به گزارش خبرنگار مهر، در واپسین روزهای بهاری در محفلی که در آن به دنبال ردپای ایثار می گشتیم، گرد هم آمده بودیم، محفلی که در آن میزبان و میهمان هر دو زنانی بودند که با داغی بر دل و صبری در سینه دردی مشترک را تجربه می کردند.
محفلی از خاطره گویی از دورانی که مردان و زنانش با کمترین ادعا، بیشترین دلاوریها را در میدان نبردی که می دانستند شاید در آن برگشتی نباشد تجربه کردند.
دیروز در مراسم " صبح خاطره، ردپای ایثارو خاطره گویی و تجلیل از مادران شهید، جانبازان و رزمندگان زن انقلاب و دفاع مقدس" همه آمده بودند، از مادر سه شهید که حتی توانی برای گفتن خاطره ای از فرزندان دلاورش نداشت، خواهران و همسران شهدا و جانبازان زن که تاکنون در کمتر محفل و مجلسی نامی از آنان برده شده یا از رشادت هایشان گفته شده است.
دیروز، روز اینان بود که از خاطرات کهنه و نهفته در سینه هایشان بگویند، روز زنانی بزرگ و مادرانی بزرگتر، شیرزنانی توانا در عشق و زادن و بالاندن، شیر پرورانی دریادل، پروراننده بزرگ مردانی بی باک، مادرانی که جوانانشان را به نبرد با اهریمن فرا خواندند و در آخرین دیدار با صد حنجره عشق با گلهایشان اینگونه گفتند گه اگر می میری، بمیر، اما باید صبحی از قفایت برآید!
دیروز، خواهر یک شهید از خاطرات خواهر شهیدش گفت، از اینکه خواهرش در بیمارستان گنبد پرستار بود و در زمان جنگ به مدت دو ماه برای دیدار خانواده هم نیامده بود.
گفت که خواهرش در آخرین تماس با خانواده اش گفته بود که یک هفته است تمام وقت در بیمارستان هستم و سرانجام در همان بیمارستان، حین کار، گلوله هایی به قلب، پهلو و سرش اصابت کرد و جنازه اش سه روز تمام در آمبولانس مانده بود و بعد از سه روز به گرگان منتقل شده بود.
نرگس نور علیشاهی از رزمندگان زنی بود که سابقه ای 9 ماهه حضور در جبهه داشت، خاطره اش از فروردین 67 بود که همراه خواهران بسیجی از باختران به گرگان آمده بود و همراه آنان دوباره عازم دیار باختران بود.
از وقتی گفت که برای ساعتی به دیدن خانواده اش رفته بود و از قافله دوستان همرزمش جا مانده بود و به تنهایی از گرگان به باختران تنها با توسل به ائمه رفته بود و در بین راه همرزمانش را دیدار کرده بود، آنچنان با شعف سخن می گفت که گویی دوباره در همان حال و هوا به سر می برد.
همسر شهید علی رایج از شهدای دفاع مقدس نیز از شهادت همسرش در سال 67 در شلمچه گفت، از همسرش که با داشتن دو فرزند ناشنوا به عشق شهدا و امام شهدا، پنج بار به جبهه رفته بود و بار آخر دیگر برنگشته بود.
همسرش در جواب او که گفته بود، " اگر شهید شوی با فرزندان ناشنوایمان چه کنم" گفته بود، من آخرت خود را هیچگاه با دنیا عوض نمی کنم و نمی توانم راحت و آسوده باشم و پرپر شدن همسنگرانم را ببینم.
گفته بود که به فرزندانش بگویند در چه راهی رفته و به چه جایگاهی رسیده است.
و مادری از خاطرات شیر پسر 13 ساله شهیدش گفت، از پسری که بسیار مهربان و خوشرو بود و وقتی خواست برای رفتن به جبهه از من اجازه بگیرد و به خاطر سن کمش اجازه ندادم، مثال قاسم بن حسن (ع) در کربلا را آورد و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و پس از آن با دستکاری شناسنامه اش به جبهه اعزام شد و بعد از 40روز در عملیات رمضان شهید شد.
می گفت: همرزمانش گفتند که وقتی روی مین رفت و پایش قطع شد، هنگامی که پای قطع شده اش را به او دادیم، پای قطع شده را به طرف خاک عراق پرتاب کرد و گفت: من چیزی را که در راه امام حسین (ع) داده ام پس نمی گیرم و به شهادت رسید.
و ما تنها می توانیم در برابر این همه ایثار و مظلومیت بگوییم، سلام بر بچه های بی باک و با پلاک! سلام بر پاهای تاول زده بچه ها روی رمل های جنوب. سلام بر مظلومیت آنان که لحظه هایی پر از عصمت و اخلاص آفریدند و نگاهشان آبروی روزهای روشن فردا بود.
هرگز فراموشتان نمی کنیم، هنوز لحظه هایمان را به نامتان تبرک می کنیم و در کوچه های خاطراتمان طنین گامهایتان جاریست.
مراسم " صبح خاطره، ردپای ایثار و خاطره گویی، تجلیل از مادران شهید، جانبازان و رزمندگان زن انقلاب و دفاع مقدس " روز سه شنبه در تالار فخرالدین اسعد گرگانی با حضور مادرانی آسمانی برگزار شد که هر یک نشانی بودند از یک شهید و راهی که تا ابد پرفروغ خواهد ماند.
نظر شما