به گزارش خبرنگار مهر، نمایش "همه فرزندان خانم آغا" ساختاری کلاسیک، خطی و بر مبنای معیارهای خاص الگوی ارسطویی دارد. این نمایش درامی واقعگرا است که به رویارویی سنت و مدرنیته در یک شهر کوچک ایرانی میپردازد. وضعیت یک خانواده سنتی و مذهبی که به دلیل باورها و خرافهها و توهمات یک مادر رو به ویرانی است و سماجتهای این مادر تا پایان سقوط و زوال تک تک افراد این خانواده را باعث میشود.
در عین حال نمایش با اصلاح حشو و زوائد از سنت بر آن است تا سنت راستین را همچنان در برابر امور نوین پایدار و بادوام نشان دهد. یعنی از نگاه حسین کیانی سنت رد شده و مطرود نیست بلکه بر آن است تا سنت راستین و حقیقی را در پس سنت متحجر علم کند. مطمئنا اگر خانم آغا مومن حقیقی بود، در بذل و بخشش اولویت را با خانواده خود قرار میداد و موجبات اذیت و آزار اهل خانه اش را فراهم نمیکرد.
داستان یک خانواده و فرپاشی آن
داستان نمایش با آمدن آغا خانم (با بازی رویا تیموریان) به همراه پسرش خدارحم (با بازی حمیدرضا آذرنگ) و پسر برادرش یدالله (با بازی امیررضا دلاوری) از سفر آغاز میشود. پیش پایش پسر کوچکترخدمتعلی (با بازی شهرام حقیقت دوست) یک گوسفند قربانی میکند و طاووس دخترش ( با بازی رویا میرعلمی) و سروناز خانم زن همسایه (با بازی آذر خوارزمی) از استقبال کنندگان هستند. او در این شب متوجه فروپاشی دیوارهای خانهاش میشود که به عنوان تکیه حسینی و کارگاه وسایل سازی تعزیه معروف است.
این خانه قدیمی سالها با باورهای این خانواده و مردم شهر عجین بوده است. خانوادهای متمول که حالا باید به کمک دیگران از فروپاشی نجات یابد اما خانم آغا یکدنده و لجباز نمیخواهد در نجات این خانه و خانواده بکوشد. اصغرعاجز که روزگاری شاگرد کارگاه بکاء در این خانه بوده است و در جوانی عاشق خانم آغا، امروز بساز و بفروش است و در کوچههای قدیمی با خریدن و تخریب خانههای قدیمی از آنها آپارتمانهای نقلی میسازد.
تمام این خرابکاریها هم به دستور او صورت گرفته است و البته او برای احیای غرور از دست رفته و ازدواج با خانم آغا حاضر به انجام هر کار است. اصغر عاجز میخواهد این خانه را که به دلیل بدهی در گرو بانک است، در مزایده از چنگ خریداران بیرون بیاورد اما خانمآغا پول و سرمایه عاجز را حرام میداند و معتقد است که این خانه از چنگ مزایدهبازان در امان است.
تا اینکه خدمتعلی، خدارحم را تحریک میکند تا در مراسم مولودی از فرصت استفاده کند و در زمان بیحالی مادرش مهر امضایش را از گردنش بیرون کند. او میتواند با این کار عاجز را تشویق کند که در مزایده شرکت و برنده نهایی شود. این نجات خانه مصادف میشود با مرگ خدارحم و سکته مادر. طاووس که تئاتر میخواند در تهران با پسر کارگردانی ازدواج میکند که این رابطه هشت ماه بیشتر به درازا نمیکشد.
پسر دایی هم بنابر نفی طاووس با سروناز خانم ازدواج کرده که حاصلش یک دو قلوست. طاووس آمده تا خانوادهاش را ببیند و بعد به دیار غربت برود. اما ویرانی خدمتعلی، مرگ خدارحم و سکته خانمآغا و ازدواج اجباریاش با اصغر عاجز بر اندوه و دردهایش میافزاید.
سنت و پدیده نو
در این خانه سنتها در مقابل پدیدههای نوین قرار گرفتهاند. چنانچه تئاتر مقابل تعزیه قرار گرفته و خانه قدیمی و کلنگی مقابل آپارتمان واقع شده است. این ظاهر ماوقع است و در باطن نیز کشمکشهای بارز و دنبالهدار بین آنها در جریان است. وقتی طاووس بریدهای از داستان نمایش "مرغ دریایی" را تعریف میکند خانمآغا برافروخته میشود که "تو را برای تعزیه و نسخهخوانی و اجرای تعزیههای زنانه به تهران فرستادهام و حالا داری داستان یک دختر اهل فسق و فجور را برایمان واگویه میکنی و این هم در دستگاه تعزیه اجرا شده است."
از سوی دیگر مظاهر مدرن در این شهر کوچک عرصه را بر سنتباوران تنگ و تنگتر مینماید مگر در پذیرفتن آن مقاومتی نکنند. یعنی به همین سادگی مردم دچار چالش و مقاومت میشوند و خواه ناخواه بُرد هم با پدیدههای مدرن است چرا که از پذیرندگی بالاتری برخوردارند و یک راه مقاومت درست هم در تلفیق این دو با هم است که متاسفانه فعلا در شهر کوچک به این مرحله سازش مدرن و سنت نرسیده است.
این خود یک نمونه مطالعاتی برای بررسی مسائل خاص مدرنیته در جوامع بسته و سنتی است و البته ما در حال گذار از آن هستیم و در سطح کلان با مصائب و بیچارگیهای فراوان دست به گریبان بودهایم. بنابراین ساختار درام و نحوه ارائه مفاهیم در آن برایمان قابل تاملتر خواهد بود.
تراژدی و کمدی
نمایش "همه فرزندان خانم آغا" در روال معمول خود روند تراژیکی را طی میکند. نقص تراژیک هم بر توهمات و خرافههای مادر خانواده برمیگردد که نه تنها خود بلکه سه فرزندش را در مسیر نابودی قرار میدهد. در این نمایش تراژدی با خودکشی خدمتعلی معتاد و افسرده پایان میگیرد و در اینجا رفتن و کوچ طاووس هم حتمیتر خواهد شد که دیگر عزیزی در زندگیاش نمانده است که تداومبخش حضورش در این خانه باشد.
کمدی نیز در لحظاتی از آن هست تا همه چیز در لفافه شادابیها قابل تاملتر بشود. شاید همین نکته است که ما را از گزند تلخیهای پایانی اجرا بازمیدارد وگرنه تحمل شنیدن و دیدن این همه مصیبت ناممکن است. حتی در متنی مانند "اودیپ شهریار" این همه تلخی موج نمیزند. شاید به این دلیل که این مصیبتهای اودیپ و خانوادهاش با ورود به دو متن دیگر و ایجاد یک تریلوژی (سه گانه نمایشی) تلطیف شده است. اما در اینجا مرگ خدارحم، سکته مادر، خودکشی خدمتعلی و مهاجرت و طلاق طاووس عرصه تلخی را پیش روی تماشاگر میگذارد که آیا زندگی واقعی هم این همه تلخی را یکجا در خود دارد؟
اگر پاسخ مثبت باشد این مساله پیش میآید که ما در دیدن تراژدیها به دنبال آگاه شدن از نقصهای انسانی هستیم تا با غلبه بر پلیدیها بتوانیم بر زیباییهای لازم در جریان زندگی بیفزاییم. در هر صورت تلخی پایانی "همه فرزندان خانم آغا" با ایجاد تناسبی با گذشتهی این آدمها و ماجراهای خندهآور قبلی شاید تلطیف شده باشد. این همه بستگی به حال وهوای تماشاگران دارد که با چه میزان حسی با نمایش ارتباط گرفته باشند.
در واقع همانطور که حسین کیانی در بروشور نمایشاش هم آورده است، از "آنتوان چخوف" تاثیر پذیرفته است و این خود یکی شدن تراژدی و کمدی را در این متن بر ما گوشزد میکند و در عین حال نسبتهای آدمها و وقوع لحظات برجسته نیز به نوعی امپرسیونیسم چخوف را در "همه فرزندان خانمآغا" یادآور خواهد شد.
آسیب جدی در بازیگری
گروه آذرنگ و کیانی در هم آمیخته شدهاند و بازیگران مشترک تشابهات بازی و شخصیتی را در اجراها و متونشان رقم زده است. این خود یکی از آسیبهای وارد بر اجراهای این دو گروه است و همین خود عاملی برای تیپ جلوه کردن نقشها برای بازیگران است. در همین نمایش "همه فرزندان خانم آغا" به جز رویا تیموریان و محمود جعفری که حضورشان تازه مینماید، جلوه بهتری برای ارائه نقش دارند؛ مابقی بازیگران با تمام توانمندیها و نیروی خلاقه و ابتکارات جاری در بازی بازهم بازیشان تکراری و کلیشه شده و معرف تیپ جلوه میکند.
شهرام حقیقت دوست یک پسر منفی است که در اینجا معتاد میشود و خودکشی میکند. آذر خوارزمی زن بیچاره و کم شانس است که سه شوهر گرفته است. رویا میرعلمی دختر و زنی است که با مصائب بسیار و سنگین دست به گریبان است. حمیدرضا آذرنگ پیرپسر عقب افتادهای است که با مریضی و مرگ همراه شده است.
همین افراد نقشهایشان تفاوت صوری چندانی با نقشهایشان در نمایش قبلی آذرنگ به نام " خداحافظی نکردی با نجمه، سورچی" ندارد. حتی این گروه در ارائه بازی بر پایه تیپسازی بیشتر عمل میکنند که کارکرد اصولی در کمدی و طنز دارد و در اینجا امیررضا دلاوری پسر دایی کارمند و معلم ادبیات را با تمام سادگی و بلاهت و با تکیه بر روش تیپ سازی ارائه میکند.
در صورتی که متن واقعگرا میطلبید که تمام بازیگران از جلوههای تیپ اجتناب کنند و با پرهیز از رفتارهای مد و کلیشه به بازی درونی و اصطلاحا زیرپوستی برای باور عمیقتر آدمها و ماجراها نظر میانداختند. بازی درونی با ورود به عرصههای ناشناخته و پرداختن به رفتارهای درستتر و دورشدن از نشانههای شناخته شده ممکن میشود. چنانچه خانمآغا با توجه به تشابه زیاد با نمونههای زنان متعصب و مذهبی توسط رویا تیموریان به باوری درستتر تبدیل میشود چراکه این نقش منطبق بر اصول شخصیتپردازانه جلوهگر شده است.
حتی اصغرعاجز هم با آن که حضور کمرنگتری نسبت به بقیه نقشها در صحنه دارد چون پیرو اصول شخصیتپردازانه است، جلوه بهتری در صحنه دارد و رفتارهای او غیرقابل پیش بینی خواهد بود. البته بازیها از اقتدار لازم برخوردار است و این اما دلیلی برغنا و دوام هنری آن نیست. چرا که تکراری شدن نقشها و زبان اجرا در این دو گروه نامبرده ناخواسته روند تکراری را بر آنان تحمیل ساخته و این خود تبدیل به آسیبی جدی شده است.
در عین حال شهرام حقیقت دوست جلوه درستی از یک پسر عاصی و ویرانگر را در صحنه دارد. میرعلمی طاووس را با ریزهکاری و جزییات درمیآورد و خوارزمی در پنهان شدن نقش سروناز کوشیده است. آذرنگ هم خدارحم را با نمک بازی میکند و اما تمام این نقشپردازیها برای تماشاگرانی که آثار این دو گروه را دنبال میکنند، کاملا آشنا مینماید.
پس همان بهتر که در انتخاب نقش به سراغ تفاوتها و پردازشهای سختتر بروند تا زیبایی شناسی لازم را در جریان بازیگری تزریق نمایند. به خصوص در اجرای متون واقعگرا که بازی عنصر موثری است و چشمپوشی از آن از اعتبار اجرا خواهد کاست.
صحنه و تغییرات جزیی
صحنه از آغاز تا پایان یکی است. حیاط قدیمی با موازییک، حوض آبی، گلدانهای شمعدانی و بساط سماور و چای و علمهای چوبی چسبیده بر دیوار که در صحنهی پایانی با توجه به گذشت دو سال از ماوقع و تغییرات عمده در ساختار خانواده نیاز به تغیراتی ولو جزئی دارد. مثلا برداشتن بساط چای با توجه به سکته مادر و مرگ خدارحم و رفتن طاووس به تهران میتوانست منطقیتر از بودنش باشد. به هر تقدیر این خانواده از تکاپو افتاده و از آن کیا و بیای گذشته در آن خبری نیست. این مشخصه بزرگی است تا تغیراتی در صحنه لحاظ شود.
حتی در روند روز و شب هم عنصر نور و نورپردازی میتوانست مشارکت دقیقتری داشته باشد تا از تکراری شدن نمای عمومی پیشگیری شود. در این نمایش لباس به تغییرات لحظهای و زمانبر کمک زیادی میکند و در عین حال بر چشمنوازی اثر نیز کمک میکند. حتی نقش طنز نیز تا حدی با همین لباسها صورت میگیرد چنانچه چادر بر سر خدارحم همه را میخنداند. یا لباس رزم و تعزیه بر سر طاووس بر او جلوهای شاد میدهد.
لباسهای رنگین و روشن بر تن خانمآغا بر توهمات مقدسگونه این نقش میافزاید. لباس بر تن حقیقت دوست دو جلوه متفاوت را نمایان میسازد. اول او پسری انرژیک و اهل زندگی است و لباسهایش شاد و روشن است و در پایان با تیره شدن رنگ لباسها بر چرک بودن درون خدمتعلی تاکید میشود.
پیژامه پسر دایی باز جلوه خندهداری به این نقش میدهد و بر سادگی و بلاهتش میافزاید و در مقابل کت و شلوار خردلی بر رسمی شدن و جدیت این نقش تاکید میکند. همین انتخابهاست که از بیرون بر تنوع حضور بازیگران و جلوههای دیداری اثر میافزاید.
- - - - - - - - - -
رضا آشفته
نظر شما