۲۷ آبان ۱۳۹۱، ۱۷:۰۸

سرانجام سستی یاران/ وقتی یاران علی(ع) از جهاد فرار کردند

سرانجام سستی یاران/ وقتی یاران علی(ع) از جهاد فرار کردند

خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: خطبه بیست و پنجم نهج البلاغه زمانى ایراد شد که غارتگران شام، حملات خود را به بخشهاى مختلف جهان اسلام، افزایش داده بودند و لشکر امام علی(ع) در مبارزه با آنها سستى به خرج مى داد و امام از این مسأله سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود.

هنگامى که اخبار متواترى به امام علی(ع) رسید که اصحاب معاویه بر پاره‏اى‏ از بلاد استیلا یافته‏اند و«عبیدالله بن عباس‏» و «سعید بن نمران‏» فرمانداران امام در یمن ‏پس از شکست از «بسر بن ابى ارطاة‏» به نزد امام برگشتند، امام(ع) براى توبیخ ‏اصحابش، به خاطر کندى در جهاد و مخالفت ‏با دستوراتش به منبر رفت و سخنان ذیل را ایراد فرمود: «در حقیقت ‏با این روشى که شما در پیش گرفته‏اید غیر از کوفه در دست من نیست، که آن را بگشایم یا ببندم! اما اى کوفه! اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفانها چهره‏ات زشت‏ باد(و مى‏خواهم که نباشى) پس از آن به قول شاعر متمثل شد:(که تقریبا فارسى آن چنین مى‏شود:) به جان پدرت سوگند اى ‏«عمرو» که سهم اندکى از پیمانه و ظرف دارم!

سپس فرمود: به من خبر رسیده که ‏«بسر» بر «یمن‏» تسلط یافته، سوگند به خدا مى دانستم اینها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زیرا آنان در یارى از باطلشان متحدند و شما در راه حق متفرقید، شما به نافرمانى از پیشواى خود در مسیر حق برخاسته‏اید ولى آنها در باطل خود از پیشواى خویش اطاعت مى‏کنند، آنها نسبت ‏به رهبر خود اداى امانت ‏مى‏کنند و شما خیانت، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد!، اگر من قدحى را به عنوان امانت ‏به یکى از شما بسپارم از آن بیم دارم که بند آنرا بدزدد.

بار الها!(از بس نصیحت کردم و اندرز دادم) آنها را خسته و ناراحت ‏ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند، من آنها را ملول، و آنها مرا ملول ساختند، به جاى آنان افرادى ‏بهتر به من مرحمت کن و به جاى من بدتر از من بر سر آنها مسلط نما. خداوندا! دلهاى آنها را آب کن همانطور که نمک در آب حل مى‏شود، آگاه باشید به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار از «بنى فراس بن غنم‏» داشته باشم (تا با کمک آنها دشمنان را بر سر جاى خود مى‏نشاندم، آنها چنانند که شاعر گفته): چون آن ابر سریع السیر کم آب پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب. سپس از منبر فرود آمد.

مرحوم ابن میثم درباره سبب صدور این خطبه چنین مى گوید: گروهى در شهر صنعا از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه مى دادند و بیعت شان با على(ع) از روى مکر و حیله بود. در آن موقع فرماندار شهر صنعا، از سوى على(ع) عبیدالله بن عباس و فرمانده نظامى آن شهر سعید بن نَمْران بود. هنگامى که محمد بن ابى بکر(فرماندار آن حضرت در مصر) کشته شد حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت زیاد شد.

طرفداران عثمان ـ که در یمن بودند ـ سر برآورده و مردم را به خونخواهى او دعوت کردند. عبیدالله بن عباس به مخالفت آنها برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند. آنها از درون زندان به یارانى که در لشکر داشتند نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند. آنها چنین کردند و گروه زیادى از مردم یمن، به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خوددارى کردند.

عبیدالله و سعید نامه اى به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند. امام نامه اى به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهى شان آشنا فرمود. آنها در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر عزل شوند. سپس (این منافقان) به معاویه نامه نوشتند و جریان را براى او شرح دادند.

معاویه بُسربن اَرطاة را ـ که مرد سنگدل و خونخوارى بود ـ به سوى آنان فرستاد. او در مسیر خود به سوى مکه داوود و سلیمان فرزندان عبیدالله بن عباس را کشت و در طایف نیز داماد او عبدالله را به شهادت رساند، سپس به صنعا رسید در حالى که عبیدالله و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبدالله بن عمرو ثقفى را جانشین خود کرده بودند. بُسر با لشکریان خود به صنعا حمله کرد و صنعا ـ مرکز یمن ـ را گرفت و عبدالله را به شهادت رسانید.

هنگامى که عبیدالله بن عباس و سعید در کوفه بر امام وارد شدند، حضرت آنها را به خاطر ترک موضع خود ملامت کرد. سپس بر منبر برخاست و خطبه25 نهج البلاغه را ایراد فرمود.

سید رضى مى‏گوید: «ارمیه‏» جمع ‏«رمى‏» به معنى ‏«ابر» است و «حمیم‏» به معنى فصل گرما و تابستان ‏مى‏باشد و اینکه شاعر، آنها را به ابرهاى تابستان تشبیه کرده براى این است که آنها سبکبارتر و سریعترند، زیرا در آنها آب کم است و ابرهاى سنگین به خاطر تراکم بخار و پرآب بودنشان به کندى حرکت مى‏کنند و این اکثر در زمستان یافت مى‏شود، شاعر خواسته است‏ با این تشبیه سرعت آنها را در هنگام مبارزه و کمک آنها را به هنگام استمداد منعکس سازد.

در مورد نسب معاویه و عقایدش ‏ابن ابى الحدید مى‏گوید: «هند مادر معاویه معروف به فجور و انحراف بوده است‏» و زمخشرى ‏در کتاب ربیع الابرار مى‏گوید: معاویه را به چهار نفر نسبت می دهند: به‏«مسافر بن ابى عمرو» و «عمارة بن ولید بن مغیره‏» و «عباس بن عبدالمطلب‏» و«صباح‏»!... وى اضافه مى‏کند: ابوسفیان مردى کوتاه قد و زشت‏ بود و صباح‏ اجیر و کارگر ابوسفیان، جوانى چاق و خوش منظر بوده است، هند با او رابطه پنهانى برقرار نمود و معاویه از این ارتباط نامشروع به وجود آمد!

ابن ابى الحدید ادامه می دهد: «معاویه از نظر بزرگان معتزلى‏ها در دیندارى، متهم است و او را زندیق مى‏خوانند» و ما در کتاب‏«نقض السفیانیه‏» آنچه را که اصحاب ما در کتابهاى کلامى خویش از الحاد این مرد و مزاحمت هایش براى پیامبر(ص) و تظاهراتش ‏به مسلک جبر نوشته‏اند نقل کرده‏ایم و اگر هیچ کدام صحیح نباشد جز همین که ‏با امام(ع) به مبارزه و جنگ برخاسته براى روشن ساختن عقیده وى کافى است.

معاویه بسر بن ارطاة را با لشکر فراوانى به سوى حجاز روانه ساخت، او خونهاى زیادى ریخت و مردم را مجبور به بیعت ‏با معاویه نمود، معاویه‏ به او دستور داد هر کس را تحت اطاعت امام(ع) بیابد به قتل برساند و نیز او را فرمان ‏داده بود به یمن رود و آن را از دست ‏«عبید الله بن عباس‏» و «سعید» بگیرد این‏ دو نفر فرار نمودند. «بسر» وارد منزل عبید الله بن عباس شد و دو کودک او را سر برید، سخنان ‏جانسوز ما در آنها در اشعار منسوب به وى منعکس شده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد اول)

پس از صلح امام حسن مجتبى(ع) روزى عبید الله ابن عباس و بسر نزد معاویه بودند، ابن عباس به معاویه گفت: تو این مرد لعین و پست را دستور دادى فرزندان مرا بکشد؟ معاویه ‏گفت: نه، «بسر» غضبناک شد، شمشیر خویش را زمین زد و گفت: اى معاویه ‏شمشیرت را بگیر! تو آن را به من دادى و امر کردى که مردم را بکشم من آنچه‏ را که تو می خواستى انجام دادم و حالا تو می گویى دستور ندادم!

معاویه گفت تو مردى ضعیف هستى شمشیرت را بگیر! جلو کسى انداختى ‏که دیروز فرزندانش را کشته‏اى عبیدالله گفت:
معاویه تو خیال می کنى من بسر را به جاى یکى از فرزندانم خواهم‏ کشت! او پست‏تر و حقیرتر از این است، من اگر بخواهم خونبهاى فرزندانم ‏را بگیرم مى‏ بایست ‏یزید و عبدالله فرزندان تو را به قتل برسانم!

امام(ع) درباره بسر چنین گفت: «اللهم ان بسر اباع دینه بالدنیا و انتهک محارمک و کانت طاعة مخلوق‏فاجر آثر عنده مما عندک!اللهم فلا تمته حتى تسلب عقله و لا توجب له‏رحمتک...: بار خدایا بسر دینش را به دنیا فروخته و احترام احکامت را هتک ‏کرده است، اطاعت از یک انسان فاجر و نابکار را بر دستورات تو مقدم داشته‏» خداوندا! تا عقلش را نگیرى مرگش را مرسان و رحمتت را هیچگاه شامل ‏حال او مگردان‏»... چیزى نگذشت‏ «بسر» دیوانه شد و هذیان می گفت، مى‏گفت: شمشیر بدهید تا بکشم، شمشیرى از چوب به دستش دادند و مشک باد کرده‏اى را در اختیارش گذاشتند، با آن شمشیر می زد تا بیهوش مى‏شد این وضع تا هنگام مرگش ادامه داشت.‏«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد2، صفحه‏17 و 18»

کد خبر 1746063

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha