به گزارش گروه دين و انديشه "مهر" به نقل از رايزني فرهنگي ايران دركانادا ، در اين همايش كه با استقبال علاقمندان به اين شاعر گرانقدر مواجه شد انديشمنداني از ايران، كانادا و آمريكا حضور داشتند. دكتر غلامرضا اعواني رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران ميهمان ويژه اين همايش بود.
در ابتداي همايش ، دكتر توكلي رياست دپارتمان مطالعات تاريخي دانشگاه تورنتو به حاضران خوش آمد گفت و در ادامه دكتر فاضل لاريجاني رايزن فرهنگي ايران در كانادا درباره جايگاه آثار مولانا در ادبيات عرفاني و اهميت پيام آن براي عصر حاضر سخنراني كرد.
وي سخنان خود را در سه محور " نگاهي اجمالي به سوانح زندگي مولانا جلاالدين رومي و ويژگي هاي شخصيتي وي " ؛ " جايگاه آثار مولوي در ادبيات عرفاني به زبان فارسي "؛ و " اهميت پيام مولوي براي عصر حاضر" ارائه كرد .
دكتر لاريجاني درباره زندگي و ويژگي هاي شخصيتي مولوي گفت : جلاالدين محمد بلخي رومي در روز ششم ربيع الاول سال 604 ه. ق. در بلخ به دنيا آمد و پس از 68 سال زندگي در روز پنجم جمادي الآخر سال 672 ه. ق. در قونيه خاك نشينان را وداع گفت. پدرش بهاءالدين محمد بن حسين خطيبي بكري مشهور به بهاء ولد و نيز (سلطان العلما) از بزرگان و عارفان عصر خود بود و روزگار خويش را به وعظ و خطابه مي گذراند. بهاء ولد در سال 628 ه. ق. درگذشت و سپس پسر بر مسند تدريس و منبر و وعظ پدر نشست. در اين زمان، حدود بيست و پنج سال از عمر جلاالدين مي گذشت و او در اكثر علوم و فنون (ادبيات، فقه، حديث، تفسير، عرفان، كلام، فلسفه و سير و سلوك ...) سرمايه ها اندوخته بود. در فقاهت به مرتبه اجتهاد رسيده بود و فتوا مي داد و در شمار فقيهان حنفي درآمده بود. تا سال 642 ه. ق. چونان عالمان اهل معرفت مي زيست و مدار درس و بحثهاي گوناگون در قونيه بزرگ بود. سال 642 ه. ق. براي عرفان اسلامي ، سالي شگرف است و آن را بايد نقطه عطفي در سير تحول عرفان اسلامي دانست. زيرا در يكي از روزهاي چنين سالي است كه بين مولوي و درويشي به نام شمس الدين محمد بن علي بن ملك داد تبريزي معروف به شمس تبريزي ملاقاتي رخ مي دهد و اين ملاقات مولوي را كه تا آن زمان شيخ موقر و فقيهي عاليقدر و دانشمندي بنام بود يكسره دگرگون كرد و جلاالديني ديگر آفريده شد .
وي افزود : اين تغيير و تحول ديدگاه در مولوي عملا به تغييرات اساسي در شاكله، ادبيات و سمت و سوي عرفان اسلامي انجاميد و مفاهيي متعالي نظير عشق الهي و ولايت از محوري ترين موضوعات عرفان اسلامي گرديد و عرفان و تصوف از خمودگي و ترك دنيا به نگرش سراپا شوريدگي مبدل گشت و عشق برازنده درمان جمله علتها شد . مولوي در اين نگرش تحول يافته خود، بر اين باور است كه براي نيل به حقيقت برتر، روش مدرسي، شريعت گرا و عقل گرايانه كفايت نمي كند و از اين رو به شيوه درك شهودي و اشراقي و تجربه مستقيم ديني روي مي آورد و به عبارت ديگر طريقت را بطن شريعت مي داند.
دكتر لاريجاني درباره محوردوم سخنان خود - جايگاه آثار مولوي در ادبيات عرفاني به زبان فارسي - گفت : دو اثر منظوم و اصلي مولانا يكي مثنوي معنوي شامل دويست و شصت هزار بيت شعر و ديگري كليات شمس شامل چهل هزار بيت شعر از مهمترين آثار عرفاني به زبان فارسي محسوب مي شوند. مخصوصا مثنوي به زعم بسياري از عرفا و ادبا از جايگاه رفيعي برخوردار است. استاد جلاالدين همايي در مقدمه اي كه براي تفسير مثنوي معنوي نگاشته آن را تالي قرآن و كتب آسماني و صحف انبيا شمرده است. همچنين عارف و دانشمند بزرگ عهد صفوي شيخ بهايي براي مثنوي جايگاه بلندي قايل شده است . خود مولانا نيز مثنوي را كشاف قرآن خوانده و در مقدمه مثنوي وآورده است : " هذا كتاب المثنوي و هو اصول اصول اصول الدين في كشف اسرار الوصول و اليقين ... يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و انه شفاء الصدور .... و كشاف القرآن ... " .
وي افزود : آنچه مسلم است تاثير پذيري بارز مثنوي از قران است. در خلال اشعار مثنوي حدود هزار و پانصد آيه به صراحت ياد شده و به همين تعداد از آيات نيز نقل به معني شده است . به اين ترتيب حدود نيمي از قرآن در كانون توجه مستقيم مفاهيم و اشعار مثنوي است. حتي به يك معنا مي توان همه مثنوي را تصويري از تابشهاي قرآن بر جان مولانا دانست. مثنوي از جهاتي به قرآن مجيد شباهت دارد و خود مولوي نيز در چندين جا در مثنوي به آن اشاره نموده است : يكي از وجوه مشابهت، عدم نظم ظاهري و صوري است. ساختار مثنوي به گونه اي است كه سير سخن در آن غير قابل پيش بيني است. مولوي دائما در حال گذار از يك موضوع به موضوعي ديگر، از مفهومي به مفهومي ديگر، از تصوري به تصور ديگراست. مثنوي مملو از خيال پردازيها، شوريدگي ها و تنوع اوزان شعري است. گويا با توجه به چنين جوشش از مفاهيم و حالات، براي مولانا امكان محصور ماندن در قالب الفاظ و كلمات نبوده است.
دكتر لاريجاني اضافه كرد : زباني كه مولوي برمي گزيند زبان استعاره، تمثيل، حكايت گري و قصه پردازي است و اين نيز يكي ديگر از وجوه مشابهت با قرآن است. ريختن دانه هاي معنا در پيمانه هاي قصه و استفاده از بستر داستاني براي بيان ظرايف و لطايف.
محور سوم سخنراني دكتر لاريجاني به اهميت پيام مولوي براي عصر حاضر اختصاص داشت . وي در اين باره گفت : جهان بيني مولوي مبتني بر نظريه وحدت وجود است. از اين رو بسياري از آموزه هاي مولانا فراتر از اديان خاص است و به جاي آن كه خود را در قالب دين خاصي محصور كند به اهداف اصلي اديان و به نيل به حقيقت مي انديشد. به زعم وي همه اديان بر حق، از نور واحدي نشات گرفته اند و هدف مشتركي را تعقيب مي كنند. ز اين رو عرفان مولوي براي بسياري از پيروان ديگر نيز از جذابيت خاصي برخوردار است.
وي افزود : در نگرش كل گراي مولانا، طبيعت، انسان و خدا به مثابه واحد به هم پيوسته مطرح مي شوند. از ديدگاه وي، طبيعت زنده است و فقط شامل اشياء محسوس و طبيعي و ارگانيك نمي شود، بلكه آنچه را كه در محيط اطراف انسان وجود دارد در بر مي گيرد . مولوي معتقد است كه زمين، آب، آتش همه در خدمت و امر بران پروردگارند و به طور كلي طبيعت مخاطب تنگاتنگ و تسبيح گويان باريتعالي هستند. بر اساس چنين ديدگاهي، طبيعت از جايگاه مقدس و ويژه اي برخوردار مي شود به گونه اي كه بسياري از تبعات و الزامات اخلاقي آن مي تواند براي طرفداران محيط زيست و طبيعت گرايان راهگشا باشد.
دكتر لاريجاني در پايان سخنان خود اظهار اميدواري كرد كه معنويت و جامعيت آموزه هاي مولانا بتواند در اين زمانه كه خلائي كه انسان معاصر با آن مواجه است را درمان كند و پيام اصلي مولوي كه پيام عرفان، يگانگي، وحدت، عشق و گذشت است بتواند بر عصر آشفته و پراكنده و آشوب زده معاصر سايه افكند و صلح و دوستي، برابري و معنويت را براي همه ملتها به ارمغان آورد.
در ادامه همايش، فرانك لوئيس از دانشگاه اموري (Emory) ؛ فاطمه كشاورز استاد دانشگاه سنت لوئيس واشنگتن؛ احمد كارامصطفي از دانشگاه سنت لوئيس واشنگتن؛ نرگس ويراني از دانشگاه سنت لوئيس واشنگتن ؛ مهدي توراج از دانشگاه تورنتو ؛ ماريا سابتنلي از دانشگاه تورنتو ؛ و دكتر غلامرضا اعواني سخنراني كردند .
دكتر اعواني در ابتداي سخنراني خود كه تحت عنوان " رومي و عشق " ايراد شد ، گفت : سخن گفتن از عشق در مثنوي معنوي جلالالدين محمد بلخي آن ستارة درخشان آسمان عرفان و آن يگانة دوران كاري به غايت دشوار است ، زيرا عشق از ديدگاه حضرت مولانا بحري است بس ژرف و عميق كه كس به ژرفاي آن نتوان رسيد و سياحان اين بحر براي فراچنگ آوردن در و مرواريد آن چه بسا در آن غرقه گشتهاند و آب دريا غريقان اين بحر را در ساحل افكنده است. اما حضرت مولانا غواصي است ماهر كه با پاچيلة معرفت در اعماق ژرف اين دريا رفته و گوهرها را به سلك نظم كشيده است.
وي افزود : انصاف اين است كه اگر نفحهاي از آن نسيم عشق از انفاس حضرت مولانا بر مشام جان وزيدن گيرد جان از آن نفحة الهي سرمست شود و از آن سرمستي از هر هستي مجازي خويش تهي گردد، حسن معشوق آتش در وجود او افكند و او را از خويشتن فاني گرداند.
دكتر اعواني اضافه كرد : عشق از دو عالم بيگانه است و مردم عامي كه عاشق را كه از هفتاد و دو عالم بيگانگي دارد ديوانه ميخوانند و در واقع در عشق هفتاد و دو نوع جنون نهفته است. عشق از سويي خلاف عقل است ، زيرا آثار عقل در همه جا پيداست در حالي كه در نهانخانة عالم پنهان است و در واقع عشق پنهانترين پنهانهاست. از نشانههاي عشق تحير است و در مقامات عرفاني وادي حيرت از مقامات سلوك و شرط لازم براي وصول به مرتبة فناست. در نتيجه مولانا از عشق به درياي عدم تعبير ميكند. عدم در اينجا رمز نيستي و فناست. عشق انسان را از هر هستي مجازي بركنده و او را در هستي حقيقي فاني ميسازد. عشق حتي برتر از بند بندگي و خداوندي است.
وي ادامه داد : بيماري عشق نيز غير از همة بيماريهاست و طبيب صوري راهي به درمان آن ندارد. عشق امري رباني و الهي و رمز خورشيد كمال حق است. مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» ميخواند. غايت و نهايت عشق وصول به حضرت حق است . گو اين كه عشق به تعبير مولانا عشق «اين سري» يا عشق مجازي باشد. عشق از ديد مولانا چون صفت حق است. نامتناهي است و بنابراين مانند ديگر اوصاف حق در قالب الفاظ و كلمات نميگنجد و هر چند انسان بخواهد با كمك الفاظ و روشنگري زبان آن را تفسير كند بر ابهام آن ميافزايد و «عشق بيزبان» خود گوياتر و روشن تر است. خاصه عقل از تبيين عشق عاجز است .
رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران در بخش ديگري از سخنان خود گفت : به نظر مولانا عشق از اوصاف خداوند بينياز است و بنابراي عاشق و معشوق حقيقي خود هموست و اطلاق عشق بر ذات حق اطلاق حقيقي و بر غير حق اطلاق مجازي است. اين به جهت آن است كه اوصاف كمالية وجود اولا و بالذات به حضرت حق و ثانيا و بالعرض به موجودات عالم تعلق دارد. بنابراين حسن مطلق از آن خداوند است و زيبايي موجودات عالم را به «حسن زراندود» مانند ميكند. عشق خداوندي به مانند نور محض است كه از هرگونه عيب و نقصي مبراست و عشق مخلوق به مانند آتشي است كه ظاهر آن آتش و باطن آن دود است و اگر نور آتش بميرد سياهي دود پيدا گردد.
وي افزود : در نظر مولانا عشق وصف حضرت حق است و عشق انساني عشقي مجازي و حادث است و بين آن دو هر چند در معناي عشق مشتركند تفاوت فراوان است. در انسان وجود عشق و محبت با خوف و بيم و خشيت به هم آميخته است ، در حالي كه خداوند متصف به خوف و خشيت نيست. به هر تقدير عشق چه عشق خالق باشد و چه وصف مخلوق هرگز به وصف نيايد زيرا چيزي كه وصف خداوند باشد چگونه تواند در قالب حد و تعريف گنجد.
دكتر اعواني در پاين سخنان خود گفت : در نظر مولانا شالوده هستي بر عشق نهاده شده است، عشق فقط صفت خداوند و بشر نيست بلكه اصل خلقت و پيدايي عالم است، عشق مانند دريايي بيكران ناپيداست و آسمانها و زمين چون كف و موجي از اين دريا هستند، گردش و پويش آسمانها و زمين از عشق است و اگر سريان عشق در شريان عالم نباشد عالم از ايستايي فسرده ميشود و جمادي در نبات و نبات در حيوان و حيوان در انسان محو و فاني نميشودِ؛ ذرات عالم عاشق كمال حقاند و راه علو و استكمال را ميپويند و در شتاب و جنبش خويش حق را تسبيح ميگويند و تنشان از اين جنبش عشق پاك و پيراسته ميشود. نمونه اعلاي عشق در عالم هستي سرور كائنات رسول خداست كه از فرط ظهور عشق سرمدي در او كنيه (حبيب الله) مفتخر شده است و با آن كه همه انبياء مظهر تام حبّ و عشق الهياند او در ميان همگنان به اين صفت ممتاز گشته است. چون به مصداق " احببت ان اعرف "، عشق سلسله جنبان عالم هستي است، كمال اين عشق در خطاب لولاك لما خلقت الا فلاك جلوه گر شده است. پس غرض از برافراشتن اين چرخ بلند، فهم علوّ مرتبه عشق است.
نظر شما