به گزارش خبر گزاري مهر اين تحليل گر مسائل بين المللي در ادامه اين مقاله به جنبه هاي ديگري از سياستهاي آمريكااشاره مي كند كه در بخش دوم اين گزارش به تشريح آن مي پردازيم:
3) استراتژي دولت آمريكا در قبال اوضاع جهان عرب
دولت آمريكا ،عراق را با پيشينه بكارگيري اين كشور به عنوان سكوي پرتاب براي پيشبرد سياسي طرح خاورميانه خود با هدف تبديل آن به يك پايگاه بزرگ نظامي انتخاب كرد و به آن حمله كرد كه مي توان ليبي را پس از مواضع اخير به معادله افزود با اين تصور كه مي تواند با اشغال آن ، ساختار سياسي منطقه را براساس نگرش خود طراحي كند و منابع فراوان نفتي (عراق از نظر ذخاير جهاني نفت درمكان دوم قرار دارد و در آمارها اولين كشور مي باشد) را ازطريق سلطه يكجانبه و انحصار طلبي و كنترل بازارهاي نفتي به چنگ خود در آورد وصادرات نفتي ايمن را براي مدت زمان طولاني تضمين كند.
در ادامه اين مطلب آمده است اشغال عراق و اجراي سياست دولت آمريكا كه تقريبا به طور كامل شبيه سياست شارون است منجر به ايجاد محيط منطقه اي اعمال فشار بر كشورهاي مشرق عربي شد كه خود را بين چكش وسندان يافتند و درخواست واشنگتن از كشورهاي عربي براي سازگاري با سياست آمريكا، آنها را در وضعيت پيچيده تري قرارداد كه طرح خاورميانه بزرگ تجسم يكي از طرح هاي دولت بوش بود كه اوايل مارس گذشته مطرح كرد كه بدون مشورت و رايزني با رژيم هاي عرب و حتي بدون اشاره به نقش اين رژيم ها طراحي و تهيه كرد.
به اين معنا كه دولت آمريكا پوشش حفاظتي خود را از اين رژيم هاي عرب پس از آنكه از مدت زمان هاي طولاني مشروعيت مردمي خود را ا زدست داده اند و با قدرت ريسمان سري كه آنها را با اين پوشش آمريكايي مرتبط مي كرد در قدرت مانده اند، برداشت .
اين امر رژيم هاي عرب را در مقابل يكي از اين دو احتمال قرار داد: يا به واسطه ضعف و ناتواني يا فشارهاي خارجي يا هردو فروپاشيده و سرنگون شوند و در معرض حالت ايذائي تهاجمي و ضعف بي سابقه اي به خاطرآنكه آمريكا پشتشان را خالي كرد، قرار مي گيرند و اين وضعيت آنها را لقمه آساني براي رقباي داخلي و خارجي قرار مي دهد.
به گفته برخي تحليلگران، واشنگتن هرگز از طرح هاي خود حتي اگر دولت كنوني بوش تغيير يابد عقب نشيني نخواهد كرد و آنها را كنار نخواهد گذاشت، زيرا چه بسا ممكن است شيوه و روش تغيير يابد اما هدف آمريكا تغييري نمي كند.
در آمريكا كساني هستند كه قائل به بكارگيري قدرت آرام و نرم (شيوه زندگي آمريكايي، فرهنگ آمريكايي، سينما و تكنولوژي نوين) و عدم بكارگيري قدرت خشن (اقتصاد و نيروي نظامي ) باشند چه بسا دولت دمكراتيك ناشي از شيوه اول (قدرت نرم ) باشد اما هدف تغيير فضاي جاري در كشورهاي عربي و اسلامي مطلوب و مورد پيگيري خواهد ماند.
4) موضع بين المللي و عربي در قبال استراتژي آمريكا
از نگاه فرانسه و آلمان و روسيه و چين هدف آمريكا اشاعه و گسترش سياست برخورد تمدن ها به عنوان جايگزيني براي جنگ سرد و در پيش گرفتن سياست متنشج كردن و بحراني كردن براي ايجاد شرايط بين المللي است كه اجازه اعاده حيثيت به عامل نظامي كه در آن تفوق و برتري دارد، داده شود به عنوان تلاشي براي تعديل موازنه قواي اقتصادي كه آن را از طريق پيروزي هاي نظامي بدست آورد و اين پيروزي ها را در راه كنترل معاملات اقتصادي و فعال كردن و پويا كردن اقتصاد آمريكا كه از دشواري هاي بزرگي همچون ركود، كاهش رشد اقتصادي به 7 درصد در ربع آخر سال 2003 و كسري تراز تجاري با اكثر شركاي تجاري كه اين ميزان به 8/541 ميليارد دلار در سال 2003 رسيد،رنج مي برد، كه اين مساله آمريكا را از نظر اقتصادي وابسته و دنباله رو جهان خارج در همان زماني قرار داد كه تلاش مي كرد از تشكيل نظام بين المللي چند قطبي مبتني بر احترام به قوانين بين الملل و گسترش آن به سمت روابط همكاري با استناد به تعادل منافع بين المللي كه ديدگاه شركايش بود، جلوگيري كند.
اين دولت ها تعارض سياست آمريكا با قوانين بين المللي را احساس كردند كه انسانيت خيلي از بابت آن رنج برده است آمريكا سياست هاي قدرت عريان را در پيش گرفت كه منجر به برهم خوردن ساختار و زيربناي فعلي جامعه بين المللي خواهد شد و فرصت هاي تشكيل نظام بين المللي چند قطبي مبتني بر همكاري و تعادل منافع كه همه كشورها به آن اعتقاد دارند، را از بين خواهد برد.
اين كشورها سياست آمريكا را تهديد مستقيم براي ديدگاه مبارزه با تروريسم و حل مناقشه هاي منطقه اي به روش مسالمت آميز بويژه مناقشه اعراب و اسرائيل براي تحقق ميزان ثبات نسبي براي ملت هاي جهان تلقي كردند و فرانسه و آلمان تلاش كردند با ايجاد يك موضع اروپايي مستقل از يكجانبه گرايي آمريكا در صحنه بين الملل جلوگيري كنند.
اين مساله مخالفت با سياست يكجانبه گرايي آمريكا را سرنوشت ساز كرد هرچند شكل مواجهه مستقيم به خود نگرفت زيرا مساله تنها به منافع اقتصادي آني و زودگذر يا سهيمه هايي كه مي توان درباره آن توافق كرد نداشت بلكه به منافع عالي استراتژيك و آينده نظام بين الملل مربوط بود و اين مساله اي است كه نمي توان از آن چشم پوشي و آن را ناديده گرفت زيرا هرگونه تسامح و سهل انگاري در مقابل اين يكجانبه گرايي آمريكايي به منزله تسليم و سازش در مقابل اراده آمريكا تلقي مي شود و لذا اين كشورهاي اروپايي براي مقابله با آن و جلوگيري از پيروزي استراتژيك براي آمريكا وارد عمل شدند.
در سوي ديگر رژيم هاي عربي با نگراني شديد و آشفتگي و سردرگمي آشكاربا اين وضعيت روبرو شدند و تلاش كردند از پيامدهاي آن به بهانه اينكه ربطي به آنها ندارد و يك مساله خصوصي است و مخالفت با تغييرات تحميلي از خارج از زير بار آن شانه خالي كنند پيش از آنكه براي مهار موضع مردمي به ارائه طرح هاي فراواني كه جوهره آن اصلاحات فعاليت هاي عربي مشترك است، منتقل شوند زيرا آنها اينگونه تلقي كردند كه طرح خاورميانه بزرگ تنها مساله نظام منطقه اي را بررسي مي كند و كاري به ماهيت رژيم ها و عقب ماندگي وصلاحيت نداشتن آن و تمام شدن تاريخ مصرفشان ندارد.
نظر شما