۵ مهر ۱۳۸۳، ۹:۵۴

گروه دين و انديشه خبرگزاري "مهر" بررسي مي كند:

رويكرد فيلسوفان وجودي به زبان

رويكرد فيلسوفان وجودي به زبان

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه : بررسي تلقي فيلسوفان وجودي نسبت به زبان بسياري از پيشفرضهاي بنيادين انديشه آنها را نشان مي دهد . در مقالي كه پيش روي شماست اين تلقي بررسي شده است.

1

 زبان موضوع تحليلهاي متفاوتي است. گونه اي از اين تحليلها را نزد فيلسوفان تحليلي مي يابيم هنگامي كه به ساختار دروني زبان از منظر منطق  نظر مي كنند يا به دامن ريزه كاريهاي معنايي پناه مي برند. براي اين قسم از فيلسوفان آنچه اساسي است اين است كه كلمات چگونه دلالت يا اشاره مي كنند ؟ شرايط معناداري قضايا چيست ؟ و براي موجه بودن آنها چه مقدماتي بايد فراهم شوند؟

زبان موضوع تحليلهاي متفاوتي است. گونه اي از اين تحليلها را نزد فيلسوفان تحليلي مي يابيم هنگامي كه به ساختار دروني زبان از منظر منطق  نظر مي كنند يا به دامن ريزه كاريهاي معنايي پناه مي برند. براي اين قسم از فيلسوفان آنچه اساسي است اين است كه كلمات چگونه دلالت يا اشاره مي كنند ؟ شرايط معناداري قضايا چيست ؟ و براي موجه بودن آنها چه مقدماتي بايد فراهم شوند؟
به نظر مي رسد دو فلسفه فيلسوف شهير اتريشي لودويك ويتگنشتاين به خوبي مي تواند بسياري از رويكردهاي تحليلي به زبان را پوشش دهد. در فلسفه اول ، ويتگنشتاين براي پاسخ به پرسشهاي مهمي چون: زبان چگونه به حيطه امكان در مي آيد؟ و چگونه ممكن است از زبان براي رسيدن به مقصود اصلي آن " تصوير جهان" استفاده كرد؟ به نظريه تصويري زبان متوسل مي شود . بر طبق اين نظريه، اگر بناست جمله ها و گزاره ها معنايي داشته باشند بايد قابل تحليل يا تجزيه به مجموعه اي از گزاره هاي ابتدايي باشند كه آن جملات از يك سلسله تصاوير تشكيل مي شوند. اين سلسله تصاوير هم از اشياء ناشي مي شوند و نماينده آنها به حساب مي آيند. اما ويتگنشتاين در فلسفه دوم به نظريه ابزاري معنا تشبث مي جويد . در اين فلسفه معناي هر گفته سر جمع كاربردهاي ممكن آن است و نبايد چندان به ربط معنا با تصاوير و به تبع با جهان خارج انديشيد.
باري، قصد تبيين انديشه هاي ويتگنشتاين در باب زبان را نداريم و تنها در صدديم نشان دهيم يك فيلسوف تحليلي از چه منظري به زبان نگاه مي كند . او بيش و پيش از هر چيز به ربط زبان و معنا مي انديشد و دغدغه "صحت" و " موجه بودن" را در ابراز گزاره ها و جملات خود دارد.

2

فيلسوف وجودي  به شيوه اي متفاوت به زبان مي نگرد. او بيشتر به زبان به عنوان پديداري انساني و وجودي مي نگرد تا اين كه به نسبت زبان و صدق يا ساختار دروني جملات زباني توجه داشته باشد. در واقع، فيلسوف وجودي تآمل خود را به زبان به مثابه پديداري كاملآ انساني روا مي دارد و از آنجا كه عناصر وجودي و زباني همواره در زبان حضور مي يابند او به جهت پديدارشناسي وجود انسان به پديدارشناسي زبان مبادرت مي ورزد

فيلسوف وجودي اما به شيوه اي متفاوت به زبان مي نگرد. او بيشتر به زبان به عنوان پديداري انساني و وجودي مي نگرد تا اين كه به نسبت زبان و صدق يا ساختار دروني جملات زباني توجه داشته باشد. در واقع، فيلسوف وجودي تآمل خود را به زبان به مثابه پديداري كاملآ انساني روا مي دارد و از آنجا كه عناصر وجودي و زباني همواره در زبان حضور مي يابند او به جهت پديدارشناسي وجود انسان به پديدارشناسي زبان مبادرت مي ورزد.  مي دانيم كه "ديگري" از مهمترين دغدغه هاي فيلسوفان وجودي است . سارتر بود كه " ديگر" ي را دوزخ به حساب مي آورد و كي ير كگور هم از آن بابت كه " ديگر"ي پاي توده را به ميان مي آورد بدان روي خوش نشان نمي داد . با گابريل مارسل و مارتين بوبر اما ما شاهد ديدگاهي مثبت و خوشبينانه نسبت به " ديگر"ي هستيم اما مي توان اين  حكم را در مورد همه فيلسوفان وجودي صادق دانست كه : " ديگري از مهمترين دغده هاي فيلسوفان وجودي است" حال چه بدان سر تاييد تكان دهند و چه مخاصمت ورزند.

مشكل و مسئله "ديگر"ي براي فيلسوفان وجودي به صورت طبيعي مقوله زبان را به ميان مي آورد. فيلسوف وجودي قايل به دو ساحت در هستي است ؛ رابطه "من - آن " و رابطه " من - تو". در رابطه "من - آن" كه بزرگترين نمادش در علوم طبيعي پيداست انسان با جهان همسخني و همكلامي ندارد و تنها قصد شناسايي آن ( طبيعت) را در سر مي پروراند. اما در نسبت "من - تو" چيزي فراتر از رابطه پيشين مد نظر است. چرا كه زبان پا به ميدان مي گذارد و همدلي جاي رابطه ابزارگونه را مي گيرد. هر رابطه " من - تو" كه در آن مشاركت و همدلي و مسئوليت حكم مي راند البته مي تواند به رابطه "من - آن" كه در آن ابزاري ديدن اصل است فروكاسته شود و بدين گونه زبان مي تواند در دو نقش كاملآ متفاوت ظاهر شود.

پس ما دو گونه كاركرد زبان داريم : كاركرد اصيل و كاركرد غيراصيل. كاركرد اصيل با توجه به وجود اصيل مطرح مي شود . در فلسفه وجودي "ديگري" منشاء و منبع تشكيل وجود اصيل است . اگر ديگري وجود نداشته باشد خود معنا و تعريفش را از دست مي دهد و مهمترين عنصري كه ديگري را تبديل به موجودي مي كند كه به انسان ، وجود اصيل عطا كند البته گفت و گو و زبان است. نزد فيلسوف وجودي كاربرد و نقش اصيل زبان بيشتر با حالت سلبي اش مشخص مي شود. في المثل هايدگر كاربرد زبان غيراصيل را وراجي معرفي مي كند كه ما در آن واقعآ در پي برقراري ارتباط اصيل نيستيم تا وجودمان را سامان دهيم. در ارتبط نااصيل ما به مشاركت در همزباني و نقش وجودي آن  توجه نداريم . به قول سارتر براي آنكه ديگري مرا دوست بدارد بايد براي وي شيئي جذاب باشيم و اين جمله به بهترين وجه مي تواند نشان دهنده كاربرد غير اصيل و ناصحيح زبان باشد كه فيلسوفان وجودي بر آن فراوان انگشت گذاشته اند.

توجه و تآمل فراوان فيلسوفان وجودي به كاربرد ناصحيح زبان، سنت شناسي هاي آنها را نيز از خود متاثر كرده است. اگر ما گونه هاي فراواني از روابط نا اصيل و گفت و گوهاي ناصحيح داريم و اگر سنتهاي انساني نيز از اين روابط بيمارند راهي جز نقد و بررسي و عيارسنجي سنت براي مكشوف شدن نكات تيره و منفي آن نيست. اين البته به معناي طرد مغرورانه و نخوت آميز سنتها نيست بلكه به معناي جست و جوي در سنت و مكالمه صحيح و نقادانه با آن است.


3

آنچه ذكر آن رفت فشرده اي از عكس العملهاي فيلسوفان وجودي به كاربردهاي ناصحيح زبان بود ، اما آنها بسيار در باب محدوديتهاي ذاتي - و نه عرضي - زبان و تفكر هم سخن گفته اند. در اين نگاه وجود گستره اي بس فراخ تر و گسترده تر از زبان و انديشه است و هر تصوير و تعبيري كه درچارچوب زبان ريخته مي شود تنها و تنها گوشه اي از راز بي كران هستي به حساب مي آيد. اين نكته اي است كه به نظر فيلسوفان وجودي قابل اغماض نيست. شورش آنان در مقابل عقل جديد و مشخص كردن محدوديتهاي زبان و تفكر با اين مقدمه صورت مي گيرد و آنها دراين راه فراتر از هر چيز بر تمايز ميان راز و مسئله دست مي گذارند. آنچه مسئله را از راز جدا مي كند جدانگاري ذهن و عين در آن است در حالي كه در راز اين تمايز ممكن و مقدور نيست. به عبارت ديگر، در راز تمايز ميان آنچه در ماست و آنچه در برابر ماست رخت بر مي بندد و بدين سبب سخن گفتن و محاجه كردن محلي از اعراب ندارد. فيلسوفان وجودي از نقايص بزرگ جهان جديد را يكي اين مي دانند كه جهان جديد خواهان تبديل هر راز به انديشه و زبان است در حالي كه بسياري از رازها قابل فروكاستن به انديشه و زبان مرسوم و مآلوف نيستند.

فلسفه وجودي هنگامي كه به رويارويي با بزرگترين پرسشهاي زندگي كه انديشه ياراي پيشروي در آنها را ندارد مي پردازد به عرفان پهلو مي زند و منادي سكوت در گستره اي است كه نه مي توان بدان انديشيد و نه مي توان از آن چيزي گفت. اين رويكرد مسلمآ آدمي را به ياد بند آخر ( هفتمين بند) از رساله معروف ويتگنشتاين " رساله منطقي - فلسفي " مي اندازد كه تصريح مي كند: آنچه را كه نمي توان ابراز كرد بايد در موردش خموشي اتخاذ نمود

بدين گونه است كه فلسفه وجودي به عرفان، هنرهاي گوناگون، شهود و دعا نزديك است . اين حوزه ها البته زبان خاص خود را دارند اما مولفه اي در اين زبانها هست كه آنها را از زبان تفكر جدا مي كند و آن عدم مفاهمه و گفت و گو در آنهاست. در اين زبان ويژه - كه ياسپرس از آن به عنوان جفر يا رمز ياد مي كند - مكالمه بار و وزن مهمي ندارد . فلسفه وجودي هنگامي كه به رويارويي با بزرگترين پرسشهاي زندگي كه انديشه ياراي پيشروي در آنها را ندارد مي پردازد به عرفان پهلو مي زند و منادي سكوت در گستره اي است كه نه مي توان بدان انديشيد و نه مي توان از آن چيزي گفت. اين رويكرد مسلمآ آدمي را به ياد بند آخر ( هفتمين بند) از رساله معروف ويتگنشتاين " رساله منطقي - فلسفي " مي اندازد كه تصريح مي كند: " آنچه را كه نمي توان ابراز كرد بايد در موردش خموشي اتخاذ نمود".



4

سخن در مورد رويكرد وجودي به زبان فراوان است كه بسط آن البته به مجالي بس گسترده تر از اين مقال مجمل و مقدماتي نياز دارد. اما آنچه جلوه رويكرد وجودي به زبان را نزد ما پررنگ مي كند تآمل عميق به اين دو پرسش مهم و اساسي جهان ماست كه: چه مي توان دانست و چه مي توان گفت؟ باري اين دو پرسش جدي ترين پرسشهاي انديشه ورزان معاصر است و فيلسوفان وجودي نيز به طور جدي با اين دو سروكار دارند . 

کد خبر 115147

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha