به گزارش خبرنگار اعزامي گروه دين و انديشه "مهر" از گلستان ، دكتر مهدي محقق، رئيس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، در نشست امروز صبح همايش بزرگداشت ميرداماد و ميرفندرسكي درباره "ميرداماد و فلسفه مشّاء" سخن گفت.
وي در ابتدا ضمن بر شمردن جايگاه و مرتبه علمي ميرداماد گفت : ميربرهان الدّين محمّد باقر داماد متخلّص به اشراق و ملقب به معلّم ثالث و سيّد الافاضل از فيلسوفان بنام دورة صفويه است. ميرداماد سال ها در مشهد مقدس رضوي به تحصيل علوم عقلي و نقلي اشتغال داشت و به تحقيق در آثار فلسفي گذشتگان خاصه شفا و اشارات ابن سينا پرداخت و سپس مدتي در قزوين و چندگاهي در كاشان و سرانجام در اصفهان رحل اقامت افكند و عمر با بركت خود را به تدريس و تأليف گذرانيد و در سال 1041 هجري در نجف اشرف رخت از اين جهان بربست و در همانجا به خاك سپرده شد. او نه تنها در كشورهاي اسلامي از شهرت فراواني برخوردار بود بلكه آثار علمي او به وسيله برخي از شاگردانش به شبه قاره هند رسيد و علماي آن ديار اخلاص و محبت او را نسبت به خاندان پيغمبر اكرم (ص) برنتافتند و با لحني غير علمي به طعن او پرداختند.
دكتر محقق در ادامه سخنانش درباره كتابي در علم كلام كه در موسسه تحقيقات اسلامي واقع در اسلام آباد پاكستان نگهداري مي شود گفت : اين كتاب كه به عنوان حاشيه بر امور عامّه از عبدالعلي بحر العلوم در ذي قعده سال 1329 كتابت شده است. در مطاوي اين كتاب سخن از ميرداماد به ميان مي آيد. مؤلف كتاب ياد شده با نظري منفي از حكيم استرآباد ياد مي كند و از اين كه طالبان علم شيفته آثار ميرداماد گرديده اند شكايت مي نمايد. مؤلف كتاب اهل علم زمان خود را شيفته و دوستدار آثار ميرداماد از جمله افق المبين و قبسات يافته و چون با سلاح علم نمي توانسته به پيكار با ميرداماد برود از انديشه هاي او به عنوان استعارات عجيبه و تشبيهات غريبه و مطالب سحريه و شعريه و قضيه هاي سوفسطائيه و تخييليّه ياد مي كند.
وي افزود : ميرداماد علي رغم توجه خاصي كه به شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي خاصه در توجه او به مفهوم نور همچون توجه مشّائيان به مفهوم وجود داشته كتاب هاي خود را به نام هايي كه مفهوم نور در آنها مضمر است آراسته است. او در كتاب القبسات مسئله حدوث و قدم عالم را مطرح مي سازد و در طي آن به دشواري اين مسئله اشاره مي كند و مي گويد كه حلّ اين مسئله براي حكماي كرام و عقلاي عظام دشوار بوده است چنان كه شيخ و رئيس فيلسوفان اسلام يعني ابن سينا در كتاب جدل از منطق شفا گفته است كه هر دو جانب اين مسئله جدلي و غير برهاني است. زيرا در هيچ يك از دو طرف آن، ادله برهاني وجود ندارد و بدين جهت مسئله اين كه جهان ازلي يا حادث است از مسائل جدلي الطرفين به شمار مي آيد.
رئيس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي با تاكيد بر اين مطلب كه مسئله حدوث و قدم عالم جدلي الطرفين است و از ديرزمان زبانزد فيلسوفان بوده گفت : ميرداماد براي اين كه از شناعت زمان موهوم كه اشعريان حدوث عالم را در آن وعاء مي پندارند كنار رود حدوث دهري را پيشنهاد مي كند و بيان مي دارد كه زمان وعاء متغيّرات و مادّيات است و وعاء مفارقات مانند عقول و نفوس دهر است و وعاء ذات باري تعالي و صفات و افعال او سرمد است.
دكتر محقق درباره سرمد يا نا – زمان (بيزماني) گفت : سرمد ساحت وجودي وجود صرف يا به تعبير ديني همانا خداست. اين ساحت، حوزه وجودي اي است كه منحصراً مختص وجود مطلق است. هيچ موجود ديگري نمي تواند در اين ساحت وجود داشته باشد. بدين سان هر چيزي جز مطلق، چه مادي باشد، چه غير مادي، چه محسوس باشد چه ماورائ محسوس، در جنب اين ساحت مابعدالطبيعي و از منظر آن، ماهيتا در حكم معدوم است.
وي در ادامه خاطر نشان كرد: ميرداماد كه حدوث را به حدوث ذاتي و دهري و زماني تقسيم مي كند معتقد است كه در حادث زماني هر سه نوع حدوث متحقّق است يعني ذاتي است از جهت آن كه وجودش بالفعل است بعد از ليس مطلق در مرتبة نفس ذات به نحو بعديت ذاتي بر حسب طباع امكان ذاتي، و دهري است از جهت حصول وجود بالفعل بعد از سبق عدم صريح در وعاء دهر به نحو بعديت دهري، و زماني است از حيث اختصاص وجود آن كه حاصل بالفعل است به زماني كه بعد از زمان عدم مستمر آن است در امتداد زمان به نحو بعديت زماني. او سپس مي گويد مسئله حدوث و قدم عالم جدلي الطرفين به شمار آمده زيرا در هيچ يك از دو طرف آن حجّتي برهاني وجود ندارد مقصود حدوث و قدم ذاتي نيست و همچنين نمي توان توهّم نمود كه حريم نزاع حدوث زماني باشد چگونه مي توان گمان برد كه افلاطون و سقراط و امامان فلاسفه حدوث زماني را براي عالم اكبر اثبات كنند و بگويند كه خود زمان و محل آن و حامل آن و جواهر مفارقه وجودشان مسبوق به زمان و ذاتشان حاصل در زمان است.
دكتر محقق تصريح كرد : ميرداماد مي گويد اين متكلّمان كه عالم را حادث به حدوث زماني مي دانند فاصل ميان خدا وعالم را زمان دانند و حديث شريف «كان الله و لم يكن معه شيء» را حمل بر اين مي كنند كه خدا بوده است در حالي كه عالم نبوده و سپس خداوند وجود عالم را ايجاد كرده است و چون فصل عالم از خدا احتياج به فاصل دارد و اين فاصل نمي تواند «زمان محقّق» باشد زيرا «زمان محقّق» جزو عالم است پس ناچارند كه قائل به زمان نامحقّق بشوند كه ا ز آن تعبير به «زمان متوهّم» يا «زمان موهوم» مي كنند و اين زمان موهوم يا متوّهم را وعاء عدم عالم قرار مي دهند و نزد آنان عالم حادث به حدوث زماني متوهّم يا موهوم است.
نظر شما