به گزارش خبرنگار مهر، آموزگار را می گویم، همگی برپا، کلاس به احترامش بر می خیزد و همه جا لبریز بارش سلام و لبخند می شود.
نفسهای ملایم نسیم اردیبهشت ماه سرشاخه های درختان را به رقص در می آورد و برگهای سبز را بر سر کودکان سرمست می باراند و خنکای وزش معطرش در صبحگاهان، گونه های سرخابی کودکان را نوازش می کند تا خواب را در سایه های کوتاه شب جا بگذارند و پرشور تا حیاط خاطره انگیز مدرسه شتابان بدوند و به معلم این شمع سوزان خاطره همه ما سلام بگویند.
برای خیلی از ما آن روزها که تختههای فانتزی و مدادهای رنگارنگ نبودند و تنها با یک مداد سیاه و قرمز مشق میکردیم روزهای با طراوتی بود برای ما که بزرگ شدیم و حالا از عطر طراوت آن روزها و لحظههای ابهام و زیبایی بخش معلمانمان دیگر بهره نمیبریم. حالا آن کلام روح بخش و دلنشین تو ای معلم موسیقی دلنوازی است که بر گوش جانمان نشسته و آهنگ زندگی را برایمان نغمه سرایی کرده است.
حالا به آن دستها که به ما سپیدی آموخت ایمان آوردهایم آن دستها که از گل بوسههای گچ گرفته و شمع وجودش از نیروی ایمان وانسانیتش شعله ور است. چند شاخه گل رز از باغچه خانه بهترین هدیه آن روزها بودند که نوستالژیهای روز معلم را برای ما تداعی می کنند روزهایی که مژگان یزدانی با آن زندگی کرده و بازنشسته شده مرور خاطراتی که برایش آغازگر یک دنیا است دنیایی که شیرین است و ماندگار، روز معلم برای کودکان نسل های پیشین نسبت به نسل کنونی شیرین تر و ماندگارتر بود. کودک دیروز تنها دلخوشی اش با توجه به امکانات محدود آن دوران ، تنها انتظار بازگشایی مدارس بود، اما امروزه بچه ها با رویاهای مدرنیته و رایانه ای سال تحصیلی را آغاز می کنند.
خاطراتش را با یکی دو تا جمله شروع میکند و قبل از اینکه بتواند احساسش را بیان کند اشک امانش را میبرد: "دانش آموزی داشتم که وضع مالی آنچنانی نداشت و همین باعث شده بود که خیلی گوشه گیر شود همیشه توی خودش بود، توی دنیای خودش و هیچوقت نتوانسته بودم به دنیای کودکیش راه پیدا کنم.
اوایل دهه 60 بود و هفته معلم هم با حال و هوای خودش شروع شده بود بچهها به تناسب وضعیت مالیشان چیزی هدیه آورده بودند زنگ پایان کلاس که خورد معصومه خودش را به من رساند کادویی بود که با روزنامه پیچیده شده بود کنجکاویم باعث شد زود بازش کنم تمام صدآفرین هایی که توی دفترش مهر زده بودم را چیده بود و با کاغذ روزنامه کادوپیچش کرده بود .بهت زده شده بودم جوری که از آنهمه سادگی کودکانه به گریه افتادم این خاطره نادر را هیچوقت فراموش نمی کنم.
وقتی هدی هم از خاطرات معلمش می گوید باید سراپا گوش شوی تا به دورانی برسی که دهه شصت به بعد را مثال می زند روزهای جنگ و سختی که معلمها با تمام وجود می کشیدند تا بچه ها را برای آینده آماده کنند. روزهای خلاصه دوران مدرسه بیشتر ما دهه شصتی ها این گونه سپری شد و برای بعضی ها سخت تر از این ولی جای تعجب است که معلمهای ما با چه درایتی ما را می پروراندند.
ستاره هم از معلم خط شان یاد می کند کسی که با سر شکسته گچ چندخطی بر کنار تخته سیاه میکشید تا نوک گچ چون قلمی تراشیده شود. آنگاه، با آرامش و متانت با خط تحریری یا نستعلیق مینوشت. آگاه بود که چشمان کنجکاو سی و اندی دانشآموز به انگشتان، دستها، حرکات و رفتار او دوخته می شد.
حالا دوباره یاد معلمها در اردیبهشتی دیگر جان می گیرد. صادقی که خودش 15 سال است تدریس می کند در خصوص نقش معلم و مدرسه در بهبود وضعیت کمی و کیفی آموزش و تربیت دانش آموزان عنوان کرد: مدرسه بعد از خانواده اولین محیط اجتماعی است که هر فرد در آن حضور می یابد و از آن جایی که تربیت و آموزش زیر نظر معلمان اتفاق می افتد، باید معلمان با احساس مسئولیت بالایی به ادای وظایف خود بپردازند و در صورت تحقق این مهم، افراد توانمند و جامعه سالمی خواهیم داشت.
چه عصر دیجیتال باشد و چه کلی دفترچه رنگی و یا کاهی، الفبای زندگی اولین چیزی است که با نگاه معلم و عشق او پیوند میخورد. او که جواهر کلامش را بر سطحی از تاریکی میپاشاند تا معرفت بگستراند و بهار را بی درنگ هدیه کند.
برای محمود محمدی که سالهاست در لباس معلمی خدمت میکند: "معلم یعنی آنکه قلم دردست میگیرد و بر لوح دلها نقش ها میزند از بهترین یادها و نامها. نقشی از آب، نقشی از گل محمدی، از پدر، از مادر، از آبی آسمان و نقشی ماندگار از خدا."به گفته او این اولین معلمش بوده که توانسته به او یاد بدهد که با توشهای از علم و ایمان میتواند در مقابل وجدانش سربلند باشد.
نظر شما