۱۲ دی ۱۳۸۳، ۱۰:۲۰

به قلم: جواد شمقدري

قواعد شش‌گانه سينماي هاليوود!

خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و هنر: جواد شمقدري در اين مقاله سعي كرده است با مرور قواعد مشترك آثار سينمايي كه كارخانه روياسازي هاليوود از بدو تاسيس تاكنون به مردم جهان عرضه كرده است، سرنخ هايي از اهداف پنهان و نهان گردانندگان آن به دست ذهن مخاطب بسپارد.


 آرماگدون 

درگيري خير و شر و خوبي و بدي، هسته اصلي و جانمايه هر قصه و ابزار دست هر داستان‌پردازي است و قهرمان و ضدقهرمان نيز در مركز اين درگيري، هويت و معنا مي‌يابد. سينما خيلي زود به اين اصل اولية قصه‌گويي چنگ زد و تولد سينما در آمريكا و گسترش و توسعه آن به عنوان يك صنعت و تجارت در هاليوود، مديون اين وفاداري است. سينما در ديگر كشورها و جوامعي كه رشد و توسعه يافت كم‌وبيش اين اصل مهم را فراموش نكرد. و اگر باليوود يعني سينماي هند نيز امروزه از مخاطبين انبوهي در ميان عامه مردم برخوردار است، بيش از آنكه مولود خيال‌پردازي و رؤيا‌پردازي باشد متأثر از اين شگرد است كه درگيري خيروشر و به تعبير عاميانه آدمهاي خوب با آدمهاي بد قصه در آثار سينمايي بسيار شفاف و گوياست.

امروز با رصد و مشاهده فيلمهاي غربي بخصوص در هاليوود مي‌توان سياستهاي نظامي و اهداف سياسي و اقتصادي آمريكا را در سالهاي آتي شاهد بود.

البته گروهي از فيلمسازان كه از آنها به عنوان فيلمسازان نوگرا يا تجربه‌گرا نام مي‌برند تلاش كرده‌اند قصه خود را فارغ از اين تضاد شديد روايت كنند و به تعبير ديگر، داستان آدمهاي خاكستري را باز گويند. اگرچه اين تلاشها و تجربه‌ها در تاريخ سينما و بخصوص در محافل آكادميك قابل توجه است اما عموماً اين نوع فيلم‌ها در ميان مردم عادي كوچه و بازار با اقبال روبرو نشده است. بخشي از اين نگاه همان جرياني است كه امروز از آن به عنوان سينماي جشنواره‌اي يا هنري هم نام برده مي‌شود.
پس اگر بخواهيم به عنوان يك عامل مهم از موفقيت‌هاي سينماي آمريكا و بخشي از سينماي غرب و اروپا كه با هاليوود همسو بوده است اشاره كنيم قطعاً آن را بايد در ذات و نوع داستان‌سرايي آن جستجو كنيم. عناصر داستاني كه كشمكش و درگيري و به تبع آن نقاط عطف و اوج و انتهاي قصه را آرايش مي‌دهند در يك هارموني آوردگاه نبرد سياه و سفيد و خيروشر جا مي‌گيرد.
سينماي هاليوود همواره غرب و نشانه‌ها و نمادهاي جامعه غربي و شخصيت‌هاي متأثر از فرهنگ غربي و همة مظاهري كه به نوعي متأثر از جامعه سفيد‌پوستان اروپايي و آمريكايي و بخصوص انگلوساكسون‌هاست را مظاهري از بخش سفيد و نيروهاي خير داستان‌پردازي خود قلمداد مي‌كند و هرآنچه در مقابل آن قرار مي‌گيرد جزو عناصر سياه و شر بحساب مي‌آورد. در يك نگاه كلي از منظر آنها هر آنچه در فرودست آنها قرار نگيرد در مقابل آنها تعبير خواهد شد. اين همان ديدگاهي است كه امروز در ديالوگ‌هاي سياسي دولتمردان آمريكايي، تحت اين جمله معروف «هر كس با ما نيست پس برماست» منعكس مي‌شود. در واقع امروز هركس از نخبگان و انديشمندان و سياسيوني كه از شنيدن اين كلام جا مي‌خورند و تعجب خود را ابراز مي‌دارند و بعضاً در مقام نصيحت، پند يا اعتراض از بي‌سابقه بودن اين ديدگاه سخن به ميان مي‌آورند در حقيقت خواب‌زدگاني هستند كه تازه هوشيار شده‌اند؛ و الّا كافيست نگاهي فقط به آثار و فعاليت‌هاي سينمايي يكصدسال اخير غربيها بيندازيم تا از ميان سكانس‌ها و خلق شخصيت‌ها و داستان‌سرايي‌ها و قهرمان پروريهاي اين آثار، به زبان ديگر اين معنا را دريابيم. شخصيت‌ «جان وين» در آثار وسترن آمريكايي مگر جز اين است؟! «جان وين» و همه سربازان سفيد پوست كت‌آبي در همه آثار وسترن، نمادهايي از قهرمانان ميهن‌پرستي هستند كه در مقابل افراد شروري همچون سرخپوستان، دست به مبارزه، جنگ و درگيري مي‌زنند. اگر سرخپوستان و بوميان مظلوم سرزمين تازه كشف شده قتل‌عام مي‌شوند و اين سفيدپوستان هستند كه با خشونت هرچه بيشتر آنها را مي‌كشند،‌ آواره مي‌كنند و سرزمين‌هايشان را اشغال مي‌كنند، اما فيلمساز وسترن علاوه بر اينكه اجازه برانگيختن كوچكترين احساس ترحمي در قلوب مخاطب نسبت به اين قشر از مردم نمي‌دهد، او را در غم و شادي و شكست و پيروزي مردان سفيد نيز شريك مي‌كند.
اين شگرد در تقابل آمريكا به عنوان مظهر خير در مقابل با هر قدرت و هويت ديگري همواره به همين سياق عمل مي‌كند.


رمبو

ماشين جنگي آمريكا در مسير هموار شده از تلاش عناصر و نخبگان فرهنگي و هنري و در رأس آن سينما و رسانه‌هاي آن كشور راه خود را طي مي‌كند .

در دوران جنگ سرد بعد از جنگ‌جهاني‌دوم دو هويت مبناي اين تخريب هنري قرار مي‌گيرد. يكي آلمان هيتلري و دولت نازيسم و ديگري اردوگاه شرق سياسي با محوريت دولت سوسياليستي شوروي. بخش عمده‌اي از آثار هاليوود و اروپاي غربي مملو از اين صف‌آرايي‌ است. در بسياري از فيلم‌هايي كه با اين هدف ساخته شده‌اند، دولت نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا و دولت شوروي و حكومت سرخ‌ها و كمونيست‌ها به عنوان نمايندگان و مظاهر شر و بدي و شخصيت‌هاي آنها به عنوان ضدقهرمان معرفي مي‌شوند و اين مرد سفيد‌پوست آمريكايي و بعضاً اروپاي غربي است كه در هيبت يك قهرمان مدافع خوبيها و پاكيها و مظهر و نماد خير و رستگاري معرفي مي‌شود.
البته در تمام دوران پنجاه سال بعد از پايان جنگ جهاني دوم، ديگر ملل و اقوامي كه به نوعي بيم آن مي‌رفت در مقابل منافع آمريكا و غرب قرار داشته باشند از اين تصويرسازي سياه بي‌نصيب نبوده‌اند. مانند فيلم‌هايي كه عليه چين، كشورهاي اسلامي و بعضاً عربي يا عليه آفريقايي‌ها و حتي عليه انقلابيون آمريكاي لاتين و جنوبي ساخته شد.


نابودگر

با تجلي انقلاب اسلامي و پيروزي آن در ايران و تولد هويت و تفكر و انديشه‌اي كه اساساً با خاستگاه و غايت تمدن غربي آن هم از نوع آمريكائيش در تضاد آشكار و روشن بود، هاليوود، فيلمسازان و سياست‌گذاران فرهنگي و نخبگان مسلط بر دستگاه نظام سياسي و اقتصادي غرب به طور جدي متوجه اين كانون جديد شدند. با استقبال توده‌هاي مسلمان جهان از رويكرد و پيام‌هاي انقلاب اسلامي و شخصيت امام‌خميني(ره) كه منجر به تحولات اجتماعي و فرهنگي مؤثري در منطقه جهان اسلام شد ديوار اين صف‌آرايي لحظه‌به‌لحظه قد برافراشت بطوريكه ساخت فيلم‌هاي سينمايي با هدف تحريف و تخريب چهره و پيام انقلاب و اسلام و مسلمانان روزبه‌روز جدي‌تر و هدفمند‌تر شد.
با فروپاشي اردوگاه شرق و ابرقدرت شوروي اين عمليات راهبرديِ تقابل با تمدن و تفكر اسلام انقلابي و نوين، ابعاد بسيار جدي‌تري بخود گرفت. چرا كه اگر دو دهة اخير انقلاب اسلامي و طرفداران آن را با عنوان بنيادگرايي اسلامي طرد مي‌كردند امروز اين واژه نسبتاً دوپهلو جايگزين واژه‌اي صريح‌تر يعني ترور و وحشت شده است كه بجز ترس و خشونت و مرگ و بي‌خردي چيزي را در ذهن مخاطب متباين نمي‌سازد.


مرد عنكبوتي

امروز واژه تروريسم و جنگ با تروريسم در اذهان مخاطبين رسانه‌ها، جنگ با اسلام و اسلام‌گرايان تندرو را تداعي مي‌كند. و پا را از اين هم فراتر گذاشته‌اند و هدف‌نهايي جنگ خود را جنگ با محور شرارت يا شيطان ناميدند! يعني واژه‌اي را كه رهبر كبير انقلاب اسلامي در مذمت آمريكا به عنوان شيطان بزرگ به كار ‌بردند امروز عليه ما به كار انداخته‌ شده است! البته نمي‌خواهم بگويم هرآنچه امروز ناظر و شاهد آن هستيم حاصل يك سياست هنري و يك جريان فيلمسازي هاليوود است ولي مي‌توان مدعي بود ماشين جنگي آمريكا در مسير هموار شده از تلاش عناصر و نخبگان فرهنگي و هنري آمريكا و در رأس آن سينما و

 سينماي هاليوود در ترسيم جايگاه آمريكا به عنوان مظهر خير و سفيدي و ديگران در قالب شر و سياهي هيچگاه دچار شك و ترديد نشده است!

رسانه‌هاي آن، راه خود را طي مي‌كند. شايد براي شناخت و دستيابي به تلاش قريب به سه دهه سينماي هاليوود و رسانه‌هاي آمريكايي در اين صف‌آرايي و تجزيه و تحليل علمي و آماري، نياز به ماهها كار و تحقيق و بحث و بررسي باشد (كاري كه بعيد مي‌دانم در كشور ما تاكنون شده باشد) اما با يك نگاه گذرا و به مددالهي مي‌توان به بعضي از شاخص‌ها و روشها و دسته‌بندي‌هاي آن، دست يافت. اميد است با اين بضاعت اندك بتوان به شاكليدهايي مجهز شد و حداقل در شناخت و تحليل دقيق‌تر فعاليت‌هاي سينمايي و رسانه‌اي و به تبع آن به سياست‌هاي فرهنگي و اقتصادي و سياسي و بالاخره نظامي دشمن پي‌برد، تا حداقل و با كمترين توقع، در صف سربازان اين جبهه آراسته و منسجم، اما ناپيدا و نامكشوف قرار نگيريم. شايد بتوان از اين شاخص‌ها به عنوان قواعد اساسي سينماي هاليوود و فعاليت‌هاي رسانه‌اي آمريكا نام برد.
قاعده اول:
هيچگاه سينماي هاليوود و دنياي رسانه‌اي غرب در ترسيم جايگاه خود در تضاد خيروشر دچار ترديد و شك، پنهان‌كاري، دوگانه عمل كردن و انحراف نمي‌شود يعني هميشه خود را مظهر خير و سفيدي و ديگران را مظهر شر و سياهي قلمداد مي‌كند.


هل بوي

قاعده دوم:
علوم تجربي و نظريه‌ها و برداشت‌هاي علمي و به تبع آن قوانين و دستور‌العمل‌ها و تعاريف و تفاسير، هرگاه از امور رياضي صرف خارج مي‌شود از مطلق‌گرايي هم فاصله مي‌گيرد. امور انساني و اخلاقيات و روانشناسي و همه آنچه به تعريف زندگي انساني و اجتماعي مي‌آيد جزو اموري است كه بايد با منظر نسبي‌گرايي به آن پرداخت. اين ديدگاه در تفكر انسان غربي و در هنر و فرهنگ غرب جايگاه ويژه و البته كنترل شده‌اي دارد. يعني نسبت خيروشر در مراتب مختلف معنا مي‌يابد. هاليوود در بعضي از فيلم‌ها آشكارا به تضاد موجود در زندگي اجتماعي روزمرة آمريكايي و درگيريهاي جناحهاي سياسي و يا دعواهاي قدرت در دستگاههاي مختلف مي‌پردازد، به طور مثال ممكن است جناح جمهوريخواه را نماد شر بگيرد و جناح دمكرات يا مخالفين بوش را نماد خير تصوير سازد (آنگونه كه در فيلم 11/9 شاهد بوديم) يا ممكن است مثلاً بخشي از ارتش آمريكا را نماد شر بگيرد و مثلاً

متأسفانه فيلمسازان ايراني برخلاف سينماگران آمريكايي آگاهانه يا بطور غفلت كوچكترين ناهنجاري اجتماعي مطروحه در آثار خود را جزيي از كل نشان مي‌دهند

يك استاد دانشگاه يا دكتر محققي را نماد خير نشان دهد (فيلم شيوع با بازي داستين هافمن) يا مثلاً بخشي از جريان حاكميت و فرمانداري ايالتي را همسو با قاچاقچيان مواد افيوني، نماد شر فرض كند و مثلاً يك محقق و يا يك مسئول ايالتي را نماد خير فرض بگيرد (فيلم قاچاق) و صدها مثال ديگر كه مي‌توان به آنها اشاره كرد. اما هيچگاه مرتكب اين خطاي استراتژيك نمي‌شود كه خير برتر يعني حاكميت و نظام و قدرت نظامي سياسي اقتصادي و فرهنگي آمريكا را مظهري از شرِ كل نشان دهد بلكه همواره در انتهاي فيلم و نتيجه نهايي يا اشاره‌اي به اين شر كل نمي‌شود و ذهن مخاطب را از آن دور مي‌سازد و يا اگر به آن بپردازد كل حاكميت و نظام حكومتي آمريكا به عنوان نماد خير در ذهن مخاطب متبادر و مستحكم مي‌شود. فيلم‌هايي همچون پرونده محرمانه لوس‌آنجلس، تالار شهر، پايگاه صحرايي، خط باريك سرخ، صخره، نمايش ترومن و داني براسكو، نمونه‌اي از فيلم‌هاي انتقادي تندي هستند كه از اين قاعده خارج نمي‌شوند. (درست برعكس آنچه در كشورهاي جهان سوم و بخصوص ايران اسلامي شاهد هستيم. اگر فيلمساز ايراني كوچكترين ضعف و سستي و ناهنجاري اجتماعي را دستمايه يك فيلم مي‌كند اين را به عنوان جزيي از يك كل نشان مي‌دهد. در نتيجه همة فرهنگ، هويت، تاريخ، نظام، حكومت و... را مؤثر در اين جزء و در نهايت شر جزئي را مولود شر ذاتي كل تلقي مي‌كند. اين روش فيلمسازي كه آگاهانه يا به طور غفلت توسط فيلمساز ايراني اعمال مي‌شود از سوي دشمن براي ما ديكته شده است كه فعلاً مجالي نيست وارد بحث مسائل داخلي شد.
فيلمساز هاليوود و صاحبان رسانه‌اي آمريكا در نشان دادن نابسامانيها و ناهنجاريها به گونه‌اي وارد مي‌شوند كه اگر يك شر جزيي را نشان دهند در مراتبي بالاتر از آن يك خير را كه مي‌تواند مأمن رواني و فكري مخاطب باشد آرايش مي‌دهند و در مراتب بالاتر هيچگاه از تضاد اصلي خيروشر كه يك طرف آن آمريكا به عنوان مظهر خير و هرآنچه و هرآنكس كه با آمريكا نيست مظهر شر است، غفلت نمي‌كنند.


فردي بر عليه جيسون

قاعده سوم:
در ايجاد جو ناامني و اضطراب و وحشت (ترور) كه مقدمه‌اي براي پذيرش قدرت برتر و حاكميت خشن و بيرحمانه است يكي از سرفصل‌هاي اين استراتژي فرهنگي و هنري است. اما آنها خوب مي‌دانند كه نبايد ريشه و خاستگاه اين ناامني و ترس در داخل باشد بلكه بايد تمامي شواهد، اعم از تاريخي، بينشي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي خارج از مرزها و به تعبير بهتر، خارج از هويت و فرهنگ و نظام حكومت آمريكايي باشد. لذا به لطايف‌الحيل مخاطب خود را از اين وحشت و ترور مي‌ترسانند و قبل از آن كانون و مبدأ آن را در ناكجا آبادي كه غير از آمريكاست متمركز مي‌كنند. امروز اين ناكجاآباد بي‌هيچ ملاحظه و واسطه‌اي اسلام و كشورهاي اسلامي و مردم مسلمان و منطقه خاورميانه و ايران اسلامي و هرآنچه كه رنگ و بو و نشانه‌اي از اسلام دارد معرفي مي‌شود. بار عمده از ايجاد اين باورها را سينماي هاليوود و دنياي رسانه‌اي آمريكا به دوش دارند و تا حدود زيادي هم موفق شده‌اند.
در اين مقال و فرصت فقط به يكي از اين شگردهاي ايجاد جو ناامني و ترور اشاره مي‌شود:
هنر غربي از ديرباز با ارواح خبيثه و نمادهايي شيطاني كه ترس و اضطراب را در دل مخاطب خود جاي مي‌دهد آشناست اگر چه بخشي از اين عوالم سياهي و مرگ ناشي از خرافه‌هايي است كه از دوران سياه و بربريت اروپا به ارث رسيده است اين انسان غربي كه در دنياي تاريكي‌ها و جهل خود دست‌وپا مي‌زند، در صف‌آرايي و آرايش اين شخصيت‌هاي شيطاني از دين و مذهب هم وام گرفت و در روايت خود آنان را هم‌عرض خدا قرار داده به طوريكه براي آنها ميدان عمل و اختيار مستقل تصور كرده است. ارواح خبيثه و فرزندان شيطان به همان اندازه در عالم ماده و فراتر از ماده نفوذ و تأثير دارند كه مسيح و روح‌القدس و فرشتگان الهي مي‌توانند نقش داشته باشند. خلق دراكولا (شخصيت خون‌آشام) ريشه در باور قرون وسطايي و ضديت با اسلام دارد، اسلامي كه توانسته است پانصد سال در آندولس دوام بياورد و تا دروازه‌هاي بالكان در قلب اروپا پيش برود. البته نقش تحريفات موجود در كتاب عهدين در اين پندارهاي غلط بي‌تأثير نبوده است. امروزه با وام گرفتن از كتاب حزقيال نبي و مكاشفات يوحنا مهمترين دستاويز ايجاد جو وحشت و ترور رقم خورده است.


من روبات

آپوكاليپس و آرماگدون دو واژه‌اي است كه در دو دهة اخير در سينماي هاليوود بارها تكرار شده است. براساس بخش‌هايي از متن انجيل يوحنا و مكاشفات او و همچنين كتاب حزقيال نبي بشر اكنون به دوران آپوكاليپس يعني آخرالزمان نزديك شده است. مختصات و مشخصات اين دوران براساس آيات اين دو متن مملو از ترس و وحشت و مرگ و خون‌ريزي و قتل‌عام بشري است. به روايت آنان نبرد نهايي نيروهاي خير و شر در آرماگدون (هار مجدون) كه در فلسطين اشغالي و شمال حيفاست روي مي‌دهد از نشانه‌هاي اين نبرد آغاز جنگ اتمي و كشته شدن ميليونها انسان غيريهودي و غيرمسيحي است. در جايي اشاره مي‌كند از شدت خون‌ريزي تا به زير يال اسبان خون زمين را فرا مي‌گيرد. پس از اين نبرد هراسناك منجي ظهور مي‌كند و حكومت هزار ساله مسيح آغاز مي‌شود.

 فيلمساز هاليوود به خود اجازه مي‌دهد سالها ترس و بيم از آينده‌اي تاريك و مرگ‌آفرين را در شهروند خود نهادينه كند تا به اهداف شوم خود دست يابد.

پيشگوئيها محل اين نبرد سهمگين را منطقه خاورميانه و كشورهاي اسلامي از نيل تا فرات مي‌داند بابل (عراق) اولين نقطه و آغاز اين نبرد مذهبي است. آنچه امروز بعد از تجاوز آمريكا و انگليس به سرزمين عراق روي داده در واقع تلاش در جهت وقوع پيشگويي‌هاي كتاب‌مقدس است. سردمداران هاليوود سالها جرأت نمي‌كردند با صراحت به طرح اين جزئيات بپردازند اما با اين حال از اصل نبرد نهايي و شرايط هولناك آن غافل نماندند. در اكثر اين فيلم‌ها، آمريكا و شهرهاي آمريكا از سوي يك دشمن فرضي و خيالي به شدت مورد تهديد و هجوم قرار گرفته و سپس دنيا و تمدن بشري در آستانه نابودي و بشريت در مرز نيستي قرار مي‌گيرد.


تنديس اسكار

در بعضي از اين فيلم‌ها دنيا به پايان خود مي‌رسد و چيزي جز انهدام گسترده و نابودي نسل بشر چيزي باقي نمي‌ماند. فيلم نوستراداموس (The man how saw tomarrow) و «روز بعد» (The day after). اما در بعضي ديگر افرادي باقي مي‌مانند كه در تلاش زندگي دوباره به تجديد تلاش و فراش مي‌پردازند مانند فيلم «حكومت آتش» و «نبرد آخر» و در گروهي ديگر، اين قدرت برتر، آمريكاست كه مي‌تواند در مقابل آن بايستد و دشمن ديوصفتي را كه از ناكجا آبادي سربرآورده و قصد نابودي تمدن و همة دستاوردهاي بشري را دارد، نابود كند. مانند فيلم‌ «روز استقلال» و «آرماگدون». هاليوود با ساخت اين فيلم‌ها قصد دارد ترس و وحشت ناشناخته و هولناك و عظيمي را در ديدگان مخاطب ساده و بي‌دفاع خود ماندگار سازد. تا در زمان ضرورت با تنها اشاره‌اي او را غيرمستقيم در ايجاد يك سري حوادثي كه بايد همچون دومينو پشت سر هم روي دهد سهيم و شرطي كند. (همچون حوادثي كه بعد از يازده سپتامبر و به دنبال وحشت و ترس حاصل از شوك انهدام برج‌هاي دوقلو رخ داد.) فيلمساز هاليوود به خود اجازه مي‌دهد سالها ترس و وحشت و بيم از آينده‌اي تاريك و مرگ‌آفرين را در شهروند خود نهادينه كند تا به نتايج مافوق تصوري كه اراده كرده‌اند كه همانا تسلط بر تمامي سرمايه‌ها و ميراث بشري است دست يابند. اين شيوه و روش انسان غربي است كه براي رسيدن به مقصود خود از هيچ دستاويزي نمي‌گذرد اگرچه مرگ‌ و نيستي و وحشت و رعب باشد. (به ياد آوريد چگونه با دوربين‌هاي مخفي و با ترساندن شهروندان خود لحظات فراغت و خنده‌دار براي مخاطبان تلويزيوني خود به ارمغان مي‌آورند.)
امروز مسيحيان صهيونيست و اونجليست‌هاي آمريكايي با سردمداري جري‌فال‌ول، پت رابرتسون، جيمي سواگارت و دهها كشيش وابسته به خود به موعظه‌هاي شيطاني خود در شبكه‌هاي مذهبي و در استاديومها و تجمعات هزاران نفري مردم آمريكا ادامه مي‌دهند. آنها هدف اين حملات و مركز شيلك و انهدام خود را جهان اسلام و انسان مسلمان قرار داده‌اند و اين را ارادة الهي و پيشگويي كتاب‌مقدس مي‌خوانند كه آنها بايد همچون مؤمنان و قديساني كه از مناسك و آئين مذهبي خود نمي‌توانند دست بكشند بايد به آن عمل كنند تا ملكوت خداوند و بهشت را به چنگ آورند و مسيح و منجي را مشاهده كنند و با او همراه شوند.
آنچه باعث شده مجموعه عظيمي از فعاليت‌هاي فيلمسازي و رسانه‌اي عليه ايران اسلامي و مسلمانان و اسلام سازماندهي شود ناشي از همين قاعدة سوم است. كارنامه هاليوود با فيلمسازان مشهور و معتبرش مشحون از توليداتي است كه در چارچوب رعايت و وفاداري به اين قاعده شكل گرفته است.
قاعدة چهارم:
انبوه‌سازي، تكرار و استمرار هدفمند و بالنده و پيش‌رونده و پشتيباني كننده.
غربيها مي‌دانند در دنياي ارتباطات و انبوه اطلاعات موجود و دسترسي مردم به كانال‌هاي ماهواره‌اي و شبكه‌هاي اينترنتي و روزنامه‌ها و كتابها و مجلات و انواع فعاليت‌هاي هنري و... آنچه مي‌تواند نقطه پاياني بر مقاومت‌هاي مردمي و نخبگان و انديشمندان و آگاهان و سياسيون مبارز و غيره باشد، حجم بالاي فعاليت‌ها و رنگ غالب نگاه آنهاست.


جنگ هاي ستاره اي

مثلاً هاليوود در ساخت فيلم‌هاي سينمايي عليه اسلام و مسلمانان تنها به يك ژانر يا توليد چند فيلم بسنده نمي‌كند، از همه ژانرها و گونه‌هاي مختلف سينمايي اعم از عاطفي، رمانتيك، كمدي، حماسي، حادثه‌اي، سياسي، جنگي، تخيلي، كودك و در قالب انيميشن، بازي رايانه‌‌اي و غيره سود مي‌جويد، و از همة ظرفيت‌هاي انساني نيز استفاده مي‌كند. اگر بتواند، در كنار كارگردانهاي هاليوود از كارگردانان ديگر و حتي كشور مقصد نيز سود مي‌جويد. كاري كه متأسفانه به تواتر و كرات در بين فيلمسازان ايراني روي مي دهد.
مثلاً وقتي فيلم «بدون دخترم هرگز» با حمايت هاليوود و اسرائيل عليه مرد ايراني و انقلاب اسلامي و جامعه انقلابي ايران و مناسبات آن ساخته مي‌شود و قصد دارد تصوير نابهنجار و تلخي از زندگي يك زن در جامعه ايراني بعد از انقلاب نشان ‌دهد از ساخت نمونه‌هاي مشابه وطني غافل نمي‌ماند. اين طراحي باعث مي‌شود در مقابل اعتراضات كساني كه استدلال مي‌كنند هاليوود فيلمي مغرضانه ساخته است پاسخي نيكو داشته باشند. براي نمونه وقتي يكي از شبكه‌هاي آلمان (احتمالاً ZDF) پس از پخش فيلم «بدون دخترم هرگز» مورد اعتراض مكرر و جدي زنان آلماني كه همسران ايراني دارند قرار مي‌گيرد، مديران شبكه، آنان را براي طرح اعتراض خود به يك ميزگرد تلويزيوني دعوت مي‌كنند؛ اما قبل از آن در دو برنامه، فيلم‌هاي «دندان مار، ساخته كيميايي» و «نرگس، ساخته رخشان بني‌اعتماد» را به نمايش مي‌گذارند و بدين ترتيب با ارائه دو نمونه وطني كه زن ايراني را در وضعيت اجتماعي ناهنجاري نشان مي‌دهد، زنان معترض آلماني را در ميزگرد تلويزيوني خلع سلاح و بايكوت مي‌كند.
اين شگرد انبوه‌سازي در برخي اوقات بسيار كارساز است و تا حد معجزه مي‌تواند مؤثر واقع شود. كمترين بازخورد رعايت اين اصل، درگير كردن رواني و فكري طرف مقابل در مقام پاسخگويي مدام و مكرر است كه در يك دورة زماني بالاخره رقيب خود را از ميدان خارج مي‌كند.
(و باز جاي اين اشارة ظريف وجود دارد كه آثار و فعاليت‌هاي فيلمسازي رسانه‌اي ما هدفمند و همسو نيست و اگر هم اثري ارزشمند خلق مي‌شود به يك نمونه بسنده مي‌شود و تداوم نمي‌يابد. جالب اينكه ضرب‌المثل‌هاي سادة ايراني راه را به ما نشان داده‌اند: با يك گل بهار نميشه، يك دست صدا نداره و...)
آمريكا قبل از حذف صدام و حمله به عراق فيلم‌هاي زيادي در اين باب ساخته است كه نگارنده با اينكه فرصت چنداني براي فيلم ديدن ندارد در دو ژانر كمدي (Hot shot) و جنگي (سه پادشاه) آثاري با اين مضمون ديده است.

 هاليوود در ساخت فيلم‌هاي سينمايي عليه اسلام و مسلمين تنها به يك ژانر يا توليد چند فيلم بسنده نكرده و از تمامي گونه‌هاي مختلف سينمايي استفاده مي‌كند

قاعدة پنجم:
برنامه‌ريزي درازمدت و پيشه‌كردن صبر و انتظار.
همه شنيده‌ايم كه از حكيمي نقل شده است كه اگر بخواهيد مردم را بخندانيد، متعجب كنيد يا بگريانيد يك لحظه كار لازم است، اگر بخواهيد آنها را بپوشانيد يك روز لازم است و اگر بخواهيد نان مردم را تأمين كنيد يكسال وقت لازم است، اما اگر بخواهيد آدم بسازيد پنجاه‌ سال وقت لازم است.
كار فرهنگي و به تبع آن ساخت فيلم سينمايي و فعاليت‌ رسانه‌اي نبايد بر اهداف كوتاه‌مدت و روزمره متكي باشد بلكه بايد منظر و نگاه سازنده‌ اثر، حداقل فراتر از چند سال باشد. هرچند كه كسي منكر بخشي از فعاليت‌هاي هنري با كاركرد مقطعي و كوتاه‌مدت نيست اما اگر نيازمند چنين برنامه‌سازي‌هايي هستيم اين خود نشان از غفلت مديران و فيلمسازان قبلي است كه اين خلأ را به وجود كه بايد دست به كارهاي اضطراري و به تعبير ديگر مناسبتي زد. و اين بسيار بلاهت است كه حجم كارهاي كوتاه‌مدت چنان ما را به خود مشغول سازد كه از برنامه‌ريزي بلندمدت حداقل فراتر از پنج‌سال باز بمانيم.
سينماي هاليوود و جريان‌ رسانه‌اي آمريكا حداقل از سال1991 به قصد حذف صدام وارد ميدان توليد فيلم، خبر، تحليل و ... شدند و بالاخره بعد از ده سال به مقصد خود رسيدند. روزي كه فيلم «رمبو» در افغانستان را مشاهده كرديم با لبخند و كمي تمسخر فيلم را به انتها هم نرسانديم و در واقع اين فيلم را متأثر از مغزي معيوب و تخيلي بيمارگونه ارزيابي مي‌كرديم در حاليكه ده سال بعد اين «رمبو» و سربازان آمريكايي بودند كه وارد افغانستان شده و مورد استقبال هم واقع شدند.
يعني امروز با رصد و مشاهده فيلم‌هاي ساخته شده در هاليوود مي‌توان سياست‌هاي نظامي و اهداف سياسي و اقتصادي آمريكا را در ده سال آينده شاهد بود. اگر در فيلم «اُمگا كُد» در صحنه‌اي گنبد قبه‌الصخره منهدم مي‌شود اين نشان از اهداف آينده صهيونيسم جهاني و آمريكا دارد كه به چنين كاري قطعاً دست خواهند زد.
قاعدة ششم:


مجسمه اسكار

اگرچه براي دنياي غرب و هاليوود، اقتصاد و سرمايه و دلار بسيار ارزشمند است و پول در مناسبات و برنامه‌هاي مختلف و اهداف آنها جايگاه ويژه‌اي دارد اما اين سياست‌هاي فرهنگي است كه بر جريال اقتصاد حاكميت دارد نه آنكه نگاه اقتصادي و سرمايه و سودجويي به جريان فرهنگ و هنر و سينما جهت بدهد و بر آنها غلبه داشته باشد.
درست است كه هاليوود در اتخاذ تصميمات خود، بازگشت سرمايه و سوددهي هنگفت را لحاظ مي‌كند ولي اين بدان معنا نيست كه در فرايند تصميم‌گيري نهايي نگاه اقتصادي بتواند مانع اجراي برنامه‌هاي بلندمدت هنري و سينمايي باشد. بسياري از فيلم‌هاي پرخرج در هاليوود ساخته‌ شده‌اند كه حتي نتوانسته‌اند به سرمايه اوليه خود دست يابند. در كنار آن انبوه فيلم‌هاي هاليوود با هزينه ساخت متوسط را اضافه كنيد كه چندان مهم نيست به چه فروشي دست يافته‌اند و حتي ارقام فروش آنها در كمتر مجلات سينمايي منعكس مي‌شود.

شايد شما بتوانيد قواعد ديگري را در كنار اين شش قاعده جستجو و معرفي كنيد اما قطعاً مي‌پذيريد كه اين قواعد شش‌گانه سالهاست سياست سينماي هاليوود و جريان رسانه‌اي آمريكا و غرب را هدايت و تجهيز و تكامل بخشيده است. و اين جريان رسانه‌اي و سينماي هاليوود است كه بيش از دلار و بيش از ناوهاي آمريكايي و هواپيماهاي جنگي و بيش از سرويسهاي مخفي و اطلاعاتي و توانايي فني و تكنولوژي توانسته است آمريكاي محدود در مرزهاي جغرافيايي را به آمريكاي جهانخوار تبديل سازد.
ما در راهبرد درازمدت همه امور، بايد ابتدا راهبردهاي فرهنگي و هنري خود را مبتني بر قواعدي جستجو كنيم. براستي آن قواعد كدامند؟

کد خبر 143627

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha