به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" ، انديشه ورزان مهم تاريخ تفكر و تفلسف، تقريباً همگي با موضوع "اخلاق" چالش داشته اند. از افلاطون و ارسطو و فلوطين گرفته تا آگوستينوس و اكويناس و از دكارت و لايب نيتز و اسپينوزا گرفته تا كانت و سارتر و ويتگنشتاين همه با مسئله "ارزشها" دست به گريبان بوده اند هرچند كه جلوه هاي گوناگوني از اين ساحت و پرسشهاي مختلفي از اين حوزه وسيع و پرابهام ، چشم هريك را خيره كرده است. با اين همه، متفكران جهان جديد چالش عميق تر و چشمگيرتري با معضله "اخلاق" داشته اند . توجيه نه چندان دقيق اين مهم يكي آن است كه پيش از دكارت ، فلسفه را مي توان نوعي وجودشناسي دانست و با دكارت نوعي معرفت شناسي جاي وجودشناسي را مي گيرد . اين نكته البته بدان معنا نيست كه انديشه ورزاني چون افلاطون و ارسطو و فلوطين با مباحث حول و حوش معرفت بيگانه بوده اند بلكه بدان معناست كه ما با دكارت شاهد كيفيتي از "معرفت محوري" هستيم كه با عبارت معروف او " مي انديشم پس هستم" آغاز مي شود كه پيش از آن بندرت شاهدش بوده ايم. در يك جهان معرفت محور كه هم اكنون تا حدود زيادي به زبان محوري متمايل شده است البته معضل فضيلت پرسش زنده و پويايي است و بيش از پيش رخ مي نمايد ، چرا كه سرنوشت فضيلت تا حدود زيادي با سرنوشت معرفت عجين شده است.
گزارش "مهر" مي افزايد : در يك تقسيم بندي كلان ، اخلاق را مي توان به دو ساحت "اخلاق انساني" و "اخلاق فرا انساني" تقسيم كرد. در اخلاق انساني منبعي بشري كه مي تواند عقل، تجربه و شهود باشد حكم اخلاقي را صادر و معيار آن را مشخص مي كند ولي در يك "اخلاق فرا انساني" منبع و مرجعي فرا انساني – فرازماني - فرامكاني معيار و حكم اخلاقي را صادر مي كند. با توجه به اين نكته ، اخلاق ديني يك اخلاق فرا انساني است كه موجودي متشخص؛ "خدا" و يا رازي جاودان ، منبع و معيار فضايل را معين مي كنند. اما در اخلاق انساني ، اين مشخصه هايي از وجود آدمي هستند كه منبع و ملاك ارزشها را مي نمايند. اخلاق انساني جهان جديد البته اخلاقي "عقل محور" است كه خواهان بيرون كشيدن معيارهاي ارزشي و اخلاقي از مبادي عقلي است. دليل علاقه متفكران معاصر به مقوله فضيلت – در كنار توجه به سرشت بنيادين و جوهر ضروري اخلاق – نيز همين نسبت نزديكي است كه معرفت و اخلاق پيدا مي كنند. سوال مهم متفكران جديد در باب اخلاق را مي توان اين دانست كه چگونه عقل و معرفت مي توانند حجيت و اعتبار احكام و گزاره هاي اخلاقي را ثابت كنند و اخلاق مقبول و معقول كدام است؟
مشكلاتي كه متفكران اخلاق با مقوله فضيلت دارند تا حدود زيادي به مشكل معرفت در جهان ما بر مي گردد. معرفت پس از دكارت قبض و بسط هاي فراواني را به خود ديده است كه پژواك آن بر اخلاق معرفت محور و عقل محور نيز بخوبي مشخص است. زلزله هاي معرفتي جهان معاصر ، استقلال و خودمختاري را از عقل گرفته اند . افرادي چون پاسكال و كي يركه گور عقل را تابع ايمان به حساب آورده اند و متفكراني چون ماركس آن را تحت تأثير طبقات اجتماعي و تاريخي دانسته اند. نيچه معرفت را پيروي از نيازهاي انساني به حساب آورده است و داروين آن را به تكامل زيستي آدمي مربوط كرده است. "عدم استقلال عقل" كه گاهي از آن با عنوان "نسبيت معرفتي و عقلي" تعبير مي شود و عموماً به وسيله متفكران برجسته اي مانند ماركس، نيچه، پاسكال و كي يركه گور صورت گرفته است "اخلاق عقل مدار" را نيز تحت تأثير خود قرار داده است. بدين جهت است كه نزد ماركس ما شاهد اخلاق طبقاتي هستيم و هر طبقه و گروهي متناسب با منافع رده و دسته خويش به معيارها و مصاديق اخلاقي متشبث مي شود و نزد نيچه اين نيازها و خواستهاي فردي ما هستند كه اخلاق و فضيلتمان را مشخص مي كنند و شعار معروف وي كه " بگو چه مي خواهي تا برايش دليل معتبر ارائه كنم" را مي توان به ارزشها و هنجارهاي اخلاقي نيز تسري داد.
خلاصه آن كه بخش مهمي از چالشهاي اخلاقي فراروي ما ناشي از چالش عقلانيت است – چالشي كه با عناوين ديگري چون تراژدي عقل ، نسبيت معرفتي و عقل سرگردان نيز مشخص شده است. هر معضل و مشكلي در عرصه عقلانيت – كه در جهان ما بوفور و بوضوح يافت مي شود – بلافاصله تأثير خويش را بر اخلاق معرفت محور مي گذارد و همين دليل قبض و بسط هاي فراوان انديشه اخلاقي در عصر و زمانه ماست.
اگر در معرفت مقوله "صدق" اهميت دارد در حوزه زبان "معنا" ارج و قرب مي يابد و مسئله "فضيلت" نه تنها با صدق كه با معنا نيز درگير مي شود. در موضوع "ارزشها" البته ما با مفاهيمي چون: خوب و بد، وظيفه و عدالت روبروييم كه محور و مقوم و به تعبيري محمول گزاره هاي اخلاقي محسوب مي شوند و زبان اخلاقي در قبال تعريف آنها معنا مي يابد. در اين سطح از تحليل ، مشكلات و ابهامات اخلاقي و ارزشي رابطه تنگاتنگي با ابهاماتي كه پيرامون شرايط برآورده شدن معنا وجود دارند برقرار مي كند . بنابراين هرمنوتيك را بايد به خدمت گرفت و همانگونه كه بايد به برقراري ارتباط بهينه با هر متني انديشيد بايد به مواجهه با زبان اخلاقي هم فكر كرد. زبان اخلاق زبان خاصي است كه با توجه به مفاهيمي چون: تكليف، وظيفه، فضيلت، بايد، حق، تعهد و عدل شكل مي گيرد و از اين رو با زبان علم"، زبان فلسفه، زبان شعر و زبان دين متفاوت است.
زبان اخلاق به تعبير ويتگنشتاين يك بازي است كه البته قواعد و قوانيني خاص بر آن حاكم است، هيچ خصلتي مشترك با زبانهاي ديگر ندارد و نسبت آن با بازيهاي ديگر نظير زبان علم و دين تنها از طريق شباهت خانوادگي تعيين مي شود. به معنايي ديگر، ما با يك حوزه تقريباً غيرقابل قياس مواجهيم كه هرچند اشتراكي لفظي با حوزه هاي زباني ديگر دارد اين امر نبايد ما را بفريبد و تن به فرماليست و صورت گرايي اي حاد بدهيم. بنابراين ، بايد تأكيد كرد كه آنگاه كه از نسبت زبان اخلاق با زبان علم و شعر و دين سخن به ميان مي آيد در نظر نگرفتن تمايزهاي ميان آنها مشكلات عديده اي را به وجود مي آورد. زبان ابزاري است كه از قوانين و قواعدي بهره مند است و ابزارها و قواعد هر حوزه با قوانين و ابزارهاي حوزه هاي ديگر تفاوت دارند. اين مهم در مورد زبان اخلاق هم صادق است و عدم خلط و خبط آن با حوزه ها و زبانهاي ديگر همان نكته اي است كه ويتگنشتاين دو چندان بر آن اصرار و ابرام داشته است.
به گزارش "مهر" ، زبان اخلاق و همچنين معرفت اخلاقي البته اموري در ساحت حصول هستند اما پيشاپيش بايد اتفاقي در ساحت حضور افتاده باشد كه زبان و گزاره ها و مفاهيم اخلاقي نمود و نماد آن باشند. اين اتفاق همان دغدغه اخلاقي است – كه چه براي آدمي سرشت و جوهر و ماهيتي در نظر بگيريم و چه اين پيشفرض را مقبول و معقول ندانيم – وجود انسان را به تكاپو وا مي دارد. كي يركه گور وجود اخلاقي انسان را پيش از وجود ديني او در نظر مي گرفت اما به نظر نگارنده اين سطور چالش و تكاپوي وجود اخلاقي ، حد اعلاي تفرد و بنابراين از وجود ديني مهمتر است. اگر فردانيت حقيقت است كه اينگونه است و اگر اين فردانيت به نسبت با ديگري است كه شكل و تعين مي يابد ، نقطه بهينه و ايده آل ، چالشي اخلاقي است كه اين خود رد درون حس مي كند. يك جمعيت كه هنجارهاي مشتركي آن را به پيش مي برد و به آن آرامش و رضا عنايت مي كند كمتر وجود اخلاقي خويش را تحريك شده مي يابد. اخلاق، وجدان و وجود اخلاقي پس از وجود ديگري معنا مي يابد و در يك جمعيت آنچه موجود نيست همين ديگري است. با اين تعبير مي توان گفت آنچه وجود اخلاقي انسان در مواجهه با ديگري با آن روبرو است نه اضطراب و نه دلبستگي است كه هايدگر براي تفسير وجود آدمي – به طور كلي – به آن متشبث مي شود، بلكه يك ترديد ژرف است چراكه مي بايست تصميم بگيرد و گزينش كند. تبيين فلسفي و نظري اين معنا البته مجال مجزايي را خواهان است.
نظر شما