به گزارش خبرنگار مهر در سنندج، در حالیکه طرح انسداد مرزهای کردستان از پائیز سال 87 و همزمان با مرزهای غربی و شرقی کشور آغاز شد اما متاسفانه باگذشت چندین سال از اجرایی کردن این طرح توسط نیروی انتظامی تاکنون زیرساختهای لازم توسط سایر دستگاه ها و سازمانهای دولتی در راستای حمایت از مردم ساکن در مناطق مرزی انجام نشده و هنوز هم مردم این گونه مناطق مجبورند تا از طریق کول بری، امرار و معاش کنند.
هنوز عقربه های ساعت خود را به چهار صبح نرسانده بودند که با صدای شستن استکان و قل قل کتری خانه کاک محمد از خواب بیدار شدم، دیدم که کاک محمد و فرزندش هم دست و صورت شسته در کنار بخاری نفت سوز جمع شده اند و آمنه خانم، همسر کاک محمد برایشان چای می ریزد، من هم سریع برای صرف صبحانه آن هم در ساعت چهار صبح و در این سرمای جان سوز روستای سرسول بانه، با آنها همراه شدم.
از چند روز قبل هماهنگی های لازم را با کاک محمد که همراه 35 خانوار دیگر در روستای سرسول در نقطه صفر مرزی شهرستان بانه با کشور عراق سکونت دارند، انجام داده بودم وبا توجه به سفارش یکی از دوستان، قرار بود تا من نیز یک روز همراه آنها شده تا از شرایط کول بران این منطقه که باید از ساعات ابتدایی روز در محل بازارچه موقت مرزی در منطقه هنگه ژال جمع شوند، گزارشی تهیه کنم.
بعد از صرف صبحانه، هیوا بسیم دستی اش را از برق کشید و رفت سراغ ماشینش، تا به اصطلاح محلی گرمش کند و به ماهم گفت آماده رفتن شویم، بعد از گذشت چند دقیقه ای به یک جاده رسیدیم که به نظر می رسید تنها برای عبور تراکتور احداث شده باشد به طوری که ماشین کاک محمد هم که تویوتای باری بود که خود ساکنان بانه آن را "سه اف" می نامند، در این پیچ و خم چاله های جاده به سختی عبور می کرد.
در میان سوز سرما و چاله های پست و بلند جاده و طنین موسیقی کردی آن هم از نوع سنتی اش، سر صحبت را با کاک محمد باز کردم و از او در باره کارش و وضعیت و منابع درآمدی افرادی که در روستاهای اطراف ساکنند، پرسیدم.
وی می گفت تا قبل از اجرای طرح انسداد مرزها با همین ماشین هر شب و بعد از تاریک شدن هوا بنزین قاچاق را به خارج از مرزهای استان انتقال می داده و آنجا هم طرف عراقی آماده بود و بعد از بارگیری هم کالا را بار می زده و سپس راهی روستا می شده که البته به گفته خودش تمامی این رفت و آمدها در مدت زمانی کمتر از شش الی هفت ساعت طول می کشید و برای اجاره هر رفت و برگشت هم چیزی حدود 45 هزار تومان دستمزد می گرفت.
توضیحات کاک محمد در مورد شرایط سخت کار و نحوه فعالیتهای مردم این روستا ادامه داشت که یک لحظه ساعت را دید زدم وفهمیدم که یک ساعتی است که راه افتاده ایم که کاک محمد درلابلای صحبتش با من به هیوا گفت امروزکمی خلوت است ومردم هنوز نیامده اند، من نوبت می گیرم و تو هم تلاش کن که بتوانی باری گیر بیاوری.
ناگهان شعله های آتش از دور پیدا شد ومردمی هم اطراف آتش جمع شده بودند که کاک محمد گفت: آقای خبرنگاراین هم بازارچه موقت مرزی هنگه ژال است و ما با کارتی که نیروی انتظامی و فرمانداری برایمان صادر کرده است، هر هفته می توانیم سه بار از این محل عبور کنیم و هر بار به ارزش سه میلیون ریال جنس وارد کنیم.
به محل که رسیدیم کاک محمد گفت: اینها همه ساکنان روستاهای اطرافند و آمده اند تا امروز و با جابجا کردن کالا و اجناس و عبور دادن آنها از این معبر موقت مرزی 10 تا 15 هزار تومان گیرشان بیاید.
آفتاب کم سوز و تقریبا سرد پائیز از پشت بلندی ها داشت سر درمی آورد و هرلحظه هم بر تعداد جمعیت افزوده می شد و شمار ماشین های باری تویوتا هرلحظه بیشتر می شد که ناگهان همهمه ای در میان جمعیت به پا خواست و معلوم شد که درب بازارچه را باز کرده اند.
با خواهش و تمناهای کاک محمد و دوستانش و با هر زحمتی که بود من هم توانستم همراهشان از بازارچه موقت عبور کنم، بعد از بررسی کارتهای افراد حاضر در بازارچه مرزی توسط پلیس مرزبانی استان کردستان که در محل حاضر بودند و با عبور از روی کانالی حفر شده، وارد خاک کشور عراق شدیم.
25 دقیقه ای پیاده روی کردیم که بار دیگر جمعیتی انبوه همراه با انبارهای موقتی را مشاهده کردم که کاک محمد در موردشان می گفت: اینها طرف های عراقی هستند و ما قرار است هر کدام مقداری از این کالاها را از طریق بازارچه موقت مرزی حمل کنیم و دستمزدمان را بگیریم.
وقتی که پرسیدم که صاحب و مالک این کالاها و اجناس کیست، ابتدا می خواست جوابم را ندهد ولی وقتی که اصرار من را دید، گفت: من تا حالا فقط یک بار دیدمش، ولی مردم می گویند اسمش عباسی است و بچه تهران است و معمولا چند نفر را در بانه و چندین نفر را درعراق استخدام کرده تا کارهایش را انجام دهند، هر چند که مردم می گویند چند نفر دیگر هم هستند ولی من کاری به اینها ندارم و فقط فکرم به دنبال پول کولی است که از مرز عبور می دهم.
عده ای مشغول بسته بندی کالاها و اجناس بودند و بیشتر کالاهایی که آن روز قرار بود افراد کول بر از بازارچه عبور بدهند، لباس و وسائل صوتی تصویری بود. فردی قد بلند که چکمه های پلاستیکی پوشیده بود و سریع راه می رفت و گاهی با افراد حاضر و گاهی هم با بیسیم دستش صحبت می کرد، مسئول هماهنگی و پخش کردن بارها بود و به همکارش که خودکار و کاغذی در دست داشت می گفت: احمد بنویس کاک علی یک ال سی دی، نوشتی پسر، خیلی خوب بنویس پسر، کاک رحمان یک کولرگازی، احمد هم که از سوز سرما داشت می لرزید و هرچند ثانیه یک بار از گرمای دهنش برای گرم کردن دستانش استفاده می کرد، کله ای تکان می داد و می گفت: بله آقا نوشتم.
یک ساعتی گذشت که نوبت کاک محمد شد و کولی که قرار بود از بازارچه مرزی عبور دهد را مشخص کردند و بعد از ثبت اسمش و کالایی که قرار بود از مرز خارج کند باید راهی که آمده بودم را بر می گشتیم؛ خلاصه با کمک من و یکی دیگر از حاضرین، کاک محمد کوله اش را برداشت و با شال کمرش آن را محکم بست.
تا رسیدن به محل بازارچه مرزی وبه دلیل سنگینی کوله کاک محمد والبته سایر افرادی که تعدادشان هم کم نبود، دریک دو محل هم استراحت کردیم، ولی نکته مهم این بود که هر لحظه برخیل جمعیت دراین مسیر که دارای پستی و بلندی بسیاری بود، افزوده می شد.
در محل ورودی بازارچه و بعد از چک کردن کالاها به محل پارک ماشین ها و تجمع مردم رسیدیم، کاک محمد کوله اش را به فردی که آنجا مسئول بود، تحویل داد و دستمزدش را که می شد 17 هزار تومان تحویل گرفت، ناگهان چشمم به هیوا افتاد که داشت با یک نفر سر قیمت سر و کله می زد که در نهایت موفق شد طرف را راضی کند برای جابجا کردن یک سرویس از این اجناس، 65 هزار تومان بگیرد.
آفتاب به وسط های آسمان رسیده بود ولی گرمای چندانی نداشت که بعد از کلی تلاش توانستیم ماشین هیوا را بار زده و دوباره در آن جاده پر پیچ و خم راهی شویم.
وقتی که به روستا رسیدیم ساعت نزدیک چهار بعد از ظهر بود. کاک محمد شاد و سرحال بود و روی لب هیوا هم می شد لبخند رضایت را بعد از ساعت ها تلاش و کار مشاهده کرد. قرار شد دوباره مهمان خانه اشان شوم و نهار را هم آنجا بخورم.
از پشت خانه ای که عبور کردیم، صدای دانش آموزانی به گوشم رسید که داشتند جدول ضرب را با صدای بلند تمرین و بعد از معلم تکرار می کردندا.
کاک محمد می گفت ما در این روستا 15 دانش آموز داریم ولی متاسفانه مدرسه ای نداشتیم و این خانه را با کمک و همکاری مردم روستا ساخته و به عنوان مدرسه از آن استفاده می کنیم.
غروب آفتاب نزدیک بود که هیوا می بایست راهی شهر بانه می شد و جنس ها را تحویل می داد و من نیز باید با او به بانه باز می گشتم، از کاک محمد و خانواده اش خداحافظی کردم.
زمانی که می خواستم سوار ماشین شوم کاک محمد گفت: راستی آقای خبرنگار نگفتی که گزارشت کجا چاپ می شود، گفتم خبرگزاری مهر، با تعجب پرسید خبرگزاری دیگر چیست، روی کاغذ چاپ می شود، جواب دادم نه اینترنتی است.
با حالت تعجب نگاهم کرد و همراه با لبخندی آرام و ملیح گفت: من که چیزی نفهمیدم، اینجا ما این چیزها را نداریم، ولی اگر توانستی چاپ شده اش را برایمان بفرست تا هیوا برایم بخواند.
با هیوا به سمت بانه راه افتادیم و جاده این روستاها و البته شمار زیادی روستای مسیر هم تعریف چندانی نداشت تا اینکه به نزدیکی های شهر که رسیدم بالاخره سر و کله آسفالت را هم می شد به چشم دید. عقربه های ساعت هم انگار مسابقه دو گذاشته بودند و تا رسیدن ما به شهر بانه ساعت نزدیک هشت شب بود.
هیوا بار ماشینش را در یک ساختمان تازه ساخت آن هم دریکی ازمحله های قدیمی شهر بانه تحویل داد و دوباره راهی روستای سرسول شد تا بعد ازیک روز استراحت اجباری بازهم همراه با پدرش به سراغ بازارچه مرزی هنگه ژال رفته و دوباره همان راه رفته را امتحان کنند.
به دنبال اجرای طرح انسداد مرزها در کشور، این طرح نیز در استان کردستان به اجرا گذاشته شد و درهمان سال اول دستاورد های بسیار خوبی را در راستای مبارزه با قاچاق کالا به دنبال داشت که از جمله می توان به کاهش چشمگیر قاچاق سوخت به ویژه حذف کامل قاچاق بنزین اشاره کرد ولی درکنار این مهم همچنان بحث کول بری به عنوان یک پدیده نگران کننده در مناطق مرزی استان کردستان به ویژه در شهرستان های بانه و مریوان به چشم می خورد.
اولین اقدام نیروی انتظامی و وزارت کشور برای حمایت از ساکنین در مناطق مرزی استان کردستان، راه اندازی و ایجاد پنج بازارچه موقت مرزی جهت انجام کارهای وارداتی و صادراتی بود که با توجه به هماهنگی های به عمل آمده قرار بود این تعداد بازارچه ها در شهرستان های بانه، سقز، مریوان و سروآباد راه اندازی شده تا مرزنشینان بتوانند از این طریق اقدام به وارد و صادر کردن کالا کنند و از این طریق امرار معاش کنند.
هرچند که در حال حاضر در استان کردستان مرز رسمی باشماق - مریوان به عنوان یک معبر مرزی معتبر بخش زیادی از صادرات و واردات کالا و خدمات به کشور عراق را به خود اختصاص داده و دو بازارچه دائمی در شهرستانهای سیف سقز و سیرانبند بانه نیز در این بخش فعالیتهایی دارند، ولی متاسفانه زیرساختهای لازم برای فعالیت ساکنین در مرزهای کردستان به عنوان یک نیاز اساسی مورد توجه قرار نگرفته و امروز سود اصلی از واردات کالا از طریق بازارچه های موقت مرزی به جیب تجار و بازرگانانی می رود که خارج از استان فعالیت می کنند.
نقش و تاثیر مردم مرزنشین در استان کردستان در حفاظت و حراست از تمامیت ارزی کشور از همان سال های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال آن هشت سال دفاع مقدس و البته توطئه های دشمنان و گروهک های ضد انقلاب همواره ویژه بوده و می طلبد که مسئولان و مدیران هم به این قشر توجه و نگاهی ویژه داشته باشند.
.........................
گزارش: آرمان نصرالهی
عکس: عبدالرحمن حسنی
نظر شما