از ديدگاه استراتژيست هاي نومحافظه كار آمريكايي در بيرون و درون دولت جورج بوش، حادثه 11 سپتامبر صرفا نمادي از آسيب پذيري هژموني جهاني ايالات متحده بود.
توماس فريدمن طي مقاله اي در روزنامه نيويورك تايمز در 17 ژانويه 2005 در اين باره تأكيد مي كند كه براي اروپائيان عقيده ضدآمريكايي يك سرگرمي است لذا مشكل ساز نيست، ولي براي بيشتر مسلمانان خاورميانه عقيده ضد آمريكايي يك وظيفه شده است و اين همان مانع بزرگ براي تثبيت هژموني جهاني ايالات متحده است.
مطابق با اين ديدگاه در مسير كشتي جهان پيماي ايالات متحده در قرن بيست و يكم، مانع عمده، كوه يخي است، كه نوك بسيار كوچك آن در 11 سپتامبر در نيويورك هويدا شد و بدنه اصلي و عظيم آن در خاورميانه پنهان است.
رسالت اصلي دولت جورج بوش در چارچوب سناريوي پيش راندن كشتي Pax Americana در قرن 21 خردكردن كوه يخي هرگونه ايده و اراده اي براي «مقاومت هوشمندانه» در مقابل هژموني جهاني ايالات متحده و هژموني منطقه اي و امنيت اسرائيل به عنوان متحد اصلي آمريكا در خاورميانه است.
اگرچه حتي استراتژيست هاي ملي گراي آمريكايي كه به لابي يهودي وابسته نيستند مي دانند كه «نفرت هوشمندانه» مسلمانان خاورميانه در حمايت مطلق ايالات متحده از اشغال فلسطين توسط اسراييل ريشه دارد، ليكن دولت جورج بوش به جاي تلاش براي مبرا ساختن ايالات متحده از تصوير و چهره «حامي اشغالگر» ، اقدام به اشغال مستقيم سرزمين هاي ديگري از خاورميانه يعني افغانستان و عراق كرد.
بدين ترتيب دولت اول جورج بوش با به تن كردن زره و كلاهخود نظامي و با كوبيدن بر طبل «جنگ پيش دستانه» به صورت يك «قدرت ستيزه جويي» كه هيچ فرد و گروه و حكومتي در خاورميانه نبايد ايده و اراده مقاومت در مقابل آن و متحدش اسرائيل را به ذهن خود راه دهد، ظاهر شد.
براين اساس چون دولت جورج بوش پيش از اين با جنگ و اشغال افغانستان و عراق نقش يك «دولت دردسرساز» را بازي كرده است، براي مردم جهان و مردم خاورميانه بسيار مهم است كه بدانند رويكرد سياست خارجي و اولويت هاي دولت دوم جورج بوش در اين باره چه خواهد بود.
در اين ميان كناره گيري و يا بركناري «كالين پاول» از مقام وزارت امورخارجه و قرارگرفتن خانم كاندوليزا رايس در اين مقام در دولت دوم جورج بوش سوالات بيشتري را در باره كيفيت رويكرد سياست خارجي و ديپلماسي ايالات متحده در دوره دوم رياست جمهوري جورج بوش پيش روي آورده است.
برخي در نگاه اوليه به دليل آنكه به جاي كالين پاول به عنوان يك عضو جهان نگر و چندجانبه گرا و ميانه رو در دولت اول جورج بوش، خانم كاندوليزا رايس كه يكي از وفادارترين افراد به وي ناميده مي شود، تصدي وزارت امورخارجه را در دولت دوم بوش به عهده گرفته است، آن را نشانه اي از سخت ترشدن رويكرد سياست خارجي يا جنگي ترشدن ديپلماسي ايالات متحده قلمداد كرده اند.
طبق اين توصيف اوليه خانم كاندوليزا رايس كه در نخستين دوره رياست جمهوري جورج بوش در مقام مشاور امنيت ملي كاخ سفيد به عنوان يكي از نظريه پردازان اصلي «دكترين حمله پيش دستانه» محسوب شده است، در تنظيم روابط خارجي داراي ديدگاه افراطي نظامي گرا متمايل به سياست هاي مورد نظر وزارت دفاع است.
اين در حالي است كه از نظر بسياري از استراتژيست هاي آمريكايي، در دومين دوره رياست جمهوري جورج بوش مهمترين و با اولويت ترين موضوع در متن سياست خارجي ايالات متحده در خاورميانه، تعيين يك سياست مشخص در باره ايران است.
در هر صورت اين سئوال به طور جدي مطرح است كه انتصاب خانم كاندوليزا رايس به مقام وزير امورخارجه چه تأثير و چه معنايي در اتخاذ رويكرد ايالات متحده نسبت به ايران در دولت دوم جورج بوش دارد؟ آيا خانم رايس در صدد تكرار سناريوي عراق در ايران، يعني جنگ تمام عيار براي تغيير حكومت در ايران است؟
معماي ايران
در چند ماه آخر دولت اول جورج بوش در محافل فكري و نظريه پردازي ايالات متحده و در سطح رسانه اي يك طوفان فكري در باره موضوع ايران در سياست خارجي دوره دوم دولت بوش برپا شد. ماحصل اين طوفان فكري اين است كه همه چيز براي آمريكا با هدف موفقيت در خاورميانه بزرگ به ايران ختم مي شود. اين نياز ايالات متحده به ايران ناشي از اهميت ژئوپولتيك ايران است.
روزنامه هرالد تريبيون چاپ آمريكا در 29 سپتامبر 2004 طي مقاله اي در اين باره به قلم راجر كوهن به ضرورت تأمين اين نياز استراتژيك آمريكا به ايران پرداخت. در اين مقاله ضمن برشمردن دلايل متعددي در باره اهميت ژئوپولتيكي ايران براي استراتژي خاورميانه اي آمريكا، بر اين نكته تأكيد مي شود، در حالي كه ايران مهمترين كشور براي سياست خارجي آمريكا در قرن 21 است، ايالات متحده نه تنها نتوانسته ايران را به حوزه نفوذ خود بازگرداند، بلكه از هرگونه رابطه اي با آن محروم است.
از نظر استراتژيست هاي آمريكايي اين اصل مسلم است كه روياي ايالات متحده براي دراختيار گرفتن ايران با تغيير حكومت آن تعبير مي شود. نكته مهم براي ايالات متحده نحوه تعبير اين رؤيا در عالم واقعيت است.
در اين ميان بخشي از نومحافظه كاران بيرون و درون دولت جورج بوش به سبب پيروزي سريع نظامي آمريكا در افغانستان و عراق، تصور مي كردند كه راه تعبير رؤياي تغيير حكومت در ايران را يافته اند. عناصر اصلي اين بخش از نومحافظه كاران كه همان «گردن قرمزها» محسوب مي شوند، مانند جان بولتون در وزارت خارجه و دونالد رامسفلد و پل ولفووويتز در وزارت دفاع و افرادي مانند رائول مارك گرشت و مايكل لدين و ريچارد پرل در بيرون از دولت جورج بوش تنها يك فرمول براي تعبير روياي تغيير حكومت ايران ارائه مي دهند كه همان تكرار سناريوي عراق است.
برخلاف «گردن قرمز ها» كه براي فكر و برنامه ريزي كردن بيش از مغز از رگ گردن خود استفاده مي كنند، در ساير محافل تصميم ساز آمريكا، ضمن پذيرش اين واقعيت كه تكرار سناريوي عراق و انجام جنگ نظامي تمام عيار عليه ايران براي تغيير حكومت آن كارساز نبوده و حتي نتيجه معكوس خواهد داد، به اين نكته اذعان گرديده كه تغيير حكومت ايران يك روياي طولاني براي ايالات متحده است. در همين متن استراتژيست هاي آمريكايي تأكيد دارند كه ايالات متحده در فهم و اتخاذ سياست و رويكردي درست و مؤثر در برخورد با ايران تا رسيدن به آن هدف ثابت يعني تغيير حكومت آن مشكل داشته و دارد. طي مدت اخير در محافل مذكور در ايالات متحده از اين مشكل با عنوان« معماي ايران » ياد مي شود.
نخستين مفروض در طرح موضوع «معماي ايران» اين است كه اگرچه تغيير حكومت ايران براي ايالات متحده يك هدف ثابت و ضرورت مضاعف است، ليكن چون دسترسي به آن زمان بر بوده و ساده نيست، بايد سياست برخوردي آمريكا با ايران ضمن آنكه معطوف به اين هدف است، بايد به طور همزمان سياست جديد آمريكا معطوف به شرايط محيط تغيير يابد.
دومين مفروض در طرح موضوع«معماي ايران» اين است كه حمله نظامي تمام عيار به ايران در شرايط فعلي به دلايل واقعيات صحنه به جاي نتيجه مطلوب براي آمريكا، پيامدهاي مخرب معكوس خواهد داشت.
براي فهم ابعاد موضوع «معماي ايران» در بين نخبگان سياسي ايالات متحده به نظر مي رسد، سه تابلوي راهنما مي تواند مسيري كوتاه تر را براي تبيين ذهنيت استراتژيست هاي آمريكايي نشان دهد.
تابلوي اول
در همين چند ماه اخير كنت پولاك از تحليل گران برجسته سابق CIA و از استراتژيست هاي صاحب نام ايالات متحده در موضوعات عراق و ايران و خليج فارس كه پيش از اين نيز چند سالي مسئوليت حوزه خليج فارس را در شوراي امنيت ملي آمريكا برعهده داشته است، كتاب جديد خود مشتمل بر حدود 500 صفحه با عنوان« معماي فارسي: هماوردي بين آمريكا و ايران » را منتشر ساخت.
كنت پولاك كه در حال حاضر مدير تحقيقات مركز سياست خاورميانه اي سابان در مؤسسه معتبر بروكينگز مي باشد، در كتاب« معماي فارسي» روي اين نكته تأكيد مي كند كه هر گونه تلاش مقطعي براي تغيير رژيم در ايران در يك دوره زماني كوتاه بي نتيجه و اساساً گام برداشتن در اين مسير احمقانه خواهد بود.
كنت پولاك در گفتگو با خبرنگار روزنامه نيويورك تايمز در پاسخ به اين سئوال كه به نظر مي رسد وي در كتاب جديدش «معماي فارسي» از موضع پيشين تهاجمي خود درباره ايران عدول كرده، در حالي كه در كتاب قبلي وي با عنوان «طوفان تهديدزا »تأثيرانكارناپذيري در جلب حمايت از تهاجم نظامي آمريكا به عراق داشت، مي گويد:
«من اشتباه كردم اسير اطلاعات غلط شده بودم. من به توانايي هايمان براي ترغيب مردم ايران به ايجاد تغييرات بنيادين در رفتارهايشان و اساساً تحقق بخشيدن به آن در يك دوره زماني كوتاه بدبين هستم. روانكاوي سياسي ايرانيان نشان مي دهد كه آمريكا در نظر آنان شبيه يك نوع هيولاي زشت است.»
اين نشاني غلط كه كنت پولاك به آن اشاره مي كند، علت اصلي بركناري جورج تنت از رياست CIA بوده است. در سطح عمومي و تحليل هاي خبري علت بركناري جورج تنت به مسئله اطلاعات نادرست CIA درباره وجود سلاح هاي كشتار جمعي در عراق و در نهايت قرباني شدن تنت در رقابت CIA با پنتاگون (وزارت دفاع آمريكا) مرتبط دانسته شد.
ليكن در واقع لايه دوم علت بركناري جورج تنت از رياست CIA به همين نشاني غلطي كه كنت پولاك به صورت تلويحي به آن اشاره مي كند، مربوط مي شود.
در ارزيابي استراتژيك CIA درباره دستاورد اصلي حمله تمام عيار به عراق و اشغال اين كشور با حضور بيش از 140 هزار نيروي نظامي آمريكا، سرعت بخشيدن به فرايند تغيير حكومت ايران بود. اين ارزيابي غلط البته خود مبتني بر اطلاعات غلطي بود كه از سيرتحولات داخل ايران به CIA مي رسيد. اين ارزيابي عمق همان نشاني غلط مورد اشاره كنت پولاك است. اشغال عراق به دست نيروهاي ايالات متحده نه تنها «تغيير رژيم» در ايران را به جلو نيانداخت، بلكه موجب نوعي بازگشت انسجام ملي و باز توليد روند تقويت اقتدار داخلي در ايران شد.
ارزيابي ارائه شده خانم روبين رايت پس از سفر چندماه پيش به ايران كه در روزنامه واشنگتن پست در تاريخ 29 نوامبر منتشر شد، تاكيد براين نكته بود كه پاندول ساعت زمان به نفع حاكميت ايران درحال چرخش است و اقتدار داخلي ايران روند صعودي خود را طي مي كند. ساير محافل و نخبگان سياسي آمريكا نيز بر همين ارزيابي يعني سير صعودي روند تقويت اقتدار داخلي ايران تاكيد كرده اند.
تابلوي دوم
كميته خطر موجود (جاري) آمريكا (The Committee On the Present Danger) در ماه گذشته، گزارشي با عنوان «ايران: يك رهيافت جديد» منتشر كرد.
تجويز اصلي مارك پالمر نويسنده اين گزارش، بازگشايي سفارت آمريكا درتهران براي برقراري مبادلات فرهنگي، دانشگاهي و تجاري با ايران است.
كميته خطر جاري كه در دهه 1970 درباره نحوه مقابله با اتحاد شوروي توصيه هاي خود را ارائه مي كرده است، در گزارش اخير خود درباره ايران، برقراري روابط رسمي واشنگتن را با تهران به عنوان رهيافت جديد براي مقابله با حكومت ايران مطرح مي كند.
مارك پالمر نويسنده اين گزارش در ميزگردي كه در شوراي روابط خارجي آمريكا در واشنگتن دي سي در 12 ژانويه 2005 با عنوان سياست ايالات متحده درباره ايران برگزار شد، به همراه كنت پولاك شركت كرده است .پالمر در پاسخ به ري تكه گرداننده اين ميزگرد كه در نخستين سئوال مي پرسد آيا شما فكر مي كنيد اين بازگشايي سفارت و برقراري روابط موجب خنثي سازي تهديد حكومت ايران مي شود؟ مي گويد:
«بله كاملا باور دارم. اما نمي گويم كه اين تجويز در يك دوره شش ماهه ثمربخش خواهد بود».
فصل مشترك نظريه هاي ارائه شده نه تنها در گزارشهاي شوراي روابط خارجي آمريكا و كميته خطر جاري بلكه در مطالب ساير نخبگان مانند مقاله خانم سوزان رايس معاون پيشين وزير امور خارجه ايالات متحده تبليغ رهيافت برقراري روابط با ايران و تشويق كاخ سفيد به انجام دادن اين اقدام است.
خانم سوزان رايس در مقاله خود باعنوان در جستجوي سياستي واقعي در قبال ايران دولت دوم جورج بوش را به اتخاذ رويكرد بسيار فعالانه تري در قبال ايران با برقراري تماس و ايجاد رابطه با تهران فرا مي خواند. رايس در اين باره مي نويسد:«از قرار معلوم رئيس جمهور بوش اتخاد همين رويكرد را بسيار دشوارتر از توان خود يافته است. زيرا برقراري رابطه باايران مستلزم دادن امتيازهاي اوليه است. نومحافظه كاران مي گويند كه دادن چنين امتيازاتي موجب بقاي رژيم فعلي ايران خواهد شد.
ولي اكثر تحليل گران معتقدند كه رژيم ايران هم اينك جايگاه محكمي دارد. تنها جايگزيني كه براي آمريكا وجود دارد ادامه رويكرد فعلي است كه همچنان با دوري از ايران دست روي دست بگذارد.»
با بررسي دقيق مطالب ياد شده كاملا مبرهن است كه نخبگان و استراتژيست هاي آمريكايي از دولت دوم بوش مي خواهند كه نخست از عمل به توصيه «گردن قرمزها» درميان نو محافظه كاران در مبادرت به حمله پيش دستانه به سبك عراق به ايران اجتناب كند.
اضافه براين به دولت دوم جرج بوش اصرار مي كنند، به جاي رويكرد فعلي يعني دوري و تحريم كه موجب از دست رفتن امكان نفوذ و تاثيرگذاري مستقيم بر حكومت ايران شده است، رهيافت برقراري رابطه و بازگشايي سفارت و برقراري مبادلات تجاري و فرهنگي را براي رسيدن به روياي طولاني ايالات متحده در ايران برگزيند.
در اين ميان يك نكته مشهور است. سياست تحريم و فشار ايالات متحده در برخورد با ايران ناكارآمدي خود را نشان داده است. حضور شركت هاليبرتون در مناقصه نفتي پارس جنوبي شاهد غيرقابل انكاري در اين باره تلقي مي شود.
تابلوي سوم
دولت دوم جرج بوش در شرايط حاضر چاره اي ندارد غير از آن كه استحكام بقاي حكومت ايران را تا اين مرحله به عنوان امر واقع بپذيرد و سياست هاي خود را معطوف به اين شرايط (محيط) تنظيم كند.
بنابر اين دولت دوم جرج بوش با انتصاب خانم كاندوليزا رايس نه براي اتخاذ موضعي سختر در قبال ايران بلكه براي اتخاذ «تصميم سخت» يعني پذيرش برقراري روابط و مبادلات با حكومت ايران كه حداقل در كوتاه مدت به معناي پذيرفتن اين حكومت به عنوان امر واقع است تلاش خواهد كرد.
براي فهم اين مطلب بررسي ديدگاه راهبردي خانم كاندوليزا رايس راه گشا به نظر مي رسد.
شكل گيري و انسجام ديدگاه راهبردي يك سياستمدار بيش از آنكه ناشي از آموخته هاي نظري باشد، متاثر از تجربيات اجرايي اوست. خانم كاندوليزارايس هم از اين قاعده مستثني نيست. خانم رايس كه به زبان روسي تسلط كامل دارد، يكي از كارشناسان شوروي و اروپاي شرقي در دوران جنگ سرد در دولت هاي جمهوريخواه ريگان و بوش پدر بوده است.
تجربه موفق ايالات متحده در قبال شوروي و اروپاي شرقي، پيروزي در جنگ سرد، بدون درگيرشدن در جنگ نظامي بود. ايالات متحده براي «تغيير رژيم» در حكومت هاي كمونيستي اروپاي شرقي و شوروي، به جاي استفاده از روش «جنگ سخت» از روش «جنگ نرم» بهره گيري كرد. ايالات متحده در دوران جنگ سرد، براي «تغيير رژيم» در اروپاي شرقي و شوروي با اتخاذ راهبرد «جنگ نرم» از يك سو با برگزيدن «دكترين مهار» هم جلوي گسترش بلوك شرق را گرفت و هم كمونيسم را در قلعه خود در پشت ديوارهاي آهنين محبوس ساخت.
از سوي ديگر ايالات متحده در متن راهبرد «جنگ نرم» براي براندازي حكومت الهام بخش كمونيستي با بهره گيري از فضاي گردش آزاد اطلاعات و قدرت ابزار ارتباطات با سازماندهي «نبرد رسانه اي» توانست ديوارهاي آهنين قلعه بلوك شرق را درنوردد و به درون آن نقب بزند.
به اين ترتيب ايالات متحده در دوران جنگ سرد با اتخاذ راهبرد «جنگ نرم» و با تاكتيك هاي «دكترين مهار» و «نبرد رسانه اي» قادر گشت، بستر «تغيير رژيم از درون» و فروپاشي در اروپاي شرقي و شوروي را فراهم آورد.
«ديدگاه راهبردي» خانم كاندوليزا رايس كه يكي از استراتژيست هاي اصلي «گروه B» در اداره طرح هاي ويژه معاونت سياسي پنتاگون درباره اروپاي شرقي و شوروي در دوران جنگ سرد بوده، اين است كه براي براندازي حكومت هاي ايدئولوژيك و الهام بخش بايد به جاي راهبرد «سرنگوني رژيم با جنگ سخت» ، راهبرد «براندازي با جنگ نرم» يا همان «تغيير رژيم از درون» را برگزيد و آن را مديريت عملياتي كرد.
فرجام سخن
جرج بوش با انتخاب رايس به عنوان ناخداي كشتي سياست خارجي خود در صدد بالا بردن قابليت و قدرت انعطاف ديپلماسي ايالات متحده است . رهيافت جديد درباره ايران مهمترين اولويت سياست خارجي جرج بوش در دوره دوم رياست جمهوري است. اتخاذ رويكرد جديد با مقاومت گردن قرمزهاي موجود در نومحافظه كاران بيرون و درون دولت جرج بوش مواجه خواهد بود. شايد به همين دليل است كه خانم رايس پيش از رفتن به وزارت امور خارجه جان بولتون را از خدمت مرخص كرد. در رويكرد جديد براي دسترسي به روياي طولاني تغيير حكومت ايران از درون خانم رايس دستكشي مخملي بر پنجه آهنين دولت بوش خواهد بود.
ظاهرا جرج بوش فكر مي كند خانم رايس اين مهارت را دارد كه «نياز »ايالات متحده در برقراري روابط ديپلماتيك و بازگشايي سفارتخانه در تهران را به عنوان «امتياز» به افكار عمومي مردم ايران پيشنهاد كند.
-------------------------------
منبع: همشهري ديپلماتيك - شنبه 3/11/83
نظر شما