در بخش قبلی مروری بر کتاب " از کاخ شاه تا زندان اوین" خواندیم که با نزدیک شدن به روزهای پایانی دیماه 57 آخرین دیدارهای نراقی با شاه پهلوی رقم میخورد و دیگر محور گفتگو ترک ایران و رفتن به آمریکا یا کشوری در خاورمیانه است. پس از این دیدار و وقوع انقلاب احسان نراقی دستگیر و به زندان میافتد. او در بخش دوم کتابش با نام "در زندانهای انقلاب" روایتی از این بخش از زندگیش میآورد.
اولین بازداشت، فروردین 1358
برای اولین بار، اواسط فروردین 1358 توقیف شدم ولی فقط مدت چهار روز در محل قدیمی ساواک محبوس گردیدم ، زیرا مرحوم مطهری، سریعاً نزد کمیته وساطت کرد تا بدون دلیل موجه، مدتی طولانی مرا نگه ندارند. طی این بازجوییها متوجه شدم که بازجویان تقریباً هیچ اطلاعی ازمسائل ملی وبینالمللی ندارند، زیرا به تدریج که ازحالت نخوت اولیه خود فاصله گرفتند، این احساس به من دست داد که میخواهند از پاسخهایم به عنوان مبنای آموزشهای سیاسی خود بهره بگیرند.
فردای آن روز، روزنامه پرتیراژ اطلاعات، عکس مرا در کنار تصویر وزیر دادگستری دولت شاهنشاهی هویدا، در صفحه اول منتشر ساخت و با حروف درشت نوشت: تئوریسین پهلویها و وزیر سابق دادگستری دستگیر شدند.
سردبیر اطلاعات، به من گفت که در برابر روزنامهنویسان انقلابی که در محل روزنامه مستقر شدهاند، کاملاً ناتوان است، او چنین ادامه داد: بدبختانه، آنچه که نوشته میشود، جهت اصلاح و بازخوانی در اختیار من قرار نمیگیرد. روزنامهنگاری که جریان بازجویی شما را پیگیری میکرد، دوازده نوار کاست از مطالب مورد بحث تهیه نموده که معتقد است بسیار جالب توجه میباشد؛ زیرا نکاتی را درباره نهادها و سیاستمداران مختلف، روشن میکند. او در حال استخراج مطالب این نوارها بر روی کاغذ است.
من به شدت نسبت به این امر اعتراض کردم و گفتم، شهادتها و اقرارهایم صرفاً در برابر ارگان قضایی یک دولت انقلابی صورت گرفته است، تا پاسخی باشد به سوالهایی که از من میشده است نه آنکه بخواهم آنها را برای عموم بگویم.
دومین بازداشت، آذر 1358 ـ فروردین 1359
با توجه به حساسیت فوقالعادهای که انقلابیون نسبت به روشنفکران آن زمان نشان میدادند، نامهای به بازرگان نوشتم و در آن عنوان کردم که میخواهم جریان ملاقاتهایم با شاه را که طبیعتاً، میتوانست نکات تاریکی از رژیم ساقط را روشن نماید، منتشر کنم.
پس از استعفای دولت بازرگان، بنیصدر شخصاً مسئولیت چندین وزارتخانه، از جمله وزارت امور خارجه را عهدهدار گردید. او که در آن موقع از نزدیکان امام و از اعضای بانفوذ شورای انقلاب بود، توانست ضامن شود تا من گذرنامهام را بگیرم. در تاریخ 9 دی 1358 به فرودگاه رفتم و بارهایم را که یادداشتهای مربوط به شاه هم در آنها بود، تحویل دادم. موقعی که میخواستم از بازرسی مربوط عبور کنم، ناگهان، مرد جوانی در برابرم ظاهر شد و گذرنامهام را خواست. با هم به دفتر نمایندگی دادگاه انقلاب تهران، مستقر در فرودگاه مهرآباد، رفتیم. به فوریت دریافتم موضوع یک بازداشت در کار است.
در حضور پاسداری که آنجا بود، خیلی دوستانه به دستیار بنیصدر نزدیک شدم، اما او برخورد سردی از خود نشان داد. در این لحظه، پاسدار از دفتر خارج شد و ما چند لحظهای تنها ماندیم. او از این فرصت استفاده کرد و سریعاً در گوش من گفت: دستنوشتههای شما در فرودگاه چه شدند؟
وقتی به او گفتم که آنها در چمدانهایم بودند و در محل بار هواپیما به پاریس برده شدهاند، آسوده شد و نفس راحتی کشید. زمانی که پاسدار به دفتر بازگشت، او دوباره حالت جدی به خود گرفت و گفت: بسیار خوب، من همه اینها را به آقای بنیصدر گزارش خواهم کرد.
بعدها به کم و کیف قضیه پی بردم. وزیر امور خارجه سابق دولت بازرگان، ابراهیم یزدی، که دیگر در دولت عضویت نداشت، ولی روابطش را با انقلابیون مسلمان کماکان حفظ کرده بود، میترسید تا مبادا، من در کتابم، سخنانی از شاه را که درباره او گفته است، نقل کنم و احتمالاً از بستگی تنگاتنگش با محافل آمریکایی حرفی به میان آورم. یزدی که رقیب سرسختی برای بنیصدر به حساب میآمد، شاید فکر میکرد، من میتوانم در زمینه بینالمللی به بنیصدر کمک کنم تا او موفق شود مسئله گروگانهای آمریکائی را حل کند، لذا عامل اصلی بازداشت من او بود.
نظر شما