوادگى حضور دارند. امیدواریم انشاءاللَّه همهى شما موفق و مؤید باشید و در خط راست و درست و صراط مستقیم الهى به پیش بروید.
خوب، خیلى خوشحال شدیم از زیارت شما برادران و خواهران، مخصوصاً جوانهایتان که الحمدللَّه در این جلسهى خانوادگى حضور دارند. امیدواریم انشاءاللَّه همهى شما موفق و مؤید باشید و در خط راست و درست و صراط مستقیم الهى به پیش بروید.
نظر شما