«خواص »؛ به «حق » آگاهند و «باطل» را دیدهاند و میشناسند. «تحلیل» دارند و «آگاهانه» تصمیم میگیرند.
«معروفانی» هستند که مورد «توجه» اند و خلق و گفتار و رفتار و کردار و تأیید و تکذیبشان ، «اثرگذار» است و «موجآفرین» و کم و زیادکنندگان علاقهها و سلیقهها و خواستهای مردماند.
«خواص»؛ آنزمان که «حق» را یافتند و آن را با آزادی انسانی میخواهند و از «باطل» فاصله میگیرند، اندکی از راه را پیموده اند ، چرا که به منزل رساندن بار امانت که «حق » است دشوارتر از انتخاب اولیه آن است.
چه بسا کسانی که «حق» را یافتند لکن در منزلهای سخت«پایدار و مقاوم» نماندند و به باطل گردیدند و تمامی اعمال خود را در «حبطه» نمودند و یا از یارای «حق» دست شستند و «ذلت سکوت» و «بیتفاوتی» را خریدار گشتند.
دوران امام مجتبی (ع) و «عبیدالله بن عباس» که نمونهای از نمونههاست و در تاریکی، سرگذشتش ، چراغی هدایتگر برای امروزی ها.
«عبیدالله بن عباس» فرزند عباس بن عبدالمطلب بن هاشم است و پسرعموی رسول خدا و علی(ع) و سرداری از یاوران امام علی و امام حسن مجتبی و سابقهداری در بین مسلمین.
از همین جا باید شروع کرد که این «مجاهد سابقهدار» « و «پدر دو شهید» و «حافظ» و «شعار» و «آبرو» و «موجب آسایش» امام مجتبی(ع) و آخر سر، سردار لشکرش ، لباس حقی را که خود، «آزادانه و آگاهانه» بر تن کرده است ، چرا بیرون می آورد و جامة «ذلت» را می پذیرد؟ امامت نور را رها میکند و امامت نار را پیشوا میگیرد!
امروز همه باید به این نکته توجه داشته باشند که چه فرآیندی در درون عبیدالله بن عباس؛ کسی که امام مجتبی(ع) انتخابش کرده، کسی که بارهای زیادی را به دوش کشیده ، کسی که زخمهای زیادی را بر تن خود دیده و مراحلی را طی کرده به ناگهان افت میکند، کم میآورد، زانو میزند، میشکند و پایان میپذیرد و «حق» را در آن مقطع گوشهنشین مینماید.
باید به آن نیم شبی که عبیدالله در پس غروب آفتاب، در آن روزی که سپاه تجاوزگر پسر ابوسفیان را شکست داد. و حالا دارد با خود خلوت میکند، پرداخت و به عمق تفکرات و توهمات عبیدالله پی برد که اگر این امر صورت نگرفت، و ما آن نیمشب را نشناختیم، ممکن است شیطان ،«ابن جرب» هایی را نیز برای گفتگو و ملاقات برای ما آماده کرده باشد و ما هنوز خود را برای این «دیدارهای سخت و طاقتفرسا و مردانه» آماده نکرده باشیم و «غافلانه و جاهلانه» همان راهی را برویم که امیر لشگر امام حسن(ع) کرد و اگر چنین شود گناه ما از گناه ابن عباس بیشتر است، زیرا او و «مثالی و عبرتی» برای ما بود.
فرار ابن عباس ، فرار از امام مجتبی(ع) نبود، بلکه فرار از آسیبهایی بود که در درون او ریشه داشت آسیبهایی که شیطان این عدو مبین آدمی در درون او کاشته بود و عبیدالله این آسیبها را نادیده گرفته بود و به فکر درمان آن نبود و آخر سر این میکروب او را از پا انداخت و درخت سابقة او را از ریشه قطع نمود و عبیدالله را خوراک آتش نمود.
کسانی میتوانند با امام «مجتبی» کار کنند و به کار خودشان مشغول باشند و دل بدهند که به آسیبهای خود پی برده باشند و پذیرفته باشند که آسیبپذیرند. آنگاه است که به دنبال این آسیبها میدوند تا آنها را بشناسند و زمینههایش را بیابند و «عاملها و انگیزههایش» را «شناسایی» کنند و به فکر «درمان» هم باشند و آخر سر هم «توسل» به رهبر و نجاتدهنده خود داشته باشند تا بتواند همواره بار خاطر باشند نه یار شاطر!
فرار ابن عباس و شکست او بیشتر از اینکه به بازی شیطان و نقشه های او وابسته باشد به «ضعفها» ی ابن عباس وابسته بود. چرا که همین میکروب در «مزاج»قیس بن سعد عمل ننمود و او را فراری نکرد و او دشمن خود را خاک نمود!
فراز و نشیبهایی که برای آدمی صورت می پذیرد، افت و خیزهایی که در میدانهای مختلف برای او بوجود میآید اگر با «آسیبپذیری» و «آسیبشناسی» و «آسیبزدایی» و «درمان» همراه نباشد، ابن عباسهای زیادی را در تمام طول تاریخ زندگی آدمی از خود به جای خواهد گذاشت و صفحات سیاه زیادی را رقم خواهد زد.
کسانی که به دنبال صعود و پروازند باید عوامل سقوط و رکود و شکست را بشناسند و قبل از «مردن » اقدام کنند که نوشدارو پس از مرگ سهراب بی فایده است.
و اما قیس بن سعد؛
او ولایت امام مجتبی(ع) را فهمیده است و هدف امامت و هدف حسن بن علی را که هدفی بالاتر از امنیت و عدل و پاسداری و رفاه و پرستاری و راحتیهای زودگذر و جاودانة هفتاد ساله است را شناخته.
او فهمیده است که امامت و رهبری امامش بر مبنای شکوفا نمودن استعدادهای انسان و شناسایی راه و با هدف تشکیل جامعه انسانی بر اساس قسط شکل گرفته است و با این نگرش است که این بار گران و پرزحمت را به آسانی به دوش میکشد و «حرکت دائم» خود را صورت می دهد، زیرا فکر او در سطح «غریزه» نبود، او انسانی بود که در حد «وظیفه » زندگی می کرد، به دنبال «عبودیت» میدوید، او «حقارت دنیا» و «حقارت امکانات» را دیده بود و به آن نظری نداشت .
او به حق رسیده بود و به دنبال این بود که به حق برساند، به همین دلیل خطابههای آتشین او در مقابل همراهان امام مجتبی هنوز بگوش می رسد او به ولایت رسیده بود و از نعمت ولایت برخوردار بود. نشستن و ایستادن و آمدن و رفتن و دوست داشتن و دشمن داشتن او همه از سمت ولی «کنترل» میگشت، نه از طرف هواها و حرفها و جلوهها.
قیس این را یافته بود که حسن بن علی، این مرد آزاد از غیر حق و این انسان آگاه حق، بیش از قیس به قیس علاقه دارد و بیش از قیس از مصالح و منافع قیس آگاهی دارد و بیشتر و بهتر از قیس به منافع او میاندیشد، به پس دیگر جای درنگ نیست و جای سرکشی نیست، باید سرکشیها و حماقتها را به پایان ببرد که غیر از این ضرر است و سقوط.
اینجا جای «تسلیم» است و «اطاعت و پیروی و تشیع و دنبالهروی» و او اینچنین کرد که همانند مالک اشتر علی بن ابیطالب در تاریخ «جاودانه» باقی ماند.
آری قیس ایمانش را به حرفها و جلوهها و نفسها و متاعها نفروخت و «صراط مستقیم» را طی کرد. او از قبل خود را واکسینه کرده بود و کالبد و مزاجش بطور کامل ، سالم بود و هیچ میکروبی را نمی پذیرفت و با «صبر و بصیرت» و تبعیت و تسلیم و توسل و عنایت به مقصد که همان «مشایعت» ولی است، رسید. او صعود کرد بدون آنکه زیرپایش بلرزد و سقوطی و رکودی داشته باشد.
ای قیس بن سعد تو زنده ی همیشة تاریخی! سلام بر تو، سلامی به رنگ «پایداری » و «تبعیت».
*نویسنده: مجتبی حسینی
نظر شما