یکی از نظریههای بسیار مطرح در روانشناسی شناختی، نظریه هفت هوش هوارد گاردنر (1979) است. وی که در سال ۱۹۴۳در پنسیلوانیا متولد شد، برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه هاروارد رفت اما در نهایت به روانشناسی و علوم اجتماعی علاقهمند شد.
در واقع تا زمان وی متفکران حوزه روانشناسی و علوم رفتاری عموماً بر این باور بودند که هوش موجودیتی منفرد است که به ارث میرسد و انسانها مانند لوح سفیدی هستند که هر چیزی را در صورتی که به شیوهای مناسب ارائه شود، یاد میگیرند. گاردنر اما هوش را "ظرفیتی برای حل مسایل یا تطبیق ساختهها متناسب با مجموعه فرهنگی" میداند.
وی در کتاب "چارچوبهای ذهن، نظریه هوش چندگانه" با هوشهای شخصی به عنوان یک کل برخورد میکند چرا که این هوشها بسیار به هم نزدیکند و هماهنگ عمل میکنند. وی که با تمرکز بر شناخت هوش فضاهای جدیدی را به عنوان ساختارهای اساسی در تعلیم و تربیت به وجود آورد، مدتها به این موضوع پرداخت که کارکرد ذهن چیست، ذهن چگونه تغییر میکند و چه چیز باعث میشود تا ذهن بتواند خود را با آموختههای جدید هماهنگ کند.
وی در طول پژوهشهای خود به این نتیجه رسید که هوش امری منفرد و مجزا نیست و ربطی به ژنتیک ندارد بلکه هوش میتواند جریانی بالنده و رو به رشد باشد چرا که هوش ظرفیتی زیستی و روانشناختی است که یک سویه و یک بعدی نبوده و میتواند اطلاعات قدیم و جدید را به شیوههای گوناگونی پردازش کند.
گاردنر با تأکید بر وجود هوشهای متعدد یادآور شد که هر هوش نمایانگر شکل خاصی از بازنمایی ذهنی است. وی حداقل به هفت هوش یا ادراک هوشی اشاره کرده است که مجموع آنها به فرآیند یاددهی – یادگیری کمک میکنند و از این قرارند:
1. هوش زبانی – کلامی
این نوع هوش به توانایی استفاده از کلمات و زبان مربوط است و فرد واجد آن توانایی گوش دادن، حرف زدن، قصهگویی، توضیح دادن، تدریس، استفاده از طنز، درک معنی کلمهها، یادآوری اطلاعات و قانع کردن دیگران به پذیرفتن نقطهنظر خود را دارد که این مهارتها، مهارتهایی هستند که معمولاً در شاعران، روزنامهنگاران، نویسندگان، معلمان، وکیلان، سیاستمداران و مترجمان وجود دارند.
2. هوش منطقی – ریاضی
این هوش به توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد باز میگردد و افراد در این حوزه مهارتهایی چون حل کردن مسایل، تقسیمبندی و طبقهبندی اطلاعات، کار کردن با مفاهیم انتزاعی برای درک رابطه آنها با یکدیگر، به کار بردن زنجیرهای طولانی از استدلالها برای پیشرفت، انجام آزمایشهای کنترل شده، سؤال پرسیدن وکنجکاوی در پدیدههای طبیعی، انجام محاسبات پیچیده ریاضی و کار کردن با شکلهای هندسی را دارا هستند، یعنی همان ویژگیهای که در دانشمندان، مهندسان، برنامهنویسان کامپیوتر، پژوهشگران، حسابداران و ریاضیدانان قابل مشاهده است.
3. هوش دیداری – فضایی
این نوع هوش به توانایی در درک پدیدههای بصری مربوط است و افرادی که بهره بیشتری از این هوش دارند میتوانند واجد مهارتهایی چون ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها و شکلها، حس جهتشناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعارهها و تمثیلهای تصویری (احتمالاً از طریق هنرهای تجسمی)، دستکاری کردن تصاویر، ساختن، تعمیر کردن و طراحی وسایل و تفسیر تصاویر دیداری باشند که این ویژگیها معمولاً در دریانوردان، مجسمهسازان، هنرمندان تجسمی، مخترعان، کاشفان، معماران و طراحان داخلی وجود دارند.
4. هوش موسیقایی – موزون
این نوع هوش بیشتر به توانایی تولید و درک موسیقی باز میگردد و افراد واجد آن توانایی آواز خواندن، سوت زدن، نواختن آلات موسیقی، تشخیص الگوهای آهنگین، آهنگسازی، به یاد آوردن ملودیها، درک ساختار و ریتم موسیقی را دارند یعنی همان ویژگیهایی که در میان موسیقیدانان، خوانندگان و آهنگسازان بسیار وجود دارد.
5. هوش بدنی – جنبشی
این هوش به توانایی کنترل ماهرانه حرکات بدن و استفاده از اشیا مربوط است که شامل هماهنگی بدنی، توانایی در ورزشهای گوناگون، استفاده از زبان بدن، صنایع دستی، هنرپیشگی، تقلید حرکات، استفاده از دستها برای ساختن یا خلق کردن و ابراز احساسات از طریق بدن بوده و معمولاً ورزشکاران، معلمان تربیت بدنی، هنرپیشهها، آتشنشانها و صنعتگران واجد آنها هستند.
6. هوش درون فردی
هوش درون فردی به معنای توانایی درک خود و آگاه بودن از حالت درونی خود است یعنی تشخیص نقاط ضعف و قوت خود، درک و بررسی خود، آگاهی از احساسات درونی، تمایلات و رؤیاها، ارزیابی الگوهای فکری خود، استدلال و فکر کردن و درک نقش خود در روابط با دیگران که در میان پژوهشگران، نظریهپردازان و فیلسوفان بسیار رایج است.
7. هوش برون فردی
هوش برون فردی به توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران باز میگردد و مهارتهایی چون دیدن مسایل از نقطه نظر دیگران (نقطه نظر دوگانه)، گوش کردن، همدلی، درک احساسات دیگران، مشورت، همکاری با گروه، توجه به خلق و خو، انگیزهها و نیات دیگران، رابطه برقرار کردن (از طریق کلامی و غیر کلامی)، اعتماد سازی، حل و فصل آرام درگیریها و برقراری روابط مثبت با دیگران را شامل میشود و بیشتر در مشاوران، فروشندگان، سیاستمداران و تاجران وجود دارد.
با توجه به این هوشهای چندگانه باید توجه داشت که نکته مهم در نظریه گاردنر این است که کودکان به روشهای مختلف یاد میگیرند زیرا هر یک در جنبههای خاصی از هوش توانمندتر هستند و در نتیجه استفاده از یک روش در امر آموزش شیوهای درست و کاربردی نیست. در نتیجه باید گفت که توجه به مرحلهای بودن فرآیند آموزش و وجود هوشهای متفاوت در کودکان، مهمترین راهکار گاردنر در سیستم آموزش شناختی محسوب میشود.
وی اصولی را پیرامون فرآیند آموزش به معلمان و مربیان پیشنهاد داده است که از این قرارند:
1. واقعگرایی و قابل اجرا بودن موضوعات و مفاهیم آموزشی و پرهیز از فعالیتهای بسیار انتزاعی و تخیلی تا کودکان بتوانند مسیر آموزش را به خوبی طی کنند.
2. توجه به ابزارهایی مانند مدل، کتاب، نقشه، موسیقی، نمونه واقعی و... تا در اثر این تنوع کودکان با توانمندیهای گوناگون هوشی بتوانند به خوبی مورد آموزش قرار گیرند.
3. رشد کلامی به کمک حرف زدن، دلیل آوردن و حتی بیان ماجرا
4. رعایت اصل نظم تا در اثر آنها هوشهای چندگانه بتوانند ساختار مناسبی را به دست آورند چرا که نظم از نظر گارنر فضایی برای هماهنگی هوشهاست.
گاردنر با تأکید بر شکلدهی به ذهن در فرآیند آموزش به تغییر ذهن نیز توجه دارد و یادآور میشود که در فرآیند آموزش باید از مطلقگرایی پرهیز کرد، با تمرکز بر روی هر موضوع در فرآیند آموزش امکان دریافت کامل و عمیق آن موضوع را فراهم نمود و از روشهای مختلف برای آموختن هر چیزی بهره برد که این سه نکته همچون سه اصل در الگوی آموزشی گارنر در نظر گرفته میشود.
در مراکز آموزشی وابسته به دیدگاه گاردنر فرآیند پیچیدهای برای سازماندهی برنامههای آموزشی و در کل تغییر ذهن وجود دارد. در این دیدگاه در ابتدا و قبل از هر چیز از بچهها خواسته میشود تا اطلاعات خود را پیرامون موضوع آموزش بیان کنند. سپس این اطلاعات ارزیابی میشوند تا به دور از مطلقگرایی، مربیان و معلمان با استفاده از نظریه هفت هوش و به شیوههای مختلف موضوع موردنظر را آموزش دهند، به نحوی که در کودک انگیزه ایجاد شده و بکوشد موضوعات ارائه شده را به طور کامل جذب و درک کنند.
نظر شما