به گزارش خبرنگار مهر، کتاب از هشت فصل تشکیل شده است: فصل اول با عنوان «زمینهسازی»، در مورد لیبرالیسم برابری طلب؛ شیوه اندیشیدن درباره عدالت؛ عدالت و حقوق و ... بحث نموده است.
در فصل دوم درباره عدالت معطوف به نسلهای آینده بحث شده است. در فصل سوم پیرامون چند فرهنگی بررسی مباحث پرداخته شده است. در فصل چهارم پیرامون حق تعیین سرنوشت ملی؛ در فصل پنجم درباره عدالت توزیعی جهانی؛ در فصل ششم در مورد مهاجرت؛ در فصل هفتم در باب عدالت جبرانی و در نهایت در فصل هشتم نیز نتیجهگیری مباحث کتاب ارائه شده است.
نویسنده در این اثر با طرح مسائل بسیار مهم جهانِ درحال تغییر، از قبیل نسلهای آینده، مرزهای جغرافیایی، حق تعیین سرنوشت ملی، حقوق اقلیتها، مهاجرت، مسأله عدم هویت، جبران بیعدالتیهای گذشته، آن سه جریان فکری یعنی لیبرالیسم برابریطلب، جماعتگرایی و لیبرتارینیسم را به مصاف یکدیگر میبرد و با مدیریت دیدگاههای آنها در قبال یکدیگر نقاط قوت و ضعف هر یک را در باب عدالت با توجه به آن مسائل مهم به نمایش میگذارد.
نویسنده در این کتاب به دنبال پاسخگویی به سئوالات زیر میباشد: نسلهای آینده از چه حقوقی برخوردارند؟ آیا ما به حکم عدالت، در قبال آنها الزام داریم؟ اگر آری، ملزم به چه چیز هستیم و این الزام قرار است تا چند نسل را در بربگیرد؟ اما کسی که هنوز وجود ندارد، به چه معنا میتواند حق داشته باشد؟ آیا مرزهای جغرافیایی اخلاقیاند؟ آیا یک کشور در قبال دیگر ملتها و کشورها الزام اخلاقی دارد و ملزم به رعایت عدالت است؟ آیا خارجیها، غریبههای دور، نسبت ما حق دارند؟
آیا عدالت درون مرزی است یا بینامرزی؟ گستره عدالت تا کجاست؟ آیا اقلیتها حق تعیین سرنوشت ملی دارند؟ آیا عدالت حکم میکند که دیگران به آن حق تمکین کنند؟ با حقوق سرزمینی که لازمه آن است چه باید کرد؟ آیا این به معنی محدود کردن حق آنهایی نیست که اقلیت میخواهد از آنها جدا شود؟ آیا پذیرش مهاجر الزامی اخلاقی است؟ آیا عدالت چنین حکم میکند؟ با حقوق شهروندان کشور میزبان چه باید کرد؟ آیا هرنوع مهاجری را باید پذیرفت؟
همچنین نویسنده به این سؤالات هم پاسخ می دهد: آیا بیعدالتیهای تاریخی را باید جبران کرد؟ حتی اگر مجرم و قربانی هر دو از بین رفته باشند؟ چرا باید فرزندان و یا جانشینان مجرمان پاسخگو باشند؟ اگر آنها راضی به آن جرم نباشند چطور؟ اگر الزام اخلاقی داشته باشیم که بیعدالتیهای تاریخی را جبران کنیم، این الزام تا چند نسل را در برمیگیرد؟
اگر نه مجرم و نه قربانی به شخصه قابل شناسایی نباشند، چطور؟ و از همه مهم تر، با "مسأله عدم هویت" چه باید کرد؟ اگر سیاستهایی به اجرا گذاشته شود که کاملا مغایر اخلاق و عدالت باشد، اما اجرای همان سیاستها علت اصلی به وجود آمدن کسی یا کسانی بشود و هویتهایی شکل بگیرد، به چه معنا میتوان مجریان آن سیاستها را مجرم دانست؟ آیا در هر صورت، هستی بهتر از نیستی نیست؟ خلاصه در جهان در حال تغییر، چه کسی به چه کسی بدهکار است؟ چقدر بدهکار است؟ گستره و میزان و مقدار عدالت تا کجا و چقدر است؟ این مسأله اصلی نویسنده در این کتاب است.
نظر شما