۹ خرداد ۱۳۹۱، ۸:۳۴

با فرزندان روح الله در اراک/

عطر گم شده ای که در شهر پیچید

عطر گم شده ای که در شهر پیچید

اراک - خبرگزاری مهر: چند روزی است باد، خاک را آرام کنار زده و عطر لاله های آرمیده در خاک در فضای غبار آلود شهر پیچیده لاله هایی که با سربند های یا حسین و یا فاطمه ثابت کردند که شاگردان مکتب حسینی و فرزندان خمینی اند، عطر گم شده ای که در شهر پیچید .

به گزارش خبرنگار مهر، عطر حضور شهدا در شهر پیچیده و حالا مشامم پر است از زندگی، از روح صداقت و ایمان. اکنون زندگی سراسر معنی است به دور از واگویه های دروغین و پراست از زمزمه های عاشقانه و پاک.

96 لاله بی نشانی که عطر وجودشان چنان شهر را مست کرده که  عاشقانه برای حضور در کلاس  شهدا با بسم رب الشهدا دفتر عاشقی خود را باز کردند و چون قطره هایی راهی دریا شدند، دریایی که چون اروند متلاطم از درد و آتش دوری بود دریایی که هر موجش می گفت قدردان خونشان هستیم.
 
 
 لاله ها آن روز رفتند تا ما بمانیم و امروز پس از سالها آمدند، در روزهایی  که بر روی نیمکت دل هر کس کمتر جایی برای ایمان خالصانه است، آمده اند تا جان تازه بدهند به دلهایی که غبار رنگ و ریا روی آن نشسته، آمدند تا بشویند گرد دنیا زدگی را از هموطنانشان.
 
کاروان نزدیک بود، دریای خروشان سرزمین آفتاب چند ساعتی است که منتظر است، بوی اسپند، بوی گل پیچیده بود، کم کم آفتاب از این خروش دریا شرمگین شد، پشت لایه ابر نشست و انتظار کشید تا اینکه ستارگان آمدند اینبار آفتاب از درخشش این ستارگان بی نشان سرخ شد.
 
صدای آی شهدا دلای ما تنگه براتون در فضا پیچیده بود، بوی شلمچه، فاو، خرمشهر با بوی اسپند مادر چشم به راه با آسمان می رفت.
 
حکایت، حکایت عطر گم شده ای ست که در شهر پیچید.
 
کاروان عرشیان، آنان که در کلاس عشق جان را ثبت نام کردند وارد خیابان های شهر شدند، کوچه کوچه ی شهر با اشک جاماندگان قافله ای که تنها آرزویشان شهادت است آبپاشی شده، در خیابان گل ریختند زیر پای پرستوهایی که نوای یا زهرا و دعای کمیل و گریه های شبانه شان تنها چیزهایی بود که در خاطرات از آنها برایمان می گفتند.
 
 
کاروان در میان دریای خروشان جمعیت می رفت، صدای گریه و اشک و آه صدای یا زهرا یا حسین، دستهایی که به تمنای شفاعت به سمت لاله ها دراز شده بود و چه دستهایی که دراز شده بودند تا معرفتی بچینند از گلبرگهای لاله ها.
 
مادر چشم براه تاب و توان نداشت از پنجره انتظار نگاه کرد تا شاید فرزندی را که سالها تنها عکسش را در آغوش گرفته ببیند. فرزندی که فریاد می زد بابای من کدوم یکی از شمایید؟ دست بر تابوت ها می کشید اشک امانش نمی داد. طاقتش تمام شده بود. فراق سخت بوده امروز آمده به امید دیدار.
 
آفتاب سیاه شد ستارگان فداکاری و ایثاردرخشیدند، اکنون دستهای تمنا به دامن سروقامتان دلیر مرد می نوشت آی شهدا شما را به جان مادرتان زهرا قسم می دهیم که ما را شفاعت کنید.
 
و دستی که بر بلندای تابوت شهید رسیده بود نوشته بود تورا قسم ای جوانان خونشان را هدر ندهید...
 
حکایت، حکایت عطر گم شده ای ست که در شهر پیچید.
کد خبر 1614535

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha