به گزارش خبرنگار مهر، تعارف نیست! قادر نیستی حتی لحظه ای جای آنها باشی. آنهایی که زمینشان خاکی و پر از سنگلاخ است. خانه هایشان پنجره ندارد و سقفشان از آهنپاره هایی که شهریان اسقاط شان کرده اند، ساخته شده است. قلعه سیمونی ها هم مثل من و تو آروزهای بلندی دارند اما گویی راهی برای رسیدن به آروز برایشان باقی نمانده است.
وقتی شما را با چشمان بسته به این نقطه ببرند اصلا باورتان نمی شود در نزدیک ترین شهر به تهران، پایتخت ایران اسلامی، مردمانی در سخت ترین شرایط تنها زنده بودن را تجربه می کنند و نه زندگی کردن را.
فاطمه کودک ده ساله ای که تا دوم ابتدایی درس خوانده، این روزها به دلیل مشکلات فراوان نمی تواند ادامه تحصیل بدهد و وقتی از او درباره آرزوهایش پرسیدم چشمانش پر از اشک شد و به پستوی خانه پناه برد تا صدای هق هق اش را ما نشنویم.
برای ما چه فرقی می کند قلعه سیمون پر باشد از کهنه وسایلی که حتی رغبت نمی کنیم نگاهی به آن بیاندازیم! اما دل کوچک فاطمه و دوستان هم سن و سالش به لاستیک ماشینی که کمی دور تر از درب چوبی شکسته ای که مرز بین خانه کاهگلی و کوچه است، خوش است.
به پرنده ای می مانند که فقر، بال هایشان را شکسته و آنها را که اصالتشان پرواز است را زمین گیر کرده است. وقتی کنارشان هستی انگار از خوب و خوش بودن خجالت می کشی. خنده بر لبانشان کمتر نقش می بندد و وقتی میهمانشان می شوی به راحتی می توانی ذهن پر از سوالشان را بخوانی و عمیق ترین پرسش شان این است، چرا این همه تفاوت!
فاطمه از آرزوهای خود می گوید، از اینکه، دوست دارد وقتی بزرگ شد، مهندس کامپیوتر شود، به زبان کودکانه از رویاهایش حرف می زند، می گوید دوست دارد آنقدر درس بخواند تا بتواند مادرش را از " قلعه سیمون " ویرانه ای دلگیر، به جای بهتری ببرد.
کاش مرغ آمین بر آرزوهای شیرین فاطمه لبخند بزند، لبخندی به نشانه استجابت دعاهای خالص و پاک کودکانه اش.
نمی دانم فاطمه چقدر برای جای خالی خواسته هایش گریه کرده و چقدر حسرت کشیده زمانی که از جعبه جادویی، فاطمه های خوشبخت تر از خودش را نظاره کرده است.
هیچ گل و گیاهی اطراف خانه هایشان نروییده، انگار خاک هم در قلعه سیمون انگیزه ای برای رویانیدن ندارد.
خانه مادر بزرگ های قلعه سیمونی ها نه حوض دارد و نه گلدان های شمعدانی و علیرضای کوچک با خیالی آسوده رویای بازی در زمین چمن را با ضربه محکم به توپ پلاستیکی خود می زند، بی آنکه نگران شکستن شیشه خانه همسایه باشد!
آری اینجا اسلامشهر است، شهری در جنوب غربی استان تهران با جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر که تا میدان آزادی فقط 20 دقیقه فاصله زمانی دارد.
اما در برخی از نقاط آن مثل قلعه سیمون، بخش بخش عباس آباد، فقر، محرومیت می زند. اینجا کودکانی هستند که حسرت را در هر لحظه از زندگی شان هجی می کنند. حسرتی به بزرگی تحصیل، سرپناه، خوراک، پوشاک....
کودکان قلعه سیمون در نبود امکانات به رودخانه های اطراف پناه می برند تا شادی کودکانه خود را با هم تقسیم کنند ولی انگار طبیعت هم با این قشر سر ناسازگاری دارد چرا که در همین تابستان سال گذشته بود که یکی از نوجوانان این قلعه در رودخانه نزدیک قلعه غرق شد تا کودکان اینجا بیشتر در ترس خود فرو روند.
قلعه سیمون که مرکز زندگی روستاییان قدیم ده عباس از توابع اسلامشهر بوده است بیش از 20 سال است که شاهد سکونت و حضور خانواده های پرجمعیتی از سراسر کشور برای امرار معاش است و در حال حاضر بیش از 30 خانواده در آن، مکانی برای زندگی ندارند و برای تامین معاش خود روزهای سختی را پشت سر می گذارند.
رقیه گزمه عضو شورای قلعه سیمون در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: فرزندان ما امکان ادامه تحصیل را ندارند. و طولانی بودن مسیر و نداشتن هزینه های جانبی تحصیل از عمده ترین دلایل ان است.
وی افزود: ما در اینجا گاز نداریم و آلودگی های زیست محیطی بسیاری از افراد را تهدید می کند. قلعه سیمون حتی از حداقل امکانات بهداشتی نیز محروم است.
گزمه که از ساکنین قدیمی این قلعه است ادامه داد: در اینجا یک خانمی زندگی می کند که دچار بیماری سرطان شده است و با وجود یک فرزند نمی تواند از پس هزینه های درمان خود بر آید و صدای ناله هایش از درد این بیماری گویی بر این قلعه طنین انداخته است.
وی که از بی توجهی مسولان گله مند است، و می گوید: دولت می گوید به قشر مستضعف مسکن مهر می دهد مگر 150 نفری که در این بخش زندگی می کنند ایرانی نیستند! بارها از نهادهای مختلف برای بازدید آمده اند ولی هیچ کدامشان تا کنون اقدامی برای حل مشکلات انجام نداده اند.
دو طرح بزرگ مسکن مهر در دو مجموعه پنج هزار واحدی ضیاء آباد اسلامشهر و هزار و 500 واحدی شهرک واوان در اسلامشهر در حال تکمیل شدن است و مسئولان محلی، استانی و کشوری در مصاحبه های خود با افتخار از آن یاد می کنند، آیا ساکنان این قلعه نمی توانند سهمی از شش هزار و 500 واحد مسکن داشته باشند!
-------------------
گزارش از امیرعباس رنجبر و آسیه چهارباغی
نظر شما