۱۷ مهر ۱۳۹۰، ۸:۵۵

باستانی پاریزی؛ شمعی فروزان در طوفان تاریخ کرمان

باستانی پاریزی؛ شمعی فروزان در طوفان تاریخ کرمان

کرمان - خبرگزاری مهر: ابراهیم باستانی پاریزی از جمله مفاخر کشور است که تاریخ کرمان و کشور همواره او را در صفحات خود به یاد خواهد داشت اگر چه بسیاری از ما کرمانیها او را نه شناخته ایم و نه به یادش داریم.

به گزارش خبرنگار مهر، خیلی از ما کرمانیها که با او همشهری هستیم، تنها نامش را به همراه آثارش، در کتابهای درسی خوانده ایم یا اخیرا خبر انتشار کتابش با عنوان "شاهنامه آخرش خوش است" را شاید! شنیده باشیم و یا اینکه از مستند "از پاریز تا پاریس" که درباره زندگینامه وی ساخته شده، چیزی شنیده ایم بی آنکه بدانیم "دکتر ابراهیم باستانی پاریزی" از جمله کسانی است که تاریخ کرمان و کشور هیچ گاه نمی تواند همچون او را در صفحات گذشته و آینده خود فراموش کند؛ اگر چه بسیاری از ما کرمانیها او را نه شناخته ایم و نه به یادش داریم. اما وی همواره از همشهریهای خود به عنوان مردمانی حق شناس، خونگرم و شایسته یاد کرده است.

از پاریز تا تهران

دکتر باستانی پاریزی از چهره های ماندگار تاریخ ایران، سوم دی‌ ماه ۱۳۰۴ در قریه کوچکی در کوهستانی میان سیرجان و رفسنجان کرمان به دنیا آمد؛ روستایی که پسوند نام خانوادگی این تاریخ دان، نویسنده، شاعر و موسیقی پژوه برجسته کشوری هم هست.

او کسی است که عمر خود را صرف تاریخ کرمان کرده و معتقد است کرمانیها این ارزش را دارند که آدمی چند سال عمر کوتاه خود را صرف معرفی آنها و ترسیم چهره های پر فروغشان کند.

در حال حاضرهم، اگر چه کوچه پس کوچه های پاریز و صفحات تاریخ و خیابانها و محله های پایتخت، استاد باستانی را بهتر از ما که همشهریانش هستیم می شناسند، اما خبرگزاری مهر این دِین را بر دوش خود احساس می کند که در قالب گزارشی هر چند مختصر، جلوه ای از شخصیت منحصر بفرد و فعالیت های ارزشمند بزرگانی چون او را یادآور شود آن هم در شرایطی که صاحبخانه بیشتر در دسترس پایتخت نشینهاست و ما که از آنها دوریم به نقل خاطرات نزدیکانشان محدودیم.

با این وجود؛ آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید.

ابراهیم باستانی پاریزی، تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در روستای پاریز تحصیل کرد و پس از دو سال ترک تحصیلی اجباری در دانشسرای مقدماتی کرمان دیپلم خود را اخذ کرد و سپس برای ادامه تحصیل در رشته تاریخ عازم تهران شد.

باستانی پاریزی پس از فارغ التحصیل شدن برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت و در همین سالها بود که با "حبیبه حایری" ازدواج کرد. وی تا قبولی در آزمون دکترا در زادگاهش ماند اما از آن زمان با ورود به دانشگاه تهران و تحصیل در دوره دکترای تاریخ، کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تمام ‌وقت آن دانشگاه بوده ‌است.

پسر پیغمبر دزدان
 
استاد باستانی پاریزی در دوره حیات 86 ساله خود آثار و مقالات بسیاری را به نگارش در آورده است؛ اولین کتاب این چهره ماندگارایران "پیغمبر دزدان" نام دارد که شرح نامه‌ های طنزگونه "شیخ محمدحسن زیدآبادی" بوده که  برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شده‌ است.

خودش در باب جمع آوری و چاپ و انتشار این کتاب مطابق آنچه که در کتاب "کرمان در گذر تاریخ" آمده، چنین گفته است:  در اوقات تحصیل دانشسرای پسران کرمان، این نامه ها را تنظیم کردم و یک روز صبح بدون مقدمه، جزوه را برداشتم و در بازار وکیل کرمان راه افتادم. هنوز شوشه های شعاع آفتاب که از سوراخهای دایره شکل سقف بازار به کف زمین می تابید، حالت عمودی به خود نگرفته بود که من برابر کتابفروشی گلبهار قرار داشتم. به مدیر کتابفروشی سلامی کردم و گفتم چنین جزوه ای دارم، آیا احتمال چاپ آن هست؟

وی افزوده است: هرگز فراموش نمی کنم نگاه مدیر را که چگونه کنجکاوانه در چهره این محصل که می خواست خود را جزو مولفین قالب بزند دوخته شده بود. آقای سعیدی، مدیر کتابفروشی بلافاصله و با لهجه یزدی گفت که انشاالله چاپ می شود.

باستانی پاریزی ادامه داده است: چاپ کتاب راه افتاد و از فردا شخصا برای تصحیح نمونه ها، مرتب به چاپخانه می رفتم. شوق و ولع من به چاپ کتابی که البته نامم روی جلد آن خواهد بود، شب و روز مرا به محوطه چاپخانه می کشاند و وقت و بی وقت آنجا رفته و ندیم کارگران شده بودم. خاطرم می آید یک روز که پا به داخل محوطه گذاشتم متوجه شدم کارگری به کارگر دیگر گفت: پسر پیغمبر دزدان آمد!

اما دیگر آثار ابراهیم باستانی پاریزی؛ حضورستان، هزارستان، گنجعلیخان و خیرات او، شمعی در طوفان، پوست پلنگ، کاسه کوزه تمدن، درخت جواهر، پیر سبزپوشان، بازیگران کاخ سبز، یادبود من، ذوالقرنین یا کوروش کبیر، یاد و یادبود و محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله و از سیر تا پیاز و مجموعه هفتی شامل "خاتون هفت قلعه، آسیای هفت سنگ، نای هفت بند، اژدهای هفت سر، کوچه هفت پیچ، زیر این هفت آسمان، سنگ هفت آسمان".. بعدها وی کتاب هشتمی با عنوان هشت‌الهفت به این مجموعه هفت‌تایی اضافه شده‌است.
 
شعرهای کودکی در آرزوی باران

به جز کتب و مقالات، باستانی پاریزی شعر هم می‌گوید. او اولین شعر خود را در کودکی در روستای پاریز و در آرزوی باران سروده ‌است. منتخبی از شعرهای خود را هم در سال ۱۳۲۷ در کتابی به نام "یادبود من" به چاپ رسانده‌ است. از جمله یکی از غزل‌هایش با مطلع "یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت" توسط مرحوم بنان در یادبود مرحوم صبا خوانده شده‌است.

عصایی که اصل را یادآور می شود

در همین حال، در باب شخصیت این استاد برجسته، خبرنگار مهر با یکی از مورخان و پژوهشگران کرمانی که از دیرباز با وی همنشین بوده است، گفتگو کرد.

محمد علی گلاب زاده می گوید: آشنایی من با دکتر باستانی پاریزی به سالهای 1342 بر می گردد. آن روز که جوانی شیفته علم و عالمان بودم، یک روز در تهران و در منزل دایی ام سید جلال طیب سخن از ایشان به میان آمد. به آقای طیب گفتم شما دکتر باستانی را می شناسید؟ ایشان گفت هم می شناسم و هم ارادت دارم و هم صمیمانه دوست هستیم. اتفاقا چند روز قبل تماس گرفت و برای خرید (یا تعمیر) اتومبیل، از من نظر خواست، قرار است با ایشان ملاقاتی داشته باشم.

وی می افزاید: به دایی ام گفتم من خیلی علاقمندم که ایشان را ببینم و چند دقیقه ای از محضرش بهره ببرم. آقای طیب گفت که همین امروز با او ملاقات کردم، تقاضا می کنم کتابی را برای مطالعه در اختیار من بگذارد تو را هم معرفی می کنم که به منزل ایشان مراجعه کرده، کتابی را بگیری و برایم بیاوری. به این ترتیب و با قراری که صورت گرفت فردای آن روز بنده رهسپار منزل دکتر باستانی شدم، آن روز منزل ایشان در خیابان گرگان بود، در بین راه با خودم می گفتم اگر آقای دکتر مرا دم در نگهداشت و کتاب را آورد و به من داد آن وقت چکار کنم؟ زحمت رساندن کتاب می ماند و عدم رحمت دیدار.

گلاب زاده ادامه می دهد: به هر حال راس ساعت مقرر خودم را به منزل ایشان رساندم؛ در زدم استاد با لباس بلندی که بر روی شانه انداخته بود، در را گشود. خودم را معرفی کردم و ایشان با تواضعی که در ذات اوست،  سلام مرا جواب داد و گفت بفرمایید.

بنده هم با کمی تعارف به قول کرمانیها "آب حمامی" حجب خود را نشان دادم و سپس به منزل ایشان و به اطاق مهمانخانه که سمبل سادگی اما صفا بود وارد شدم و پشت به رختخوابی که با یک چادرشب چهارخانه بسته شده بود، کنار ایشان نشستم؛ از هر دری سخنی گفتیم و استاد بی آنکه کم سن و سالی مرا موجبی بر طفره رفتن بداند، به سوالهایم جواب داد و به این ترتیب باب آشنایی ما گشوده شد.

وی می گوید: بعد از آن به بهانه های مختلف به دیدار ایشان می رفتم و در محافلی که سخنرانی داشت شرکت کرده و به اشتیاق خود پاسخ می گفتم تا اینکه فرصت برگزاری هشتمین کنگره تحقیقات ایرانی به سال 1356 در کرمان پیش آمد که به جز دکتر باستانی پاریزی بزرگانی دیگری هم به بهانه  آن کنگره در کرمان حضور یافتند.
 
این پژوهشگر تاریخ حضور شخصیت های برجسته علمی را برای اولین مرتبه در این کنگره را فرصتی مناسب دانسته برای بهره گیری در مورد کرمان و تاریخ این دیار.

گلاب زاده اظهار می دارد: در آن زمان اولین مصاحبه را با دکتر باستانی پاریزی انجام دادم و به عنوان سرآغازی بر گفتگو گفتم که استاد می بینم عصایی به دست گرفته اید، مگر خدای ناکرده احساس پیری می کنید؟ دکتر باستانی گفت " نه جانم این عصای پیری نیست، بلکه آن را از چوب درختان سر به فلک کشیده پاریز تهیه کرده ام تا در زندگی، راهبر و راهنمای من باشد و در کشاکش ایام مرا از اصل خویش جدا نکند".

شیفته تاریخ کرمان

گلاب زاده سوال دیگری که از استاد پرسیده این بوده که چرا این همه به تاریخ کرمان علاقمند شدید آن گونه که انسان تصور می کند این عشق با جان شما عجین شده است. دکتر باستانی در پاسخ وی گفته است که من به راستی شیفته تاریخ این دیارم اما علت آن بر می گردد به زمانی که محصل دانشسرای مقدماتی کرمان بودم؛ هر صبح که بیدار می شدم نگاهم به قلعه دختر و قلعه اردشیر می افتاد که از پس قریب دو هزار سال قدمت همچنان عظمت خود را به تماشا گذاشته و عزم و اراده آهنین مردان و زنانی را که برای ادامه حیات، با روی هم گذاشتن خشت های قطور و بزرگی که تهیه آنها به توان فراوان نیاز داشت بنایی آفریدند که نشانی از صلابت نیاکان ماست. با خودم می گفتم مردم سرافرازی که برای ادامه حیات و معنا کردن زندگی دست به ساختن چنین بناهای معظمی زده و یا از دل کوه و قعر زمین آب بیرون آورده و با احداث قنات، مجد و بزرگی را آفریدند این ارزش را دارند که آدمی چند سال عمر کوتاه خود را صرف معرفی آنها و ترسیم چهره های پر فروغشان کند. انسانهایی که در دل کویر حماسه آفریدند.
 
در اینجا دکتر باستانی ادامه داد که وقتی می گویم حماسه که در کتاب "حماسه کویر" نیز از آن یاد کرده ام، سخنی به گزاف نمی گویم. اجازه دهید این را هم عرض کنم که اصولا حماسه به معنای خرق عادت است وقتی یک شیر با یک گربه مواجه می شود، این نبرد را حماسه نمی گویند چرا که نتیجه از قبل معلوم است حماسه وقتی شکل می گیرد که دو شیر با هم گلاویز شوند. زندگی در کویر نیز به این معنا، حماسه است که در یک طرف طبعیت سخت و قهرآمیز با طوفانهای شن قرار دارد و در طرف دیگر انسانهایی آمده اند تا هر چه نامی از سختی و خشونت و دشواری دارد را به لبخندی بشکنند و حیات و زندگی را تفسیر کنند.

همه جای ایران سرای اوست
 
گلاب زاده بخش دیگری از خاطرات خود را مربوط به مراسم بزرگداشت دکتر باستانی پاریزی در هشتمین کنگره تحقیقات ایرانی می داند و ادامه می دهد: در آن مراسم، سخنرانان مختلفی درباره ایشان سخن گفتند که فکر می کنم بهترین آنها سخنرانی دکتر عباس زریاب خویی بود که از جمع گفته های او، این نکته را هرگز از یاد نیم برم که گفت " نمی دانم باستانی، کرمان را دوست دارد چون جزیی از ایران است یا ایران را دوست دارد چون کرمان در آن است".

وی می گوید: دکتر زریاب خویی به نکته ای اشاره کرد که اگر چه کرمانیها همواره به آن بالیده اند و عشق باستانی به این دیار را مایه مباهات خود و شرف ملی او می دانند اما برخی نیز آن را به عنوان حس ناسیونالیستی مورد انتقاد قرار می دهند اما در این میان واقعیت آن است که برای استاد همه جای ایران سرای اوست و او به کرمانی می اندیشد که پاره تن ایران است؛ کرمانی که بدون مام وطن و نام ایران عزیز به پشیزی نمی ارزد.

مولف کتاب " کرمان در گذر تاریخ" تصریح می کند: عشق او به ایران را از آنجا می توان محک زد که هر جا سخن از اعتلای ارزشهای ملی، فرهنگ ایرانی و عزت و بالندگی تاریخی بوده، باستانی حضور داشته و با کلام و یا نوشته خود، تعلق خاطر عمیق خویش به این مرز و بوم را ثابت کرده است.

 مدیر سابق مرکز کرمان شناسی می افزاید: به هر حال، این آشنایی ها و مراودات با شکل گیری مرکز کرمان شناسی در سال 1367 که مدیریت آن به عهده اینجانب گذاشته شد و استاد به عنوان یکی از اعضای شورای عالی این مرکز بود وارد مرحله تازه ای شد و ما را بیش از پیش به هم نزدیک ساخت آن طور که هر ماه یک بار بایستی با هم دیدار و یا تلفنی صحبت می کردیم.

اشتباه می کنید!
 
گلاب زاده، در بیان خصوصیات اخلاقی استاد باستانی، وی را زمینه ساز شادی و سرور سمینارها و جشنها دانسته و به حضور دکتر باستانی پاریزی در سمینارهای کرمان شناسی اشاره می کند.

وی بیان می دارد: یادم نمی رود در یکی از سمینارها، عده ای از حاضرین پیشنهاد کردند که سال بعد، مراسم تجلیل از استاد برگزار شود تا کرمانی ها  قسمت اندکی از دین خود را به او ادا کرده باشند؛ در این موقع آقای دکتر فرصت خواست تا در همین موقع مطلبی را عرض کند؛ ایشان پشت تریبون آمد و گفت " در پاریز ما ضرب المثلی است که وقتی بیماری را در حال احتضار می بینند می گویند صدای کِلِندش می آید ( کرمانیها به کلنگ می گویند کلند) حالا اگر فکر کنید که صدای کلند من می آید و درصدد برگزاری چنین مراسمی هستید، اشتباه می کنید.

وی تواضع و فروتنی را یکی دیگر از ویژگیهای استاد پاریزی عنوان کرده و اظهار می دارد: در یکی از سمینارهای کرمان شناسی در سال 77 در کهنوج، که استاد هم حضور داشت و سخنرانی جالبی را ایراد کرد آقای دانشور، فرماندار این شهرستان در آن زمان، قطعه شعری را در وصف ایشان سروده بود که مصرع اول آن این بود؛ "ای سبزترین بهار، استاد". وقتی دکتر باستانی پاریزی پشت تریبون رفت ضمن تشکر از آقای فرماندار به شعری که او خوانده بود اشاره کرد و گفت "البته ایشان سبز را با سبزه اشتباه گرفته اند چون بنده سبزه هستم اما سبز نیستم".
 
قلم راهگشای استاد
 
وی در ادامه، به قلم راهگشای استاد هم اشاره کرده و اظهار می دارد: یادم نمی رود شبی در یکی از جلسات شورای عالی مرکز کرمان شناسی، آقای دکتر صالحی کرمانی گفت که همسرم به بیماری سرطان مبتلا شده و به آمپولی نیاز دارد که برای تهیه هر کدام از آنها قریب صد هزار تومان باید بپردازم باز هم خدا پدرشان را بیامرزد که این آمپول را در زمره داروهای بیمه منظور کرده اند و گرنه ببینید چه وجه گزافی باید می پرداختیم.

گلاب زاده می گوید: در این موقع دکتر باستانی ماجرایی را تعریف کرد.

مدیر موسسه فرهنگی و انتشاراتی کرمان شناسی به نقل از باستانی پاریزی ادامه می دهد: همسر مرحومه من هم به همین درد مبتلا بود و پزشکان از همین آمپول تجویز کرده بودند؛ وقتی برای خرید آن به داروخانه مراجعه کردم رقم چند صد هزار تومان را مطرح کردند چاره ای نداشتم جز اینکه به خانه برگردم و با یک چمدان پول برای خرید چند عدد از آن آمپول مراجعه کنم.
 
خیلی برایم دشوار بود از طرفی چاره ای هم نداشتم لذا طی نامه ای به وزیر وقت نوشتم: "آقای وزیر! نقل می کنند که در یکی از سرزمین ها حاکمی زندگی می کرد و دختری داشت که سخت به او علاقمند بود. از قضا دختر بیمار شد و هر طبیبی به بالینش آوردند فایده ای نداشت. ناچار حاکم فراخوان عمومی داد و اعلام کرد که هر کس بتواند دخترش را درمان کند 500 درهم به او هدیه خواهد کرد. طبیبی از جای دیگری به شهر آنها آمد به سراغ عطاری شهر رفت چند قلم دواهایی مختلف تهیه کرد و از آنها معجونی ساخت و از دختر خواست روزی چند نوبت از این معجون استفاده کند. این تجویز موثر واقع شد و دختر سلامت خود را بازیافت. وقتی حاکم خواست به وعده خود وفا کند و 500 درهم را به او بدهد گفت که جناب طبیب من بر سر پیمان خود هستم اما به راستی مبلغ500 درهم برای کار ساده ای که شما انجام دادی و با امتزاج چند رقم دوای محلی و تهیه شده از عطاری شهر، به دست آمده زیاد نیست؟ طبیب جواب داد که جناب حاکم، من پول دانش خود را نمی گیرم بلکه پول جهل شما را دریافت می کنم. وقتی شما قادر نیستید از دواهای محلی و موجود در شهر خود، داروی مورد نظر را تهیه کنید و بیمارتان را از مرگ نجات دهید، لاجرم چاره ای ندارید جز اینکه تاوان این جهالت را بپردازید، مبلغی که من اخذ می کنم از این جهت است.

گلاب زاده اظهار می دارد: باستانی در ادامه سخنانش چنین گفت که "ادامه  دادم حالا آقای وزیر، درست است که ما باید تاوان عدم اطلاع و ناآگاهی خود را در قالب پرداخت چند صد هزار تومان برای خرید یک آمپول بپردازیم اما جنابعالی فکر نمی کنید معلمی که باید سرمایه تمامی عمر خود را با صرف انرژی تدریس و تحمل آن همه خستگی در اختیار دانشجو بگذارد در قبال آن مبلغی در حد امرار معاش خود دریافت کند، چگونه می تواند این بار سنگین را به دوش بکشد و این مبلغ گزاف را بپردازد.

رئیس موسسه فرهنگی و انتشاراتی کرمان شناسی ادامه می دهد: استاد گفت دفعه بعد که برای خرید چند آمپول دیگر به داروخانه مراجعه کردم مسئول مربوطه گفت آقای باستانی ظاهرا نوشته جنابعالی موثر واقع شده و آقای وزیر ذیل نامه شما به مسئولین تامین اجتماعی نوشته اند: نامه این استاد قابل تامل است و آن قدر ارزش دارد که این دارو را جزو داروهای بیمه منظور کنید تا بیماران بار سبک تری را تحمل کرده و از امکانات بیشتری بهره ببرند.

بی همتا در علم و ادب و اخلاق
 
وی تصریح می کند: صفا و سادگی باستانی پاریزی بر کسی پوشیده نیست و قولی است که "جملگی بر آنند". او همواره از خودستایی می پرهیزد، هرگز از کس بدگویی نمی کند، از بدخواهان خود گله ای ندارد و در جوار استادی علم و ادب و تاریخ، استادی او را در عرصه اخلاق نیز باید اضافه کرد و چنین است که به قول حضرت خواجو "از این، چو شاخ گلش می برند دست به دست".
.............................
گزارش: اسماء زنگی آبادی
کد خبر 1427820

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha