ضربالمثلها و جملات قصار (گزینگویهها) از آن دست چیزهایی هستند که اگر از ساحت حیات انسانی حذف شوند، چه بسا بسیاری از افراد حرفی برای گفتن نداشته باشند. اگرچه میتوان گفت که این گزینگویهها عصارهای از تجربیات بشری را در خود دارند اما کاربرد بی حساب و کتاب و بیحد و حصر آنها، خود میتواند به آفت و آسیبی در گفتگو منجر شود.
گزینگویهها، بیان مختصر، مفید و تأثیرگذار یک اندیشهاند اما سر سپردن به آنها، به تمامی و بیچون و چرا، احتمالاً نتیجهای جز اذهانی منجمد و غیرسنجشگر را در پی نخواهد داشت. مغالطه حقانیت به واسطه مرجعیت و نیز حقانیت به واسطه اجماع هم به نحوی بر همین سیاق عمل میکنند.
بنابراین همانگونه که یک استاد دانشگاه یا کارشناس، همواره و در هر زمینهای نمیتواند صاحبنظر باشد و حتی در حوزه تخصصش هم همواره محق نیست، یا همان گونه اجماع همه یا بسیاری از افراد بر سر چیزی به معنای درستی آن چیز نیست، استفاده از ضربالمثلها یا گزینگویهها نیز صرفاً از آن رو که انسان بزرگ و صاحب اندیشهای آنها را بر زبان رانده یا همگان/بسیاری از افراد بر آنها اجماع نظر دارند، نیز همواره مفید فایده نیستند.
به بیان دیگر سرسپردگی این چنینی به ضربالمثلها و گزینگویهها و پذیرش تعابیری مشخص از آنها، امکان خلاقیت و نوآوری را زایل میکند و در نتیجه آنچه باقی میماند انسانهایی خواهند بود که همگی کمابیش به گونهای مشابه و از روزنههای یکسانی به امور و جهان مینگرند؛ جهانی که آدمیان در آن به نحو مشابهی میاندیشند و چشماندازهای گوناگون به ندرت وجود دارند.
اگر گفتگو را داد و ستدی دو سویه میان دو "فرد" یا بیشتر در نظر بگیریم که اتفاقاً از آن روی که اختلاف دید و افق دارند، به گفتگو با یکدیگر نشستهاند، آنگاه خطر این ضربالمثلها و گزینگویه بیشتر از پیش خود را آشکار خواهند کرد.
در صورتی که اگر تحقق گفتگو، در گرو اختلاف افقها دانسته شود و التزام نظری و عملی به چنین گفتگویی وجود داشته باشد، آنگاه ضربالمثلها و گزینگویهها نیز، با مواجههای شالودهشکنانه که از معانی معمول و متبادر فراتر میرود و به دریافتهای متفاوت و تازهای میانجامد، میتوانند به غنای گفتگو مدد رسانند.
در مغالطه کلمه قصار در واقع تکیه بر سخنان معروف جایگزین اندیشیدن میشود. البته هر چند این گونه موارد بهرهای از حقیقت دارند و برخی از آنها به راستی ژرفند اما منبع قابل اتکایی برای شناخت نیستند و حتی میتوانند گمراهکننده باشند.
به عنوان مثال ضربالمثل "آدم گرسنه سنگ هم میخورد" از آن دست ضربالمثلهایی است که معمولاً پدران و مادران از آن در مورد فرزندانشان، آنگاه که در غذا خوردن ناز و ادا به خرج میدهند، استفاده میکنند و مقصودشان احتمالاً این است که "اگر واقعاً گرسنه باشی همین غذا را هم میخوری. پس اگر این غذا را نمیخوری و ایراد میگیری، به این دلیل است که سیری".
اما این ضربالمثل در مورد کسانی که بنا بر باورهای خود گیاهخوارند و از خوردن گوشت امتناع میکنند، چه حکمی خواهد داشت؟ احتمالاً در این موارد باید کمی محتاطتر سخن گفت. به دیگر سخن ضربالمثل فوق در نهایت این نکته را آشکار میکند که بسیاری از خردهگیریهای ما آدمیان، چیزی جز بهانههای پیش پا افتاده نیستند.
وقتی ضربالمثلها نقش مرجع را بر عهده بگیرند آنگاه مجال اندکی برای سنجشگرانهاندیشی باقی میماند. اینکه سخنی ژرفنما باشد به این معنا نیست که واقعاً عمق دارد. بنابراین هرگاه فردی به جای استدلال کردن و ارائه شواهد و دلایلی در تأیید سخن خود از یکی از این ضربالمثلها یا گزینگویهها استفاده کرد، میتوان این احتمال را داد که وی در صد انجام مغالطه است.
این افراد نخست باید نشان دهند که از یک سو ضربالمثل یا گزینگویه موردنظرشان چه ارتباطی با موضوع مورد بحث دارد و و از سوی دیگر ضروری است که استدلالها و دلایل خود را نیز ارائه کنند، نه آنکه سخنی از بزرگان یا ضربالمثلی را همچون حرف آخر بر زبان رانند و چنین بنمایانند که دیگر جای چون و چرایی باقی نمانده است.
نظر شما