علل مخالفت با تعمّق طلاّب علوم دینیّه در حکمت و فلسفه
باری، عیب و علّت اینکه طلاّب علوم دینیّه را از تعمّق در حکمت و فلسفه باز میدارند دو چیز است:
اوّل: سوء ظنّ به بحثکنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلال عقلیّه و برهان فلسفیّ.
دوّم: آن راهی را که خودشان در طریق فهم معانی اخبار پیش گرفتهاند و پیمودهاند و بر آن اصرار دارند؛ و آن این است که: جمیع روایات و احادیث را از طریق بیان در مرتبه واحدی دانستهاند، و آن همان مرتبهای است که افهام عامّه بدان دسترسی دارند، به این ادّعا که: این مرتبه، همان منزلهای است که معظم اخباری که جواب سؤالهای مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کردهاند، مشخّص میسازد.
و به عبارت دیگر: اختلاف اخبار و روایات در مسائل عمیقه اصولیّه، و دقائق لطیفۀ عرفانیّه، و ظرائف و لطائف ابحاث توحیدیّه، فقط ناشی از اختلاف عبارات و سبک اسلوب مسائل ادبیّه از بیان و بدیع و فنون ادبی است، نه راجع به اختلاف دقائق آن حقایق.
و بنابراین، زحمت ما برای حلّ اخبار، همه برای شکستن قفلهای ادبی و کلامی راجع میشود، و امّا در حاقّ معنی همه در سطح واحدی هستند که مورد وصول افکار عامّه میباشد؛ و لذا باید سعی نمود با شرح و تفسیر ادبی، آنها را در دسترس عامّه قرار داد. و امّا اختلاف دقائق معانی که از سطح افکار عامّه بیرون باشد و نیاز به ابحاث پیچیده و عمیق فلسفیّه داشته باشد، نداریم؛ و بنابراین نیازی به علوم حکمیّه و عقلیّه نداریم.
خطای بزرگ محدّثان در مواجهه با روایات
و محصّل آنکه: قبل از وصول به این اخبار، شخص محدّث خود را واصل به این معانی میداند، و مستغنی از بحث و کنکاش در حلّ آن مییابد؛ و بنابراین فقط در جمعآوری این احادیث و بیان لغات و شرح تفصیلی آن در حدود همان افکار عامّه میپردازد.
و این خطایی است بسیار بزرگ! زیرا میدانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسهای است که به حقایقی اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسی دسترسی ندارد، و آن حقایق برای کسانی است که یا دارای عقول عالیه باشند و یا با مجاهده و دراست در مکاتب تعلیم و تعلّم بتوانند خود را بدانجا برسانند، و با تجسّس و تفحّص و بحث و گفتگو ـ از نقطه نظر توسعۀ ذهنی ـ از روی حجاب آن پرده بردارند، زیرا غایت دین توحید است؛ و توحید صرف و خالص امری است بس عظیم، که بدون سالها مجاهده و تعبّد به نوامیس دینی و عبادت خالصانه حضرت حق، و شهود وجدانی، و تقویت قوای ذهنی حاصل نمیشود.
و ائمّۀ ما علیهم السّلام، بالأخصّ حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضی از خطب نهج البلاغه، و صادِقَین و حضرت رضا علیهم السّلام در توحید صدوق و در عیون از آن مسائل دقیق و عمیق بیاناتی دارند که فقط با حرکت در مراحل فکریّه و وجدانیّه میتوان بدان رسید؛ یعنی به کمال یقین دست پیدا کرد. وگرنه تمام عبادات و مجاهدات برای وصول به یقین و معارف حقّۀ حقیقیّۀ الهیّه عبث و بیهوده بود.
پس چون همه مردم به معارف الهیّه نرسیدهاند، و باید در راه وصول باشند، و امامان ما علیهم السّلام از آن حقایقِ معارف مشروحاً سخن به میان آوردهاند، بنابراین برای وصول به حقایق کلام آنها نمیتوانیم خود را از کنکاش در علوم عقلیّه مستغنی ببینیم؛ وگرنه در جهل مرکّب غوطه خوردهایم.
و از همه مضرّتر آنکه: یک سطح قرار دادن روایات، موجب میشود که معارف عالیهای که از ائمّه اطهار علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه به علّت تنزّل آنها به منزلهای که منزلۀ آنها نیست فاسد گردد، و بیانات ساده نیز به علّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد. الغا کردن و نادیده گرفتن مراتب، موجب از بین رفتن و ضایع شدن معارف حقیقیّه میگردد.
عامۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کردهاند
و جای بسی تأسّف است که معارف دینی ما آنطور که باید در [میان] تودۀ عامّۀ مردم بحث و تحلیل نشده است؛ و عامّۀ مردم در معارف به همان مرحلۀ تقلید اکتفا کردهاند؛ و با آنکه در مسائل بسیطۀ فرعیّۀ عملیّه، چون حیض و نفاس، و بیع و شراء، و طهارت و نجاست، تقلید میّت را جایز نمیدانند ـ گرچه آن مجتهد فقیه میّت چون شیخ طوسی و علاّمه حلّی از محقّقین فقها بوده باشند ـ و میگویند حتماً باید به مجتهد زنده رجوع کرد، امّا در مسائل اصول اعتقاد که مبنای حیات اخروی و زندگی ابدی انسان است، به تقلید میّت اکتفا کرده و آنچه را که بعضی از محدّثین در کتاب دعا و یا در جوامع خود بیان کردهاند، به عنوان اصل مسلّم پذیرفته و مبنای اعتقاد خود قرار دادهاند.
و بزرگان ما نیز به مسائل اعتقادیّه بذل توجّه ندارند، و آن را بیاهمّیّت تلقّی میکنند، و امروزه بیشتر به مسائل فقهیه و به خصوص به مسائل اصول فقه عنایت دارند؛ و اگر هم ذکری از فلسفه و حکمت به میان آید، میگویند: به مقداری که انسان را در اصول فقه اعانت کند، لازم است، زیرا بسیاری از مسائل اصول فقه مشحون از مسائل فلسفی است. و این رویّه خسرانی است بزرگ که انسان فلسفه را به خاطر اصول فقه بخواند!
اشکال به اینکه قرآن و احادیث ما را مستغنی از علوم عقلیّه میکند
بعضی از مخالفین فلسفه، اشکال به آن را چنین عنوان میکنند که:
آنچه از حقایق و معارف اصیله میباشد، همه در روایات وارده از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ زیرا که حقّاً احادیث شیعه دایرةالمعارفی است که در آن از هرگونه مسائل اعتقادیّه و حقیقیّه از سرّ توحید و رموز عالم آفرینش، و وحدت و کثرت، و قضاء و قدر، و لوح و قلم، و عرش و کرسی، و ارواح مجرّده و ملائکه، و جنّ و انس، و حیوان و نبات و جماد، و غیرها، همه و همه به طور مستوفی بیان شده است. و ائمّه علیهم السّلام تا سنه 329 هجریّۀ قمریّه که غیبت کبری واقع شد، به تدریج بیان کردهاند، و قرآن ما که یگانه کتاب هدایت است(سوره انعام، آیه 59)؛ در این صورت چه نیازی به علوم عقلیّه و ادلّۀ فلسفیّه داریم؟
پاسخ آن است که: علوم عقلیّه راهگشا و راهنمای ما بدین معارف هستند. علوم عقلیّه راه صواب را از خطا نشان میدهد، و بنابراین با این علوم میتوانیم به حقایق آن معارف برسیم؛ وگرنه تا روز قیامت در جهل فرو ماندهایم، و چنین میپنداریم که اخبار و روایات را فهمیدهایم.
نه، چنین نیست؛ همانطور که علم منطق راه صواب را از خطا از نظر هیئت جدا میکند، و نشان میدهد که تشکیل صغری و کبری در قیاس اقترانی باید به کیفیّت مخصوص در اشکال اربعه صورت گیرد تا منتج نتیجه باشد وگرنه نتیجه غلط بهدست میآید، و این علم منافاتی با علوم شرعیّه و روایات ندارد، بلکه راهگشا و رهنما برای تشکیل قیاس در استنتاج مسائل فرعیّه و احکام و سایر مسائل است، همینطور علم فلسفه راه صواب را از خطا از نظر مادّه و متن جدا میکند، و نشان میدهد که مسائل برهانیّه جدا از مسائل شعری و خطابی و جدلی و مغالطه است، و فقط باید به براهین تمسّک جست و از سایر مواد احتراز جست.
بنابراین علم عقاید متّخذه از شرع که از منبع حقیقت و متن واقع سرچشمه میگیرد، نمیتواند منافات با نتایج متّخذه از براهین قطعیّۀ فلسفیّه داشته باشد، و مسائل فلسفیّه نمیتواند منافات با حقایق شرعیّه داشته باشد.
نظر شما