به گزارش خبرگزاری مهر، پیکرهای پاک سه شهید حادثه تروریستی پژاک صبح پنجشنبه بر روی دستان مردم نکا و بابل تشییع شد.
محمد طاها 1.5 ساله نشان می داد و چهره دلنشین و با نمکی داشت. نشسته بود روی شانه جوانی سیاه پوش که از شدت گریه چشمانش سرخ بود.
محمد طاها از آن بالا با تعجب و گاه با تبسمی شیرین بر لب به جمعیتی انبوه می نگریست که با اشک و ناله بر سینه می زدند که آقاجان! حسین جان! مهمان آمده برایت.
مادر محمد طاها در همان نزدیکی تصویری را به دست گرفته بود و با جمعیت حسین حسین می گفت و گاه مشت گره می کرد و همان شعاری را فریاد می کرد که پشت شیطان را میلرزاند: الله اکبر! الله اکبر! و چه رمزی در این شعار نهفته است. در این کلام که مومن را به شوری عجیب می کشاند و تن کافر را می لرزاند. تن چه ناکسانی را با الله اکبر لرزاندند این ملت! چه طاغوت هایی را به زیر کشیدند!
پاسداران جوان، چهره اشک آلود و چشم ها سرشار از برق جهاد و حماسه، دست ها را به هم حلقه کرده بودند و جمعی از ایشان میدان داری می کردند و از سقای جوانمرد حسین می خواندند؛ بوی کربلا می آید.
تو این عطر را دیگر بهتر از هر کسی استشمام می کنی محمد جان! تو که آن میانه جمعیت، درون تابوتی پیچیده در پرچم مقدس میهنم، همچنان غرق خونی، عطر شبی را استشمام می کنی که باید با بغض هزار ساله مان بخوانیم: سقای حسین میر و علمدار نیامد. عطر شبی راکه غرق در اندوهی به درازای چند قرن باید بگوییم: مکن ای صبح طلوع! مکن ای صبح طلوع. دیشب بر مادر محمد طاها چه گذشت! دیشب بر عزیزانت چه گذشت محمد غلام نژاد عزیز! دیشب بر خانواده سه پاسدار شهید مازنی چه گذشت! مکن ای صبح طلوع! مکن ای صبح طلوع.
صدای چاووش خوانی می آید. این کدام مداح خوش ذوقی است که نیک دریافته این جا همه چیز عطر نینوا دارد. در جمعیت هلهله ای می افتد؛ چه کربلا است آدم به هوش می آید. صدای ناله زینب به گوش می آید.
همسر شهید غلام نژاد همچنان تصویر محمدش را بر سر دست گرفته و با شکوه و استوار جلوتر از همه، جلوتر از فرشتگان الله اکبر می گوید. بخوان چاووش بخوان. چه کربلاست عطر عود و عبیر می آید. صدای ناله طفل صغیر می آید.
محمد طاها 1.5 ساله نشان می داد. با چهره ای دل نشین و نمکین از آن بالا بهتر از همه پدرش را می دید که غرق عطر و نور و ریحان هست. پدرش را می دید که به سفر کربلا می رود که کربلا رفتن خون می خواهد نه پول.
ما این گونه مردمانیم دشمن! ما این گونه ایم: جوانی را پیچیده در تابوت و پرچم سه رنگ میهنمان و همچنان غرق خون در میانه بر سر دست بلند کرده ایم و از جوان به خون غلطیده حسین می خوانیم.
فرزند خردسالش را بر دوش می گذاریم تا استوار و محکم بر فراز بنشیند و با ما بر سینه بزند برای طفل نازنین حسین. همسر جوانِ شهید جوانمان در صف اول تشییع چنین بشکوه می ایستد و از زینب نستوه می گوید.
ما این گونه مردمانیم دشمن! در کوچه پس کوچه های نکا، شهری از هزاران شهر عاشورایی ایران، راه می پیماییم و عطر نینوا را استشمام می کنیم.
شهیدمان را تو گمان می کنی صرفا در خاک می کنیم اما ما برایش چاووشی می خوانیم و رهسپار کربلایش می کنیم که اینان اصحاب عاشورایی امام عصرند... ما این گونه مردمانیم!
.........................................
یادداشت از کمال رستم علی
نظر شما