۳۰ آبان ۱۳۸۹، ۸:۱۸

گزارش تشریحی - تصویری مهر/

قصه شهرزاد و سنجابی که به جنگلهای هلن برگشت

قصه شهرزاد و سنجابی که به جنگلهای هلن برگشت

قاچاق سنجابهای زاگرسی اتفاق تازه ای نیست، آنچه تازگی دارد ماجرای سنجاب قاچاق شده ای است که بخت با او یار بود و در عملیات شکار و انتقال به تهران از دست قاچاقچیان جان سالم بدر برد و به دست خانواده ای هنرمند در اصفهان افتاد تا پس از 6 ماه اسارت در جنگلهای بلوط زاگرس رها شود.

به گزارش خبرنگار مهر، شهرزاد دختر جوان اصفهانی علاقه زیادی به نگهداری حیوان خانگی داشت. به دوستش در تهران سفارش داد برایش حیوانی زیبا دست و پا کند. از قضا سنجابهای وحشی قاچاق شده به تهران در گوشه گوشه شهر بر دار قفسهای کوچک آویزان بودند. دوست شهرزاد، سنجابی وحشی و زیبا خرید و با قفسی آهنی به مقصدش در اصفهان پست کرد.

سنجاب بیقرار بود و دائم به میله های قفس آویزان می شد. دل توی دلش نبود. انگار گیج شده باشد... این جمله ها را شهرزاد فقهی دانشجوی ترم پنجم مدیریت صنعت دانشگاه اصفهان با لهجه شیرین اصفهانی اش می گوید.

سنجاب یکماهه بود، زندگی در قفس و فضای خانه او را افسرده می کرد. شهرزاد خوب فهمیده بود سنجاب وحشی اش تاب تحمل دیواره های سنگی خانه را ندارد. می گوید:" سنجاب تقریبا داشت می مرد، با ما راحت نبود، مریض شد. بردمش دامپزشکی، مداوا شد و زنده ماند."

شهرزاد ادامه می دهد: " احساس می کردم، سنجاب کوچک به شدت زجر می کشد. قلبش تند تند می تپید. برایش قفس بزرگتری دست و پا کردم. قفسی استوانه ای به قطر یک متر و نیم ولی باز راحت نبود و به میله ها آویزان می ماند..."

سنجاب با حرکات ظریف و زیبایش و شیطنت غریزی اش توانسته بود خاطرات خوبی برای شهرزاد و خانواده اش رقم بزند آنچنان که تحمل دوری اش برایشان سخت بود. به این فکر افتادند که شرایط بهتری برای زندگی سنجاب مهیا کنند. او را در محیط داخل خانه و حیاط بزرگ که درختانی هم داشت رها کردند.

سنجاب بالای درخت توت برای خودش لانه ای داشت و شبها بالای درخت می خوابید. اما این زندگی برای سنجاب کوچولو زندانی بزرگ بود که حتما او را از پا می انداخت. شهرزاد می گوید: " سنجاب آرامش نداشت، گاهی از کوره در می رفت و فرار می کرد."

سنجاب کوچولو حیاط خانه را زیر و رو کرده بود، هر چه دم دستش بود در گل و لای حیاط و پای درخت توت چال می کرد. به شهرزاد می گویم "می دانی چرا این کار را می کرد و حیاط را زیر و رو می کرد؟" می گوید:" سنجابها طبق غریزه عادت دارند میوه های بلوط را برای فصل سرما در خاک چال کنند تا غذایی ذخیره کنند اما زمستان برفگیر می شوند و فراموش می کنند."


 

شهرزاد می گوید: " سنجاب تقریبا هر چه دم دستش بود در زمین حیاط چال می کرد و سرش را می پوشاند."

برای او توضیح می دهم که "متخصصان محیط زیست گستره دامنه های جنگلی زاگرس را مدیون شیطنت سنجابهای ایرانی  هستند که دانه های بلوط را در زمین می کارند و بعد به مرور زمان دانه ها جوانه می زند و انبوه جنگلهای بلوط را بوجود می آورند اما قاچاقچیان بی شرم برای مبلغی ناچیز خیانتی تاریخی به کوهسار زاگرس می کنند و غیر از آنکه سنجابهای وحشی را به دام می اندازند، زمینه تخریب و نابودی جنگلها را نیز فراهم می کنند."


لحظاتی قبل از آزادی سنجاب

شهرزاد می گوید: "سنجاب یکبار از خانه فرار کرد، به کوچه گریخت و ناپدید شد. خبری از سنجاب نشد. به در و دیوار کوچه و خیابان اعلامیه چسباندیم و حتی خانه به خانه همسایه ها را گشتیم ولی خبری نشد. برای همیشه با سنجاب خداحافظی کرده بودیم که یک نفر به خانه مراجعه کرد و گفت: سنجاب ما را در کوچه دیده و نگهش داشته است. او سنجاب را به ما برگرداند."

شهرزاد دیگر نظرش عوض شده بود، می دانست که باید سنجاب و خاطره هایش را برای همیشه به فراموشی بسپارد. تصمیم می گیرد برای همیشه از او خداحافظی کند. می گوید:" دیگر نمی شد تنهایش گذاشت. گم می شد و یا شاید هم کشته می شد یا می مرد. تصمیم گرفتم او را به جایی ببرم و رهایش کنم."


لحظه آزادی سنجاب در جنگل های حفاظت شده هلن در بختیاری

می گوید:" دو هفته بعد جنگلهای هلن در چهارمحال و بختیاری برای رهاسازی این سنجاب انتخاب شد. دلم نمی خواست رهایش کنم اما می دانستم در خانه تلف می شود و ظلم بزرگی به این حیوان وحشی است که در خانه نگهداری شود. با خانواده و راهنمایی یک وبلاگ نویس و متخصص محیط زیست به جنگلهای هلن رفتیم و رهایش کردیم." 

از او می پرسم حالا که این حیوان وحشی را رها کرده چه حسی دارد و هدفش از این کار چه بوده است. می گوید:" من اساسا عاشق حیواناتم. اسب سواری هم می کنم و از هفت سالگی با اسب سواری آشنا هستم. در خانه فاخته و حتی کرم نگهداری می کردم. هر جور جانوری بگویی را از نزدیک دیده ام اما هیچ کدام سنجاب ما نمی شد."


سنجاب لحظه ای بعد از آزادی بر تنه درخت بلوط در جستجوی زندگی است

می گوید:" دلم برای سنجاب زیبایمان تنگ می شود ولی هر بار او را در قفس می دیدم دلم می گرفت و تنم می لرزید. دوست داشتم با ما زندگی کند اما نمی توانست. احساس کردم تنها است. جفت می خواهد. فکر کنم بعد از 6 ماه بالغ شده بود و دلش یک جفت می خواست. حیف بود. غمگین بودنش را در قفس نمی توانستم تحمل کنم. یک دکتر دامپزشک گفت: سنجاب ما هفت ماهه است و این یعنی اینکه بالغ شده و دیگر باید برود خانه بخت!"

نامش را "جین جی" گذاشته بود. فکر می کنم گاهی شهرزاد خواب سنجابش را می بیند و دلش برای او تنگ می شود اما رها کردنش لذت بخش تر است. شاید در جنگلهای بلوط هلن با  سنجاب دیگری آشنا شده و زندگی زیباتری را آغاز کرده است.

--------------
گزارش از جواد حیدریان

کد خبر 1174642

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha