۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۸:۲۹

اسلامی سازی معرفت-7/

اندیشه "فاروقی" و 12 مرحله اسلامی سازی علوم

اندیشه "فاروقی" و 12 مرحله اسلامی سازی علوم

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: عقب­ ماندگی مسلمانان، گسترش تفکر سکولار در میان مسلمانان و جایگزینی سبک زندگی غربی در میان آنها از جمله عوامل منجر به ارایه دیدگاه اسلامی سازی علوم از سوی فاروقی است.

اسماعیل فاروقی، اندیشمندی فلسطینی­ الاصل که در 1921در فلسطین زاده شد در1948 وارد دانشگاه آمریکایی بیروت و یکسال بعد به آمریکا رفت و در تمبل به استادی پرداخت. او از پیشگامان نظریه علوم اسلامی - انسانی بود. وی، از جمله کسانی بود که اسلامی­ سازی علوم انسانی را بررسی کرد و دیدگاه‌های او نیز تأثیر در خور توجهی داشته است.

تاکید بر اسلامی سازی علوم
عقب­ ماندگی مسلمانان، گسترش تفکر سکولار در میان مسلمانان و جایگزینی سبک زندگی غربی در میان آنها از جمله عوامل منجر به ارایه دیدگاه اسلامی سازی علوم از سوی فاروقی است. وی معتقد بود اگر بخواهیم به گذشته اسلام بازگردیم و افتخار بیافرینیم، باید به اسلامی­ سازی علوم بپردازیم.

او درباره اسلامی­ سازی علوم، بر نقطه ‌محوری تولید متون تأکید داشت و می‌گفت که متون باید براساس چارچوب اسلامی و هدف­گذاری اسلامی باشد و در نهایت باید بعد از فرایندی طولانی آماده شود تا بتوان ادعا کرد که اسلامی است.
فاروقی معتقد بود حل مشکلات اساسی بحران‌های بیان‌شده، تنها تغییر نظام آموزشی است و اگر بخواهیم تک عاملی بنگریم، ‌کار پیش نمی‌رود، بلکه باید به عوامل دیگری هم بپردازیم.
 
فاروقی، پنج اصل را از اصول اساسی برای اسلامی­ سازی علوم دانست که تأکید بر وحدانیت خدا؛ وحدت مخلوقات؛ وحدت حقیقت و معرفت؛ وحدت حیات؛ وحدت انسانیت از جمله آنهاست.

فاروقی معتقد بود که باید دوازده مرحله پیش رود تا به اسلامی­سازی علوم بپردازیم که عبارتند از:
1.دسته ­بندی و تسلط بر علوم انسانی و استخراج و دسته­بندی اصول و مفاهیم؛
2.پژوهش دربارة دانش­های دسته­بندی شده؛
3.تسلط بر میراث؛
4.تحلیل این میراث در زمینة علوم انسانی؛
5.ارتباط ‌سنجی بین علوم انسانی و علوم میراثی؛
6.ارزیابی انتقادی؛
7.ارزیابی میراث: در این باره، اسماعیل فاروقی چهار معیار برای ارزیابی میراث بیان کرد که عبارت بود از قرآن، سنت نبوی (او رفتار اصحاب پیامبر-ص- را سنت نبوی می­دانست)، نیازهای معاصر و مجموعه علوم انسانی معاصر؛
8.پرداختن به فهم مشکلات مسلمانان؛
9.بحران انسان­های معاصر (بیکاری و...)؛
10.یافتن راه­ حل­های خلاق برای رفع مشکلات انسانی؛
11.تولید کتاب­ های دانشگاهی؛
12.تلاش برای انتشار و گسترش مخاطب­های فراوان.
 
به باور فاروقی رهبران اسلام در دوره آغازین اسلمی -که دوران شکوفایی و تأثیرگذاری اسلام بود- مدیریت تمام عرصه‏های سیاسی و اجتماعی را بر عهده داشتند و در عین حال متفکر، مجتهد، متکلم، محدث، مدرس، قاری قرآن، رهبر نظامی و اقتصادی نیز بودند. بنابراین همان کس که فکر می‏کرد، همان فرد عمل هم می‎کرد. اگر در عمل، بحرانی متوجه جامعه اسلامی می‏شد، به دلیل اینکه رهبری عملی را در اختیار داشت بحران را با تمام وجود احساس می‏کرد و درصدد اصلاح بر می‏آمد. در اینجا بین فکر و عمل فاصله زیادی نیست و دانش برای اینکه بتواند بحران‏ها و مسائل اجتماعی را پیش ببرد، در خدمت عمل است و اگر در عمل خلأ‏ای باشد، توسط اندیشه برطرف می‏شود. اما بعدا بین حوزه عمل و نظر جدایی حاصل می‏شود و رابطه رهبری سیاسی و اجرایی با تفکر بریده می‎شود. این جدایی میان این‏دو در یک سیستم واحد سبب پیدایش بحران گردید.
 
نقد دیدگاه فاروقی
این سخن فاروقی که نباید بین رابطه نظرو عمل فاصله بیفتد درست است، اما مشکل او این است که تمام بحث‎های نظری اسلامی را بحث‏های معطوف به عمل می‏داند. در این قسمت فاروقی دچار عمل‏زدگی از نوع سلفی شده است. گرایش سلفی به بحث‏های پیچیده فلسفی و متافیزیکی اساسی و بنیادی روشنگر و راهگشا که نیازمند به دقت و موشکافی فکری است، بها نمی‏دهد.نگاه سلفی در تلاش است تا مشکل امت اسلامی را با بحث‏های حداقلی نظری حل کند یعنی خیلی زود از نظر به عمل برسد. بی حوصلگی و ظاهرگرایی این گرایش در حالی است که مشکلات اجتماعی و فکری دوره مدرن، بسیار پیچیده‏تر از دوران‏های گذشته است. لذا نیاز به اندیشه‏های اساسی بیش از گذشته احساس می‏شود.
 
مشکل دیگر آن است که فاروقی در بخش معارف و اندیشه اسلامی، رویکرد توده‏ای اجتماعی و به عبارتی کمیت‏گرا را وجه همت خود قرار می‏دهد و از معارف عمیق و کیفی باز می‏ماند و مضافا اینکه امت اسلامی از آغاز پیدایش اسلام با اندیشه‏های معارض مواجه بود که پاسخ آنها باید تدارک دیده می‏شد و این جز با اندیشه‏های نظری اساسی قابل انجام نبود. خصوصا آنکه از اواخردوره اموی تا زمان مأمون و پس از آن، شاهد بازشدن درهای جامعه اسلامی به سوی فرهنگ‏ها و تمدن‏های مختلف هستیم. در این دوره، فرهنگ‏های مختلف به جامعه اسلامی به شدت هجوم می‏آورد و اندیشه‏های یونانی، پارسی، مسیحی، بودایی وغیره وارد می‏شوند.
 
البته برخی از این اندیشه‏ها مستقیما معطوف به عمل نبودند، اما چالش‏برانگیز بودند. این اندیشه‏های چالشی، اقتضائات خاص خود را داشتند و جامعه اسلامی و متفکران اسلامی باید سلاح فکری لازم برای این مبارزه را می‏داشتند تا بتوانند پاسخگوی نیازهای فکری جامعه باشند و روشن است که بحث‏هایی از این دست به مبانی محکم و استوار عقلی نیاز دارد.

دوگانه‏انگاری میان امر دینی و فرهنگی
با جدایی بین نظر و عمل و جدایی راه خدا، فضیلت، معنویت و آخرت از راه دنیا، انتخاب هریک از این مسیرها مستلزم نادیده گرفتن دیگری بود. این دو در هم تنیده بودند. اکنون که این دو از هم جدا شده‏اند هردو راه انحطاط را پیش گرفته‏اند.افراد به سویی می‏روند و از فعل اجتماعی فاصله می‎گیرند و حاکمیت به سوی دیگر می‏رود و دچار استبداد و نظام غیراخلاقی می‎شود و حکومت و قدرت، وسیله‏ای می‏شود برای دستیابی فرد حاکم به خواسته‏های شخص خود، و چون خواسته‎های فردی هم، خواسته‏های وحشی و رو به تزاید است دیگر مهار قدرت امکان ناپذیر گردید.
 
در نتیجه بین قدرت و مردم تدریجا فاصله زیادشد و این سبب گردید که مردم حکومت را از خود بدانند و همین زمینه‏ساز حضور استعمارگرانشد. زیرا مردم بر این باور بودند که استعمار هم مانند حاکمیت دولت‏های فاسد خودشان است و انگیزه چندانی برای مقابله با استعمار نداشتند. حضور مستقیم استعمار نیز موجب تحمیل فرهنگ، سبک زندگی و نظام آموزشی مدرن غربی برجامعه اسلامی شد که پیامدهای ناگواری را برای مسلمانان داشته و دارد.
کد خبر 1596867

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha