به گزارش خبرنگار مهر، راهی میشوی جایی پشت خاکریزها جایی که هنوز بوی کربلای 5 می آید جایی که ممدها جا ماندهاند، جایی که خاطره هایت با یک چفیه کهنه گره می خورد به سال 68 اینجا آسایشگاه جانبازان است.
بیش از 20 جانباز 70 درصد به بالا با تختها و ویلچرها با شبها و روزهای اینجا پیوند خورده اند، بقیه هم می آیند و می روند، دردهایشان نهفتنی است، دردهایشان نگفتنی است.
کلمات را که کنار هم بچینی تنها یک واژه است ایثار، وقتی که محمدرضا شاه نظری پاهایش را روی مین جا گذاشت وقتی که از صادق فقط یک پلاک ماند و وقتی حسین تمام اعضایش را هدیه کرد ماند با یک تکه گوشت که تنها لبهایش تکان می خورد نسل ایمان متولد شد.
از حاج ناصر شروع می کنی نشسته بر ویلچر اهل قلم و قلم مو است روی بوم پر است از خطهای سیاه و قرمز مبهم می خواهد حماسه بکشد یک مشت صداقت.
دوست ندارد حرف بزند کم حرف است به قول هم اتاقیش همان روزها هم همینطور بوده عوض نشده.
حاج ناصر را که جا می گذاری به اولین اتاقی که وارد میشوی، رضا است، جانباز قطع نخاعی از گردن به پایین نمی تواند حرکت کند. به روزمرگیهایش می خندد: می بینی به این تخت گره خوردم، باز می خندد، انگار ایستاده است انگار آرپیجی روی شانه هایش است انگار دارد تانکها را هدف می گیرد .از خاطراتش می گوید با آنها زندگی می کند با درد هایش کنار آمده از هویزه می گوید از روایت فتحی که در دفتر خاطرات فداکاریش زنده مانده است: شب بود می خواستیم شب حرکت کنیم تا بهتر کارشان را بسازیم 20 نفر با فرمانده. آرام می رفتیم و هر دفعه صدای سوت و انفجار می آمد آسمان انگار پر از ستاره می شد حس غریبی داشتم حس شهادت، اما خاکی شدیم نه آسمانی. لبخندش با اشک پنهان می شود. نشد نشد برم پیش برادرم ناصر نشد. چهره اش می دود پشت ملحفه سفید انگار خیس می شود.
جانبازان اعصاب و روان و قطع نخاعی وضعشان فرق می کند شرایط جسمی ویژهای دارند یکی از آنها حساب سال و ماه از دستش رفته، خیلی وقت است پشت همان خاکریزها مانده در همان حال و هوای تانک و نارنجک و آرپیجی و جنگ با خودش حرف می زند به بچه ها فرمان می دهد آن روزها هنوز هم جلو چشمانش رژه میروند.
15ساله بوده که رفته جبهه. بسیجی بوده. سال 64 بود، لبخندی می زند لکنت زبان نمی گذارد حرفش تمام شود می رود در همان حال و هوای تیپ 15 امام حسین (ع).
ترکش بدجور توی مغزش جا خوش کرده، رویش را به تاری شیشه پنجره می سپارد و غرق می شود در تیپ 15امام حسین(ع).
خیلی ها روزی 20 تا 30 قرص می خورند، درد شدید است و این را می توانی از چشمهای خاکستری عباس بفهمی وقتی چشمهایش تنگ به سقف اتاق دوخته می شود.
به عشق وطن با جبهه اخت شده، لیوان را می گیرد: "پنج سال در جبهه بودم دو بار مجروح شدم اما خدا نخواست بروم پیش ممد. پیش ابوالفضل". پیش ...بغض راه گلویش را می بندد.
.............................................
دریا قدرتیپور
نظر شما