به گزارش خبرنگار مهر، کربلا، قصه عشق و عشق بازیست، عشق بازی سر با نیزه، صورت با سیلی، حنجره با خنجر، مشک با تیر، سم اسبان با پیکرهای مطهر و پاره پاره.
کربلا این خارستان خشک و بی آب، دریای انسانیت و کمال شده است، اقیانوس بی کرانه ای که در آن گوهر همه عظمت ها و خوبی ها به رنگ مظلومیت، یافتنی است.
از آن روز تا امروز چهل منزل سپری شد و قصه رگ های پاره پاره، سر و نیزه، لب های خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون کودک غمگین و تمام حقیقت هایی که هر سال از پرده چشمان ما می گذرد را شنیده ایم.
اما امروز دوباره آن کاروان از نینوا گذشتند، با عزت و سرفراز تا بار دیگر با امامشان بیعتی دوباره داشته باشند و پیام قافله سالار نیزه نشین را در گوش جهان تکرار کنند.
اینک نینوا میزبان کودکانی است که هر یک در بازگویی پیام عاشورا به شیرزنان و دلیرمردانی مبدل شده اند تا حدیث عاشورا را منزل به منزل نجوا کنند.
آن بانوی بزرگوار را دیده ای، قصه خطابه اش را شنیده ای، آن چنان خطابه ای خواند که بساط حرامیان را برچید و از آن مجلس منبری بنا کرد برای تبلیغ دین جدش، براستی حسین (ع) در آن دم آخر چه رازی را بر او گشود که بصیرت زینبی اش، اینک نیز الگوی بانوان جهان شده است.
به خاطر می آوری، چهل روز قبل را که کفر پیشگان به گمانشان با نیزه کردن سرها می پنداشتند اهل بیت رسول را ناکار کرده اند، اما دیدی و شنیده ای که عشق بازی سر با نیزه چه کرد و بساط یزدیان چگونه برچیده شد.
برگردیم به گذشته، به 40 روز قبل، به یاد داری که خولی، شمر و سنان، حتی به کودک شش ماه نیز رحم نکردند و علی اصغر حسین (ع) را با تیر سه شعبه سیراب کردند و اکنون می بینی که آن شش ماهه چه حاجت های بزرگی را برآورده می کند و آن دست های کوچک چه گره های بزرگی را می گشاید.
از ساربان که شنیده ای، قصه آن ساربان سیه روزی که عمری را بر سر سفره رسول عشق روزگار گذراند و در آن عصر عاشورا به بهانه غنیمت گرفتن انگشتری از دستان مبارک امام حسین (ع)، به بدن پاره پاره جگرگوشه زهرا (س) نیز رحم نکرد و انگشت و مچ دست را با خنجر برید.
قصه ذوالجناح را که می دانی، قصه آن اسب باوفایی که در وفاداری و عشق بازی سنگ تمام گذاشت و در هجر سوارش تاب نیاورد و تا همیشه ایام سوگوار مانده است.
آن کودکان و بانوان را می بینی، در این 40 روز چه بر آنان گذشت که هر یک شیرزنی و پیام رسانی شده اند تا قصه عاشورا را تکرار کنند.
آری ! خواب می دیدم که در بیداریم بر مسیر کاروانی جاریم، کاروانی بی سر و بی سرپرست، غل به گردن، خشک لب، تاول به دست، کاروان از بس که آتش دیده بود، اشک در چشمانش خشکیده بود.
اربعینی با دختر کوچک حسین (ع)، مهر را در آغوش گرفتیم، ناله زدیم، در دل ها گفتیم و شکوه ها روانه کردیم، در اربعین از عمق جان فریاد یا حسین کشیدیم، بر سینه زدیم و خنده را حرام کردیم.
گلستان نیز همانند دیگر مناطق ایران زمین در شب روز اربعین حسینی سوگوار بود و آیین های عزداری در سراسر استان برپا شد.
...............................
علیرضا نوری کجوریان
نظر شما