جیمز در کتاب خود تأکید می کند که عمل، تنها ناظر یا تماشاگر صحنه جهان نیست و مانند بازیگر نمایشنامه در جهان حضور دارد. او هرچند مدعی است که نظریه اش با واقعیات سازگاری دارد می گوید تبعیتش از آن نشریه فقط به استناد به واقعیات توجیه نمی شود و میلی هم باید در کار باشد که واقعیات به این نحو خاص تعبیر شوند. او معتقد است دیگران هم باید به میلهایی که در خودشان می بینند اعتراف کنند.
جیمز همچنین درباره انتخاب یا تصمیم عقلانی صحبت می کند و آنچه را در خصوص عقلانیت گفته به اراده معطوف به اعتقاد ورزیدن ربط میدهد. عدهای از فیلسوفان اصرار دارند که عامل متعقل کسی است که شدت و ضعف اعتقادش را با قوت و ضعف شواهد وفق میدهد. هرچه شواهد قویتر باشند اعتقاد او شدیدتر است و هرچه شواهد ضعیفتر باشند اعتقاد او ضعیفتر است. اسم چنین فیلسوفی را شناختگرای محض میگذاریم. جیمز غالباً شناختگرای محض را تخطئه می کند و دلیل می آورد که چنین کسی درست نفهمیده است که عقلانیت یعنی چه. او بر این نظر است که تا هدفها و خواستها و ترجیحات عامل را نسنجیم نمیتوانیم راجع به عاقل بودن او صحبت کنیم. عامل بنا به استدلال جیمز ممکن است عاقل مفروض شود ولو اینکه به شیوه مورد نظر شناختگرای محض عمل نکند.
جیمز می گوید عاملی را در نظر بگیرید که باید تصمیم بگیرد "الف" را باور کند یا نقیض "الف" را . در این عامل اراده یا معطوف به اعتقاد ورزیدن یا باور کردن یکی از این دو وجود دارد ، منتها شواهد به طور مساوی مؤید هر دو شق است . چرا عامل باید تصمیم را به تعویق بیندازد؟ چرا باید بگوید "نمیدانم " و در این حالت بماند؟ جیمز میگوید عامل در چنین مواقعی حق دارد "لف" را باور کند یا نقیض "لف" را و احتمالاً با رجوع به عوامل غیرشناختی مختلف دست به این کار خواهد زد.
واضح است که جیمز بر این رأی است که اعتقادات ما باید با شواهد موجود سازگار باشند و اگر شواهد قویتری در تأیید نظریهای نسبت به نظریه های رقیب وجود داشت عقلاً چارهای نداریم جز آنکه نظریهای را ترجیح دهیم. فقط جایی که سرجمع شواهد به صورت مساوی مؤید هر دو نظریه است رواست که ملاکهایی غیر از شواهد موجود را به حساب آوریم. جیمز تصریح می کند که در این مواقع، راه عقلانی این است که نظریه ای را که دارای نتایجی پربارتر است انتخاب کنیم. جیمز می گوید این گزاره که "راست است که واقهعیات چنین و چنان هستند" به چه معناست" آیا این قضیه واقعاً معنایی علاوه بر "چنین و چنان بودن واقعیت دارد" واجد است؟ به معنایی دیگر، آیا عملاً بین "الف" و "الف راست است" تفاوتی هست و اگر هست این تفاوت عملی چیست؟ ظاهراً جیمز یک فرق می بیند و آن اینکه به گفته او "راست است" محمولی است به منظور ارزشگذاری. مقصود او این است که می شود راستی یا صدق را مساوی با تحقیق پذیری گرفت و گفت آنچه به تحقیق رسیده یا محقق شده، باور کردنش خوب است.
جیمز بر پایه اصل تحقیق، به مسئله صدق نگاه میکند و صدق و تحقیق را یکی میداند و بر این نظر است که عامل می تواند با عمل کردن روی هر فرضیه، درباره آن به صورت جامع و مانع تحقیق کند. البته بر این ظنر وی اشکالاتی هم وارد شده اند. یکی اینکه: مسئله صدق از چنین راههایی حذف نشدنی است و دیگر اینکه صدق عامل نمی تواند به صورت جامع و مانع در باب هیچ فرضیه ای تحقیق کند . بعضی اوقات جیمز علاوه بر تحقیق مسئله ارضای خواستها را هم وارد بحث می کند زیرا ممکن است چنین گفته شود که اگر فرضیه ای خواستهای ما را ارضا کند باور کردنش خوب است. اما بسیاری از پیروان بعدی اصالت عمل مانند دیویی، از این جهت هم از جیمز انتقاد کرده اند.
سخن گفتن از ویلیام جیمز البته کل مکتب فلسفی اصالت عمل را پوشش نمیدهد و باید بر دیدگاهها و آرای دو فیلسوف دیگر یعنی پیرس و جان دیویی هم دست گذاشت تا به تصویری جامع تر از این مکتب فلسفی به دست آورد.
نظر شما