۲۳ شهریور ۱۳۹۰، ۸:۰۳

منتقدان روشنفکر، ادبیات متعهد بعد از انقلاب را هیچ می‌انگارند

منتقدان روشنفکر، ادبیات متعهد بعد از انقلاب را هیچ می‌انگارند

احمد شاکری در یادداشتی درباره نقد ادبی می‌نویسد: کبر تاریخی جریان روشنفکری ادبیات و منتقد در ایران باعث شده که بخش وسیعی از بدنه ادبیات متعهد بعد از انقلاب در دید آنها هیچ انگاشته شود.

به گزارش خبرنگار مهر، در پی نظرخواهی مهر درباره چند و چون تربیت منتقد ادبی در ایران، احمد شاکری نویسنده و منقد و دبیر دو دوره از جایزه قلم زرین یادداشتی را در اختیار مهر قرار داده است که در ادامه تقدیم می‌شود:

نقد ادبی، از مسائل بسیار مهم و البته مغفول ادبیات داستانی کشور است. از این رو پیشاپیش باید از توجه خبرگزاری مهر به این موضوع تشکر کنم. نگاهی به خبرگزاری‌ها و رسانه‌های خبری نشان می‌دهد، برخی موضوعات کم اهمیت یا بی‌اهمیت و غیرمبنایی به صورت دوره‌ای یا پیوسته مورد توجه این مجامع قرار می‌گیرند، اما در مقابل برخی از معضلات مهم ادبیات داستانی کشور مورد غفلت واقع می‌شوند و از آنجا که ذهنیت جامعه ادبی و متولیان ادبیات - که اغلب اطلاعات و مطالعات وسیعی درباره ادبیات ندارند ـ از خبرگزاری‌ها و فضای خبری تحلیلی آنها تامین می‌شود، سیاست گذاری‌ها و حساسیت‌ها نیز سمت و سویی غیرضرور یا کم اهمیت پیدا می‌کند. در نتیجه شاهد برنامه‌هایی هستیم که در ادبیات جهان، از اولویت‌های دست چندم محافل ادبی است، ولی در کشورمان به نخستین و مهم‌ترین فعالیت‌های ادبی مجموعه‌های ادبی تبدیل می‌شود و در نقطه مقابل فکر و اندیشه و تولید نظریه که اصلی‌ترین دغدغه اکادمی‌های ادبی را به خود اختصاص داده است در هیاهوی ویترین‌های ادبی گم می‌شود.

اما طرح سئوال جزیی در زمینه ادبیات داستانی و توجه خاص به جریان نقد در حوزه ادبیات داستانی انقلاب گرچه فی نفسه امری ضروری و از لوازم پرسش علمی در این باره است. با این وجود، هر سئوالی نوعی اثبات را نیز در انشاء و پرسش خود مطرح می‌سازد. از این رو، طرح سئوال چرایی نبود منتقد در ادبیات داستانی انقلاب ضمن اشاره به معضلی درست، جریانی را از دایره پرسش خود خارج می‌کند. جریانی که به داستان‌نویسان روشنفکر اختصاص دارد و در تقسیم بندی‌های مشهور ذیل ادبیات انقلاب جای نمی‌گیرد و سمت و سوی خاص خود را دنبال می‌کند. از این نحو مفاهیم تصدیقی ضمنی در پرسش‌های معمول به وفور یافت می‌شود. بنابراین ضروی می‌دانم، در ابتدا به این مفهوم ضمنی اشاره کنم.

با پیروزی انقلاب اسلامی، تقسیم بندی‌هایی در ادبیات داستانی ایران صورت گرفت. البته این تقسیم بندی‌ها در برخی موارد جنبه تاسیسی نداشته، بلکه انقلاب این تقسیم‌بندی‌های موجود را پررنگ ساخت. این بدان سبب بود که با پیروزی انقلاب جریان دین مدار و متعهد که آرمان‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری اسلامی را دنبال می‌کرد، مجالی برای بروز یافت و عرصه‌ای برای اظهار و ظهور خود پیدا کرد. در دو طرف این تقسیم ادبیات روشنفکر و ادبیات متعهد و انقلابی قرار گرفتند و از آنجا که ادبیات ساحتی چندوجهی با لایه‌های متعدد است و متن ادبی در خلا متولد نشده و در خلا نیز خوانده و فهم نمی‌شود.

این تقسیم‌بندی در ساحت‌های دیگری چون نقد ادبی، نظریه ادبی، اموزش داستان، نشریات ادبی، جشنواره‌های ادبی و جریان‌های ادبی نیز تعریف شد. البته این تفاوت امری است که از هر دو گروه به اصل ان اذعان و اعتراف دارند، اما ظهور و بروز این تقسیم‌بندی در فضای گفتمان ادبی بیشتر با تزاحم عنوان سازی از سوی دو طرف همراه است. چنانکه در مقابل ادبیات شبه روشنفکری، اصطلاح ادبیات دولتی از سوی این گروه بکاربرده شده است.

درباره جریان نقد در حوزه ادبیات داستانی روشنفکری توجه به اموری راهگشا است. نخست انکه این جریان بر سرشاخه‌های ـ نه حتی مبادی ـ ادبیات و نقد ادبی غرب نشسته است و هر از چندگاهی از این شاخه برخاسته بر شاخه دیگری منزل ساخته است. از این رو، گرچه ادبیات روشنفکری در نقد ادبی از جریان نظام‌مندی برخوردار است، اما نباید فراموش کنیم این نظام‌مندی، حقیقتی تبعی است و نشانه آشکاری از هویت ایرانی در ان دیده نمی‌شود؛ چرا که این جریان طبق ایده آغازکنندگان آن که معتقد بودند ایرانی برای رشد باید از سرتا پا فرنگی باشد، در شئون دیگر حیات ادبی شان نیز این قانون را نصب‌العین خود قرار داده‌اند. از این رو، این جریان در کنار ادبیات ترجمه در نقد هم تابع نقد ترجمه‌ای است.

نکته دیگر کِبر ذاتی این جریان است.  کبر خصیصه ذاتی جریان روشنفکری وابسته در ایران است، زیرا روشنفکران خود را از دیگران بالاتر دانسته و خطوط روشنی بین خود و دیگران - که همان فرهنگ و اندیشه بومی است- می‌کشند. در نقد ادبی نیز چنین است. مرور واکنش نویسندگان روشنفکر به وقایع عظیم عصر حاضر در ایران اسلامی همچون انقلاب و جنگ نیز نشان دهنده آن است که این عده نه تنها مشارکت جدی در این دو مقوله نداشته، سابقه زندانی و شکنجه شدن در زندان‌های شاهنشاهی را نداشته‌اند، در جنگ نیز نه تنها کشته ای نداده اند که تیر و ترکشی نیز بر جسمشان ننشسته است. گرچه مدعای روشنفکری این عده انها را در زبان به اقرار برخی واقعیت ها ناگزیر کرده است، اما همچنان به واسطه عقب ماندن جریان روشنفکری از مردم در انقلاب و دفاع مقدس و بنیه کاملاً دینی این دو جریان، همواره به این دو جریان در اثار داستانی شان با نوعی حقارت نگاه کرده یا آن را آن گونه که خود می‌خواسته‌اند تحریف کرده‌اند.

این عنصر ذاتی کبر، در نقد ادبی نیز در طول این سالیان دیده شده است. واکنش عمومی منتقدان روشنفکر به آثار تولید شده در حوزه ادبیات انقلاب توطئه سکوت بوده است. به این معنی که ندیدین یک امری به معنای نیستی ان یا بی ارزش بودن ان است. آنها نه تنها جنگ را با سکوت خود بدرقه کردند، بلکه آثار متعهدانه جنگ را نیز مورد نقد جدی خود قرار نداند. زیرا به فراست به این نکته مهم اذعان داشتند که نقد چه در حمایت از اثری نوشته شود و چه آن را مذموم بشمارد. در نهایت به معرفی داستان منجر شده به اشتهار آن کمک خواهد کرد. از سوی دیگر همین طیف در برخورد با آثار نوقلمان طیف خود، آنها را موضوع محافل نقد خود قرار داده‌اند. این در حالی بود که چند چهره معدود نقد ادبی ادبیات متعهد، به ضرورتی که در ادامه خواهد آمد، به مواجهه با ادبیات روشنفکری و مبانی فکری آن رفتند.

نمونه این جانبداری از ادبیات روشنفکری و بی‌توجهی به ادبیات متعهد را می‌توان در کتاب صد سال داستان نویسی ایران نوشته آقای میرعابدینی یافت. این محقق، در دوره بندی ادبیات داستانی انقلاب، از بسیاری از نویسندگان متعهد نام نبرده یا بر خلاف رویه ثابت این تحقیق، از بررسی آثار و میزان تاثیرگذاری شان بر ادبیات صرف نظر کرده است.

البته در این میان باید به تاکتیک‌های ظریف دیگری نیز اشاره کرد؛ چرا که در طول این سالیان، جریان روشنفکر از اهرم‌های چندگانه ای برای به انزوا بردن ادبیات متعهد یا انحراف آن استفاده کرده است. نمونه این تلاش، نقد آثار برخی نویسندگان جنگ است که در آثارشان ابتدا رگه‌هایی از تحلیل غلط نسبت به دفاع مقدس را ظاهر کردند. این رگه‌ها پالس‌های روشنی از سوی این نویسندگان به طیف روشنفکر بود. در مقابل این علامت، ادبیات روشنفکر نیز با نقد این آثار و طرح آن در محافل ادبی و تمرکز بر نقاط همسو با اندیشه این گروه، اندک اندک آنها را با خود همسو و همسوتر ساخت. از نمونه این نویسندگان می‌توان به احمد دهقان، محمدرضا بایرامی، مجید قیصری، محمدرضا کاتب، حسن بنی عامری و ... اشاره کرد.

نقد در حقیقت به عنوان یکی از ابزارهای متنوعی که در همین رویکرد دوگانه تعریف می‌شد، عمل کرد. گرچه ابزارهای دیگر نیز به‌خصوص در دولت اصلاحات در به محاق بردن ادبیات متعهد و انقلابی به کمک ادبیات روشنفکری آمدند.

اما از این سو، جریان نوپای ادبیات متعهد پس از پیروزی انقلاب اسلامی بیش از نقد، همت خود را مصروف تولید خلاقه کرد. تولید داستان، زندگینامه داستانی و خاطره بیشترین همت نویسندگان این طیف را به خود متوجه ساخت. به خصوص در سال‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، بدنه ادبیات متعهد به دنبال تولید اثاری اثباتی و خلاقه بود. این رویکرد به دواعی(انگیزه‌های) متعددی دنبال می‌شد. از جمله این دواعی اهمیت یافتگی رخدادهای انقلاب و جنگ و ضرورت ثبت واقعیت‌ها بود.

از سوی دیگر اندیشه صدور انقلاب که با پیروزی انقلاب اسلامی و ابلاغ پیام آن به دیگر ملت‌ها عملاً رخ داده بود، نویسندگان را به تکاپو انداخت، اما این رویکرد با موانعی مواجه بود. از جمله آنکه جریان ادبیات داستانی انقلاب نیازمند پیرایش‌های مدام بود. زیرا این جریان جوان به دلیل تجربه‌پذیر بودن مدام در معرض خطا قرار داشت و می‌باید همانند نهالی نو رسته پیراسته می‌شد. از این رو، تلاش‌هایی برای حل این موانع صورت گرفت.

این تلاش‌ها را می‌توان در دو شاخه شناسایی کرد. نخست، تلاش‌هایی که برای تقریر دوباره از عناصر و ارکان داستان صورت گرفت و زمینه را برای طراحی ادبیات مناسب برای حمل مضامین دینی و تاسیس کارگاه‌های اموزش داستان فراهم می‌ساخت و تلاش‌هایی که برای در حوزه نقد دنبال می‌شد. بنا به دلایلی که طرح آن در این مطلب نمی‌گنجد، حوزه نقد صورتی جدی تر و اولویت‌دارتر به خود گرفت. زیرا طراحی مبانی داستان که در غرب از چند صد سال قبل آغاز شده بود و در دوره‌های مختلف چکش کاری شده بود، در مدت کم و با بضاعت اندک ادبیات داستانی انقلاب در تولید متن، ورود به حوزه‌های انضمامی علوم انسانی و تربیت منتقد، عملا امکان‌پذیر نبود. بنابراین جریان ادبیات انقلاب با اندک افراد موجود خود از جمله کسانی چون: محمدرضا سرشار، محمدرضا فعله‌گری، ابراهیم حسن بیگی، سمیرا اصلان‌پور، شهریار زرشناس و ... و همراهی منتقدانی چون عبدالعلی دستغیب، توجه خود را به نقد منعطف ساختند. این توجه دو هدف را به صورت توامان دنبال می‌کرد.

پیراستن ادبیات داستانی از رویکردهای معارض روشنفکری که ساختار و مضمون ادبیات انقلاب را در معرض هجمه خود قرار می‌دادند، در توجه منتقدان این طیف به نویسندگان جریان روشنفکری از جمله هوشنگ گلشیری، صادق هدایت، صادق چوبک، احمد محمود، غلامحسین ساعدی، جواد مجابی و دیگران در این رویه قابل شناسایی است.

اما با وجود تلاش‌هایی که در این زمینه صورت گرفته است، توفیقات اندک بوده است. علل این امر را باید در بررسی مختصر ارکان نقد جستجو کرد:

جریان نقد: حرکت‌هایی که در طول این سه دهه از سوی تک چهره‌ها دنبال شده، به جریانی پیوسته و منسجم بدل نشده است. جریان نقد نتیجه‌ای است که با هم‌افزایی حرکت‌های جزیی و حمایت این حرکت‌ها در حوزه‌های نظریه و خلاقیت ادبی ممکن می‌شود. چهره‌هایی چون محمدرضا سرشار، با وجود تلاش مثال زدنی و استقامت ستودنی در تحمل بار نقد ادبیات روشنفکر، نیازمند تکثیر و تنویع است.

منتقد: در ادبیات جهان، منتقد از نقدش اهمیت بیشتری دارد. نقد شاخه‌ای از حکمت است و حکیم، کسی است که افق دیدی فراتر از انسان‌های عادی دارد. بنابراین، چهره‌های تاثیرگذار در نقد ادبی همواره می‌توانند الهام بخش بوده و محوریت یک جریان را بر عهده گیرند.

رسانه نقد: نقد در صورتی می تواند جریان ساز باشد که مخاطب خود را بیابد و بر آن تاثیر بگذارد. در طول سال‌های بعد از انقلاب، شماری از نشریات ادبی و نقد ادبی که توسط محافل آکادمیک و دانشگاهی منتشر می‌شده‌اند یا اساسا از ادبیات پس از انقلاب بی‌خبر بوده‌اند و یا نفوذ گرایشات روشنفکری عملا آنها را در خدمت تفسیر و توضیح و تمثیل آثار و تفکرات غربی قرار داده است. در طیف ادبیات متعهد همچنان نقد ادبی فاقد حتی یک نشریه مستقل است. این در حالی است که در طیف مقابل کثرت نشریات تخصصی و غیر تخصصی عملا فضای غالب را شکل می‌دهد.

مبانی و اسلوب‌ها: از دیگر موارد مهم برای جریان سازی ادبی، همراهی نقد با تحقیقات نظری در حوزه ادبیات و نظریه ادبی است. نقد با انتقاد متفاوت است و به معنای ایرادگیری از اثر نیست. نقد تا وارد چارچوب و نظام مناسب نشود، نمی‌تواند تکثیر پیدا کند و صرفا به عنوان یک سلیقه ادبی و قریحه قابل توجه است.

پشتوانه ادبیات خلاقه برای نقد: یکی از نواقص نقد ادبیات متعهد کم تعداد بودن اثار ارزشمند در زمینه ادبیات خلاقه است. تردیدی در این نیست که در ادبیات جهان نیز، نظریه همواره پیرو خلق اثر بوده و به تبع آن حرکت می‌کند. تولید آثار فاخر خون تازه‌ای در رگ‌های نقد ادبی جاری می‌سازد.

آخرین رکن، اخلاق نقد است؛ امری که جریان روشنفکر به درستی و ذکاوت آن را فهمید، ولی هنوز به اقرار برخی نویسندگان طیف نرسیده است و آن چیزی جز این اصل نیست که نقد در هر صورت‌اش و با هر گزاره‌ای که نشان دهنده ضعف یا قوت اثر باشد به رونق آن اثر منجر می‌شود. این اصل کلی در هر شرایط، نوعی آرامش را برای صاحب اثری که نقد می‌شود به ارمغان خواهد آورد. بداخلاقی‌ها و کم طاقتی‌ها در نقد آثار داستانی، موجب انزوای برخی منتقدین شده تا عطای نقد را به لقایش ببخشند.

کد خبر 1407282

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha