برای فهم دیدگاه ارسطو درباره فراغت باید با نظام فلسفی این فیلسوف تا حدی آشنا بود. قصد نوشتار حاضر این نیست که چنین کاری را انجام دهد اما قصد دارد چرایی اهمیت فراغت را نزد این فیلسوف شهیر یادآور شود.
در ابتدا باید متذکر شد که مقصود ارسطو از فراغت همان سرگرمی نیست. ارسطو معتقد است انسان به کار و فراغت نیاز دارد ولی فراغت از کار کردن بهتر است یعنی هدف کار کردن به واقع چیزی جز تحصیل فراغت نیست.
به اعتقاد او این وقت نباید صرف تفریح و خوشگذرانی گردد چون در آن صورت خود تفریح هدف زندگانی انسان می شود.
حال این پرسش مطرح است که آیا انسان نباید تفریحی داشته باشد؟ بی شک انسان به تفریح نیاز دارد. انسان در مدت زمانی که مشغول کار و تلاش است نیازش به تفریح از هر زمان دیگر بیشتر است.
در آنصورت تفریح را فقط در مواقع مناسب و به صورت داروی رفع خستگی باید به کار برد. زیرا احساساتی که از این رهگذر در روح ایجاد میشود همان است که استراحتش مینامیم و راحتی از خوشی حاصل میشود.
اما فراغت چیزی است که خوشی، سعادت و تمتع از زندگی را نصیب انسان می کند و این چیزها را فقط کسانی که فراغت دارند، و نه کسانیکه که مشغول کار و تقلا هستند میتوانند به تجربه دریابند.
همانگونه که ملاحظه می شود حکیم یونانی انجام هر چیزی را در اوقات فراغت جایز نمی داند و جایگاه خاصی برای آن قائل است. برای نمونه با توجه به اهمیتی که موسیقی برای او دارد آموزش آنرا در اوقات فراغت جایز می داند.
همانگونه که اشاره شد فهم دیدگاه ارسطو از فراغت مستلزم آگاهی از نظام فکری ارسطوست. ارسطو فضیلت را در اعتدال می داند بر همین اساس است که او خوشگذرانی را باعث خوشبختی انسان نمیداند.
از دیدگاه او صرف عمر در تلاش و خستگی به قصد تفریح، عملی است جلف و کاملاً کورکورانه. اما تفریح و خوشگذرانی به این قصد که انسان برای کار و کوشش بعدی آماده شود، نه تنها بد نیست بلکه چنانچه آناخارسیس می گوید عملی است کاملاً صحیح.
زیرا خوشگذارانی یک نوع استراحت و رفع خستگی است و ما به استراحت نیازمندیم چونکه نمی توانیم لاینقطع کار کنیم. پس در این حالت استراحت هدف نیست بلکه وسیلهای است که انسان را برای کار و کوشش مجدد آماده می سازد.
ارسطو زندگی فعال آدمی را بر سه بخش تقسیم میکند: کار، سرگرمی و فراغت. پس فراغت چون برههای از زندگی فعال است نمیتواند همانند بیکاری باشد و ارسطو هم آنرا نوعی از کوشش آدمی می نگارد. ولی فرق کار را با فراعت در این میداند که کار از روی ضرورت و نیاز انجام می گیرد یعنی خود وسیله برای غایتی خاص است اما فراغت کوششی است که آدمی آنرا برای نفس آن و نیز رضایت معنوی و فضایل اخلاقی که از آن به دست میآورد انجام می دهد.
بنابراین فراغت را می توان از دیدگاه ارسطو حالت تعادلی بین کار از یک سو و خوشگذرانی از سوی دیگر دانست. در واقع کار و خوشگذرانی دو سر طیفی را تشکیل می دهند که فراغت میانه آن است.
نظر شما