در بخش پیشین مروری بر کتاب "از کاخ شاه تا زندان اوین" نگاهی داشتیم به برخورد آمریکا و انگلیس با محمدرضا پهلوی در روزهایی که دیگر در اوج قدرت نیست همچنین تلاشهای صدیقی برای ارائه راه برون رفت از مشکلات . در ادامه این مطلب آخرین دیدارهای احسان نراقی نویسنده کتاب با شاه پهلوی دنبال میشود که مدتی پس از آخرین دیدار و با پیروزی انقلاب، نراقی به زندان میرود.
هفتمین ملاقات با شاه، دوشنبه 18 دی 1357
باریابی من به حضور شاه، برای ساعت 30/10 صبح مقرر شده بود. مطابق با مقررات تشریفات، نیم ساعت قبل از وقت به کاخ رسیدم. پرسیدم: درست است که اعلیحضرت تصمیم دارند، کشور را ترک کنند؟
با حالتی که گویی اگر به خودش مربوط بود، در کشور میماند و خطرات را به جان میخرید، جواب داد: این را بختیار از من خواسته است.
اعلیحضرت، شما خودتان بختیار را منصوب کردهاید، چگونه این شرط را به شما تحمیل کرده است؟
پاسخ شاه، به شدت برایم شگفتآور بود: فقط بختیار نیست، دیگران هم این را میخواهند و به من میگویند اگر شما کشور را ترک نکنید و خمینی به ایران نیاید، بحران همچنان ادامه خواهد داشت.
قبول پیشنهاد صدیقی و ماندن در کشور، نیاز به دگرگونی شدید روانی داشت که برای گناه خود بزرگبینی که او سالیان دراز مرتکب شده بود، جنبه نوعی مجازات و پس دادن تقاص پیدا میکرد. به منظور آنکه تحت چنین آزمایش سختی قرار نگیرد، شاه ترجیح میداد کشور را ترک کند و یکی از اغوا کنندهترین تاج و تختهای دنیا را رها سازد.
زمانی که فرستاده ژیسکاردستن، از شاه درخواست نمود تا امکان ملاقات او را با نخستوزیر سابق، هویدا (که او همواره تحلیلهای روشنگرانهاش را میستود) در زندان فراهم آورد، پاسخ شنید: درست است که هویدا میتواند از وضعیت سیاسی حاضر در کشور، تحلیل درستی ارائه دهد؛ اما در موقعیت فعلی، از نظر افکار عمومی اعتبار لازم را ندارد، ضمناً، دریافت مجوز ملاقات با او بسیار سخت است، حتی اگر به گونهای کاملاً محرمانه صورت پذیرد.
8 ژانویه 1979 (18 دی 1357)، قبل از آنکه شاه را ملاقات کنم، به دفتر تیمسار پاکروان که از چند وقت پیش به سمت معاون وزیر دربار منصوب شده بود... تیمسار هم نگرانی خود را چنین ابراز داشت که شاه دیگر نیروی ایستادگی ندارد و به خروج از کشور تمایل نشان میدهد. سپس با عصبانیت گفت: عزیمت او یعنی فرار از مسئولیتها، نباید بگذاریم برود.
شاه برای آنکه خودش را قانع کند که چارة دیگری نیست، مورد دیگری عنوان کرد: «درباره، موضوعی که امروز صبح پیش آمده است، مایلم توضیحاتی دهید: در حدود نیم ساعت پیش مطلع شدم، پزشکان و پرستارهای بیمارستان قلب، که مادرم با سرمایه شخصی و هدایای افراد، آن را ساخته است و در نتیجه نام وی بر آن میباشد، طی گردهمآئی که در بیمارستان تشکیل دادهاند، خواستار تعویض نام آن با نام علی شریعتی شدهاند.
هشتمین و آخرین ملاقات با شاه، یکشنبه 24 دی 1357
قرار ملاقات من با شاه، برای ساعت 30/10 صبح در نظر گرفته شده بود که مطابق معمول نیم ساعت قبل از آن در کاخ حضور داشتم. در سالن انتظار، با چند تن از امراء برخورد کردم که آشکارا به خاطر اعلام سفر شاه به خارج از کشور، پریشان احوال بودند. بعضی از آنها به من گفتند: وقتی به حضور اعلیحضرت رسیدید، سعی کنید او را از رفتن منصرف کنید.
در دیدار با شاه در حالی که سعی میکرد احساساتش را کتمان کند، با بیتفاوتی گفت: تصمیم دارم، مدتی از کشور خارج شوم و زمینه را برای دولت بختیار بازبگذارم، تا بتواند گره این بحران را بگشاید. در ضمن از این جهت ایالات متحده را انتخاب کردیم که امنیت ما در هیچ کجای دیگر به اندازه آن تضمین نیست.
اما اعلیحضرت، هر کشوری که شما را بپذیرد، الزاماً امنیتتان را هم تضمین خواهد کرد.
کدام کشور منظورتان است؟
کشوری مسلمان در خاور نزدیک.
در این جا لازم به ذکر است که وقتی ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران به شاه اطلاع داد که سادات برای اقامتی چند روزه در مصر او را دعوت کرده است؛ شاه به دلیل تعجیلی که برای رسیدن به آمریکا داشت، نسبت به این دعوت تردید به خرج داد.
این بار برخلاف همیشه شاه تا در دفترش مرا همراهی کرد. وقتی که دستم را فشرد، کاملاً احساس نمودم که بیش از حد معمول آن را در دستهای خود نگهداشت. سپس به گونهای بیسابقه به چشمهایم نگریست؛ در چشمهایش، برقی حاکی از احساس دیدم، نگاهی آشکارا آکنده از حس قدرشناسی، تأسف و پشیمانی، گویی که میخواست بگوید: چرا زودتر به نزدم نیامدید، یعنی زمانی که بیش از هر موقع دیگر نیاز داشتم تا کسی مرا نسبت به واقعیات آگاه سازد؟
نظر شما