این گروهها که «گروه مرجع» نامیده میشوند، دو کارکرد عمده ایفا میکنند: اولاً هنجارها، رویهها، ارزشها و باورها را به افراد دیگر القا میکنند و به اصطلاح «کارکرد هنجاری» دارند، ثانیاً استانداردها و معیارهایی در اختیار کنشگران قرار میدهند که کنش و نگرش خود را با آنها محک میزنند و به اصطلاح «کارکرد مقایسهای» دارند.
اساساً به دلیل اینکه آدمیان در جامعه و در ارتباط با دیگران زندگی میکنند و نمیتوانند با ملاکهای عینی به صحت رفتارها یا باورهای خود یقین پیدا کنند، «مقایسه» با گروههای مرجع و ارجاع به آنها راهی برای برون شدن از این معضل و بنبست است. این ارجاع حتی اگر خودآگاهانه نباشد، نقش انکارناپذیر و بسزایی در تصمیمگیریها و رفتارهای اعضای جامعه ایفا میکند.
گروههای مرجع از انواع گروههای اجتماعی هستند که فرد در سنجش رفتارها، اعتقادات، ارزشها، نگرشها و گرایشهای خود با دیگران آنها را ملاک ارزیابی قرار میدهد و یا به عبارت دیگر فرد در قضاوت و در اعمال خود از آنها الهام گرفته و آنها را مبنای داوری خود قرار میدهد.
«جورج هربرت مید»، جامعهشناس آمریکایی و از نظریهپردازان اصلی «مکتب کنش متقابل نمادی»، عقیده دارد از آنجا که موقعیت یا منزلت اجتماعی فرد همیشه «در نسبت با دیگر افراد» تعریف و توصیف میشود، بنابراین تصور فرد از مقام و منزلت خود بستگی زیادی به گروه خاصی از افراد دارد که وی خود را با آن «مقایسه» میکند. افراد معمولاً ارزشهایی را میپذیرند که از گروههای مرجع خود آموخته باشند.
از گروههای مرجع با عنوان «گروههای داوری» و «گروههای استنادی» نیز نام میبرند. برای مثال، برادران و خواهران بزرگتر گروه داوری یا استنادی برادران و خواهران کوچکتر را تشکیل میدهند و نیز استادان و دبیران میتوانند برای دانشجویان و دانشآموزان به عنوان گروه مرجع یا استنادی تلقی شوند.
در مورد نوجوانانی که در کوچههای محل خود به بازی فوتبال مشغولاند و با حرارت و شوق و ذوق سعی در بهکار گرفتن و تقلید تکنیکها و حرکات اعضای تیم ملی فوتبال کشور یا یکی از تیمهای معروف دارند، گروه استنادی یا داوریشان همان بازیکنان معروف تیمهای دیگری است که به آنها تأسی میجویند.
یکی از اولین تلاشهای جامعهشناختی جدی در جهت ارائه یک چارچوب نظری برای روابط سنی اثر «کارل مانهایم» در دهه 1930 بود. وی موضوع سن و طبقه را به عنوان اشکال متضاد قشربندی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و استدلال نمود که هر نسلی در برههای خاص از تاریخ، آگاهی اجتماعی و تاریخی خاص خود را توسعه میبخشد و این آگاهی توسط حوادث آن برهه زمانی شکل میگیرد.
«مانهایم» معتقد نبود که کلیه نسلها بهگونهای مشابه ایجاد میشوند، زیرا این امر منوط به شرایط تاریخی مشابه است که بسختی تکرار میشود. بلندپروازانهترین تلاش برای تعریف جوانی در چارچوب مدرنیته، از نظریههای کارکردگرایی ساختاری در دهه 1950 و 1960 نظیر «پارسونز» و «بیلز» (1956)، «آیزنشتات» (1956) و «مسگروف» (1964) نشئت گرفت. این محققان استدلال میکننند که جوانی دورهای است که طی آن جوانان بین ارزشهای خاص خانواده و ارزشهای عام و جهانشمول دنیای وسیعتر قرار دارند.
اما مفهوم گروه مرجع بیش از جامعهشناسی رسماً در حوزه روانشناسی اجتماعی نضج گرفت. گروه مرجع بر پاسخهای افراد به محیط اجتماعی بینشخصی و محیط اجتماعی گستردهترشان تأکید دارد. نظریه گروه مرجع، از یکسو، به تبیین نابسامانیهای رفتاری و رفتارهای ضد اجتماعی جوانان مربوط میشود، و از دیگر سو به جامعهپذیری و همانندسازی آنان.
رویکردهای نظری مختلفی نسبت به گروه مرجع وجود دارد، ولی شاید رایجترین برداشت در جامعهشناسی متعلق به «رابرت مرتٌن» باشد. وی گروههای مرجع را به دو دسته تقسیم کرده است: گروههای مرجع مثبت و گروههای مرجع منفی، گروههای مرجع مثبت شامل گروههایی هستند که هنجارهای آنها پذیرفته میشود و گروههای مرجع منفی آن دسته از گروههایی هستند که هنجارهایش طرد میشود. به نظر «مرتن» مفهوم گروه مرجع ابزار مفیدی برای مطالعه خردهفرهنگ منحرفان اجتماعی است.
نظر شما