اینکه ریشه و علل اصلی پدیدهها در جهان چیست باعث به وجود آوردن مکاتب گوناگونی در علوم انسانی و علوم اجتماعی شده است. برای نمونه علم اقتصاد توجه و تمرکز خود را معطوف مؤلفهها و علل اقتصادی در بررسی پدیدهها میکند.
اقتصاد سیاسی در بررسی پدیدهها به بررسی تأثیر مؤلفههای اقتصادی بر سیاسی میپردازد و از اینرو نقش مؤلفههای اقتصادی را برجسته میسازد.
همچنین مکتب مارکسیسم در بررسی پدیدههای اجتماعی توجه و تمرکز خود را متوجه عامل اقتصاد میکند. این مکتب اقتصاد را به عنوان زیربنا تعریف میکند و بررسی پدیدههای سیاسی و اجتماعی را با محوریت و اصالت اقتصاد مورد توجه و بررسی قرار میدهد.
اما باید توجه داشت که مؤلفههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نباید ما را از عامل مهمتری که کمتر مورد توجه قرار میگیرد غافل سازد. فلسفه و آموزش فلسفی یکی از مؤلفههایی است که فقدان آنرا باید در بسیاری از پدیدههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جستجو کرد.
البته این به معنای این نیست که علل و عوامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در تحلیل پدیدههای اجتماعی کم اهمیت هستند بلکه منظور توجه و اهتمام به عامل فلسفه است.
حال سؤال این است که فلسفه چگونه میتواند در تحلیل پدیدهها مؤثر واقع شود. بسیاری از نابسامانیهای دنیای کنونی ناشی از فقدان انسانهای خردورز و فرزانه است. فقدان این نخبگان خردورز در حوزههای گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ... احساس میشود.
اگر نخبگان فکری در هر تمدنی تربیت شوند و وجود داشته باشند در این صورت بسیاری از مسائل مهم برای مردم به درستی تبیین شده و مردم نیز تحت آموزش فلسفی قرار میگیرند.
در جامعهای که در آن افراد خردورز وجود دارند مسائل مهم به روشی خردورزانه مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرند و از رهگذر آن مواجهه با مسائل از روی استدلال و ارائه دلایل عقلانی خواهد بود.
اگر انسانهای خردورز در یک جامعه نقش کلیدی خود را ایفا نکنند در این صورت اولویتهای جامعه به درستی در جای خود قرار نخواهند گرفت و برخی اولویتها نیز در این میان جای خود را گم خواهند کرد.
در جامعه ای که اولویتها مشخص نباشد کنش و انگیزههای افراد جامعه نیز مسیر درستی را طی نخواهد کرد.
نظر شما