فاطمه مرداني - دختركوچك زنده ياد نصرالله مرداني - شاعر معاصردرگفت وگو با خبرنگار فرهنگ وادب مهر ، درآستانه ي سالروزدرگذشت پدرش گفت : من دختر كوچك خانواده هستم وفرصت نشد تجربه هايي كه خواهران و برادرم ازپدرداشتند را كسب كنم. بابا بسياري ازاوقات در تهران بود وما در كازرون زندگي مي كرديم. من هميشه منتظرآمدن او بودم و تنها اميدواري هميشگي كودكي ام اين بود كه مي گفتم اگر بابا بيايد ، ديگرنمي گذارم برگردد... فاطمه مرداني كه اكنون درمقطع پيش دانشگاهي براي كنكور آماده مي شود و كوچكترين فرزند نصرالله مرداني و متولد 1366 است گفت : پدربيشتر ازاين كه به تربيت ظاهري فرزندانشان بپردازد ، سعي داشت درتقويت عقايد ما كاركند . او كه " شعر" هم مي گويد ، اظهار داشت : چون بابا خيلي اوقات دركنارما نبود ، در كودكي گاهي به دوستاني كه هميشه پيش پدرشان بودند ، حسادت مي كردم. دوستانم نيز به شاعر بودن پدرمن حسادت مي كردند. وي درادامه افزود: پدرشب ها براي من قصه هاي شاهنامه مي خواند . گرچه خيلي شيرين و زيبا بود اما من درعالم كودكي از قصه ي رستم و ديو سپيد خيلي ترسيدم. فاطمه كه عليرغم تحصيل دررشته ي رياضي ، آرزو دارد راه پدررادررشته ي ادبيات ادامه دهد ، گفت : وقتي درمقطع راهنمايي مشغول به تحصيل بودم ، شعري براي سفرهاي پياپي پدر و انتظار برگشتن او سرودم . بعد ازاين كه پدراز دنيا رفت ، درجيب او متوجه كاغذي شديم كه روي آن شعر مرا با دستخط خود نوشته و نگاه داشته بود ... بابا چرا ترانه ي غم سازمي كني بر روي دل ، دريچه غم بازمي كني بابا به جاي آنكه بخواني سرودعشق پروازدرغروب گل نازمي كني هرچند ، دام و دانه نهادم به راه تو آخردوبال بسته ي خود بازمي كني ديدم به خواب آمده يك شب كنارما بربام ما نشستي وپروازمي كني پروازتو درعالم انديشه ديدني است چون معني نگفته ي صد رازمي كني حالت خوش ازترانه ي حافظ هميشه بود تفسيرشعرخواجه ي شيرازمي كني اي كاش تا هميشه تو بودي كنار من چون درسخن براي من اعجازمي كني |
19 اسفند ماه ، سالروز درگذشت يك شاعر / اظهارات و شعر فاطمه مرداني درباره ي پدرش در گفت و گو با مهر
فاطمه مرداني ، دختر كوچك زنده ياد نصرالله مرداني - شاعر معاصر و سراينده ي " ستيغ سخن " گفت : زماني كه باب به كازرون مي آمد ، من هميشه دست در دستش به هر كجا كار داشت ، مي رفتم . كودكان راحت ترازخواب صبح مي گذرند. من هم كودك بودم و صبح هاي خيلي زود يا شب ها با پدربه پياده روي وكوه نوردي مي رفتيم . بابا خيلي وقت ها در كوه و دشت تنها بود . من مناطق مختلفي را با پدر ديدم و تا جايي كه مي توانستم دركناراو بودم .
کد خبر 161473
نظر شما