واقع گرایان بشر را ذاتاً شرور و سلطه طلب می دانند که به دنبال تسلط و برتری بر دیگران است و این مبنای جنگها به اعتقاد آنهاست.
واقعگرایی در شکل کلاسیک آن در اثر توسیدید یعنی "جنگ پلوپونز" منعکس شده است. این سنت را در عصر مدرن در اروپا کلازوویتز "درباره جنگ"، لئو پولدرنک "اولویت سیاست خارجی" و فردریک ماینک "دلیل وجود دولت" دنبال کردند. در آمریکا محققان و سیاستمدارانی مانند هانس جی. مورگنتا، هنری کسینجر و جرج کنان به ارائه نظریه و بحث درمورد آن پرداختند.
واقعگرایان ضمن تأکید بر قدرت، بر این اعتقادند که اصولاً از بین بردن غریزه قدرت صرفاً یک آرمان است و مبارزه بر سر قدرت صورت می گیرد.
بر این اساس می توان تا حدودی دیدگاه این مکتب به نسبت حقوق و اخلاق را حدس زد. فیلسوفان اخلاق پوزیتویست استدلال میکنند که حقوق مقدم بر اخلاق است و اخلاق دارای معانی و ابعاد گوناگون است. اولین فهم از اخلاق این است که ماهیت حقیقی و ساختارهای حقوق تنها زمانی به وضوح قابل درک هستند که با روش اخلاق طبیعی مورد مطالعه قرار گیرند. در اینجا این بحث که حقوق خوب است یا بد را باید به کنار بگذارید.
دوم اینکه حقوق به شیوهای باید فهم و درک شود که مستقل از قضاوتهای اخلاقی بتواند مورد نقادی قرار گیرد. سوم اینکه الزامات حقوقی (مانند این پرسش که چه زمانی مجاز هستیم که از قوانین ناعادلانه پیروی نکنیم) باید از الزامات اخلاقی (وظایف ما نسبت به یکدیگر چیست) مجزا نگه داشته شوند. درستی یا نادرستی سرپیچی مدنی میتواند تنها به سبب ضمانت اجرایی که در پشت نظام قضایی وجود دارد به طور مستقل مورد قضاوت و داوری قرار گیرد.
این موضع و دیدگاه پوزیتویستی از حقوق است که بسیاری از رئالیستهای حقوقی با آن موافق هستند.
برعکس این دیدگاه، سنت ریشهدار حقوق طبیعی قرار دارد که ریشه در آرای ارسطو دارد. این سنت در اندیشه الهیاتی در تمدنهای بزرگی که بعد از یونان ظهور کردند در قالبها و اشکال گوناگون مطرح شده است.
حقوقدانان طبیعی- که بیش از آنکه دینی باشند سکولار هستند- حقوق و اخلاق را به عنوان یک کل در نظر میگیرند که نباید از یکدیگر تفکیک شوند و نباید مانند پوزیتویستها آنها را به اجزای مختلف تقسیم کرد. بر اساس این دیدگاه، همه قوانین حقیقی نشان دهنده کیفیتها و صفاتی هستند که به خیر عمومی منجر و رهنمون میشوند.
وقتی این قانون از هنجارها فاصله میگیرد (برای نمونه در یک بی عدالتی و فساد نظام مند و هنگامی که ظلم به عنوان بخشی از زندگی روزمره درمیآید) باید متوقف شوند و در این زمان حاکمان اقتدار خود را از دست میدهند. تنها عاملی که باعث الزام و پیروی از این قوانین میشود ملاحظات اجتماعی و حفظ نظم اجتماعی است.
حقوقدانان طبیعی همچنین این دیدگاه و باور پوزیتویستی را که حقوق میتواند بر اساس بیطرفی اخلاقی توصیف و تبیین شود را رد میکنند. آنها معتقد هستند که قوانین و حقوق ریشه و رگههایی در اخلاق دارد و بر این اساس نمیتوان آنها را از یکدیگر مجزا کرد.
بر اساس دیدگاه آنها ایدههای عدالت و برابری در کانون مفهوم حقوق قرار دارند و برای ارزیابی حقوق و قوانین، ارزیابیهای اخلاقی باید به کار گرفته شوند و نقش ایفا میکنند.
نظر شما