خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: «دود مقدس» که سال 85 توسط نشر ققنوس چاپ شده است، شامل 7 داستان کوتاه از شیوا مقانلو است که چندان راحت خوانده نمیشوند. اکثر داستانها نثری دارند که خوندانش به راحتی انجام نمیشود. بیشتر کتاب نثر به نسبت روانی دارد اما این نثر خوشخوان نیست و نمیتوان به راحتی با آن کنار آمد.
داستان اول «یک دوستی سه نفره» با زاویه روایت اول شخص، زندگی دو زن را از دید زن دیگری روایت میکند. یکی از نکات مثبت کتاب، وجود داستان «یک دوستی زنانه» به عنوان داستان پنجم مجموعه است که مکمل این داستان محسوب میشود و در آن دوباره از شخصیتهای «ناز» و «آنا» نام برده میشود. داستان اول در داستان پنجم هم آمده و البته از یک زاویه دید متفاوتی روایت میشود و کمی هم شخصیت راوی یعنی «مینو» معرفی میشود. داستان پنجم از زاویه دانای کل روایت میشود و به نظر، نوشته شدنش به دلیل رفع ابهامات و تکمیل داستان اول باشد.
با وجود داستان پنجم نمیتوان داستان اول را مستقل بررسی کرد چون به نوعی وابسته به آن است. دو سطر پایانی داستان اول عبارتند از: «آنا، ناز سلام میرسونه و ناز»، «آنا سلام میرسونه» که در داستان پنجم از آن سوی خطوط تلفن به این شکل بیان میشوند: «مینو، به آنا سلام برسون» و «مینو، به ناز سلام برسون». این دو داستان حال و هوای عاشقانه و البته زنانه دارند و نگرش 3 زن را به عنوان نماینده زنان امروزی روایت میکنند.
داستان دوم «ماه و پلنگ» که عنوانش چندان با محتوایش مرتبط نیست، روایت یکی از افسانههای کشورهای همسایه احتمالاً افغانستان است که میشد در قالب اتفاق و حادثه دیگری آن را روایت کرد. وجود نگین سبز که در همان داستان اسطورهای به آن اشاره میشود، در پایانبندی داستان در دست روای قرار گرفته است، مبهم مینماید و نمیتوان دلیلی منطقی برای آن عنوان کرد. آیا دختر افسانهای خواسته میراث کشورش را به راوی بسپارد؟ یا میتوان هر برداشت دیگری از پایان داستان داشت که خواننده را در ابهام میگذارد.
داستان سوم از داستانهای متوسط مجموعه است. یکی از نکاتی که در این داستان و بیشتر داستانهای مجموعه به چشم میآید، توصیفات زیاد و اطناب است و همین اطناب موجب میشود، نثر خستهکننده باشد و خوشخوان نباشد. داستان «شب شیطان» از داستانهای خوب مجموعه است که اکثر توصیفات آن به نظر، به جا و مناسب میآیند. این داستان تا اواسطش جذاب و گیراست. اما با گذر از نیمه، کمی از هیجان آن کاسته شده و کمی حالت شعاری به خود میگیرد. اما به هر حال نحوه پرداخت اینگونه به موضوع و شخصیت شیطان و وسوسه، ابتکار خوبی است. با این حال این داستان هم ابهامات مربوط به خودش را دارد.
یک مسئله دیگر اینکه نام مجموعه «دود مقدس» است و نام یک مجموعه داستان معمولاً از نام یکی از داستانهای مجموعه وام گرفته میشود. اما نام هیچ یک از داستانهای مجموعه، دود مقدس نیست. شاید این نامِ داستانی بوده که از مجموعه حذف شده و یا با توجه به مفاهیم یکی از داستانها مثلاً داستان دوم یا داستان آخر که به حال و هوای سرخپوستی و نبرد با یانکیها پرداخته، مربوط میشود. البته دود مقدس نام یک فیلم سینمایی به کارگردانی «جین کمپیون» با بازی «کیت وینسلت» و «هاروی کایتل» است که برخی مفاهیم عرفان هندی را دربرمیگیرد. شاید هم نویسنده برای نامگذاری مجموعه نیمنگاهی به این فیلم داشته است.
داستان «ولگرد پرلاشز» یکی از داستانهای خوب مجموعه است که ابهامش را تا آخر داستان حفظ میکند و در نهایت موضوع را برای مخاطب افشا میکند. اما داستان آخر «آخرین مرد مقاوم» مشخص نیست با چه دغدغهای نگاشته شده است. البته هر داستانی که نویسنده آن را مینویسد به دلیل علاقه یا جذابیتی است که آن موضوع برایش دارد. بنابراین شاید نویسنده با بهانه قرار دادن موضوع مقاومت رهبر یکی از ایلات سرخپوست در آمریکا خواسته اهمیت توجه به اصل و ریشه اجدادی را مطرح کند. فضای داستان حالت ناکجایی دارد چون با وجود اشاره به گرمای مردادی، به نظر نمیرسد کافی شاپی که راوی و شخصیت «پرساکن» در آن مشغول گفتگو هستند، در تهران باشد.
در کل فضای شکل گرفته برای این داستان ایرانی نیست اما اشاره به موضوعاتی مانند خیابان، گیم نت و فرار از فساد، تداعیکننده این هستند که داستان در تهران در حال اتفاق است. پس شاید نویسنده خواسته شخصیت خیالی «پرساکن» را به تهران بکشاند. شاید هم این شخصیت و داستانش واقعی است و مکان قصه، جایی غیر از تهران و ایران است.
------------------------------------------------
صادق وفایی
نظر شما