باز هم چراغ سبز مي شود و او قبل از اين كه خود را به حاشيه خيابان برساند، ماشين ها به حركت در مي آيند، در خودش مچاله مي شود و ته دل كوچكش آرزو مي كند اي كاش يك روز يكي از همين ماشين ها به همه چيز پايان دهد ، حتي به اين زندگي نكبتي.
موهاي طلايي اش از زير روسري گلدار و چركي كه به سر دارد بيرون آمده ، صورتش آنقدر كثيف است كه نمي تواني رنگ پوستش را تشخيص دهي ، چند دسته گل به دست گرفته و كاملا پيداست كه براي دستان كوچك و لاغر او خيلي سنگين است، هر بار كه چراغ قرمز مي شود خودش را به ماشين ها مي رساند و با هزار التماس و خواهش مي خواهد كه دسته گلي از او بخرند، يك ماشين سياه با چند سرنشين كه همگي پسران جواني اند نظر دخترك را جلب مي كند، به كنار ماشين مي رود و از پسرها مي خواهد كه از او گل بخرند. سوژه خوبي است براي سرگرمي، حداقل براي اين ها كه از غم بي غمي نمي دانند چه كار كنند و ساعت هاي عمرشان همين طور مي گذرند.
دخترك فقط براي اين كه دسته گل ها را بفروشد، حاضر مي شود كه نقش سرگرمي كوچك پسرها را بازي كند، از او سوال هايي مي پرسند و با هر جوابش صداي خنده شان فضاي خيابان را پر مي كند، كسي نيست دخترك را از هم صحبتي با آن ها برحذر كند، كافي است چند دقيقه بايستي و با گوش هاي خودت بشنوي كه گاهي وقت ها اين شوخي به كجاها كه نمي كشد، او حالا فقط 8 سال دارد، اما...
او در آغوش سرد خيابان ها قد مي كشد، فرقي نمي كند بهار باشد يا تابستان و يا حتي زمستان سرد و يخ زده ، او دلش يك آغوش گرم مي خواهد ، دست نوازشي كه بي هيچ بهانه اي بر سرش كشيده شود، راستي مگر اين كودكان خياباني با صدها هزار كودكي كه در آرامش و آسايش زندگي مي كنند، چه فرقي دارند؟ كسي به خودش اين زحمت را داده تا به آينده اين بچه ها فكر كند، دخترك 8 ساله اي كه براي فروش چند شاخه گل خودش را به دستان ناپاك هر كسي مي سپارد، آيا در فردايي نه چندان دور براي به دست آوردن پول و يا محبت همان زن خياباني نخواهد بود؟
اقداماتي كه صورت گرفته است
به گزارش خبرگزاري مهر در روزهاي پاياني سال گذشته با كمك شهرداري تهران بيش از 13 هزار كودك خياباني جمع آوري و ساماندهي شدند، ولي اين پايان راه نيست ، آمارهاي رسمي و غير رسمي نشان مي دهد كه تعداد اين كودكان خيلي بيشتر از تعدادي است كه مشمول طرح ساماندهي شده اند.
از اين تعداد 923 نفر آنها دختر و مابقي پسر بوده اند كه سنين 5-9 سال 226 نفر، 10-14 سال 2712 نفر، 15-19 سال 9908 نفر و 83 نفر نيز سنين آنها نامشخص بود. بيش از 11 هزار نفر آن ها از شهرستان هاي مختلف به تهران آمده و بيش از يك هزار نفر كودكاني اند كه از كشورهاي همسايه مثل افغانستان ، پاكستان و عراق راهي ايران شده اند.
اين در حالي است كه در پايانه هاي سطح تهران نيز 11 هزار و 400 كودك توسط دفاتر مستقر در پايانه ها جمع آوري شدند كه از اين تعداد 8823 نفرشان با تاييد و تشخيص مددكاران بهزيستي در دفاتر پايانه ها ترخيص شدند 592 نفر تحويل به خانواده، 21 نفر ارجاع به كلانتري و 46 نفر نيز با حكم قضايي ترخيص شدند و تقريبا مابقي كودكان باقيمانده تحويل مراكز و مجتمع هاي بازپروري و نگهداري يا اردوگاه اتباع بيگانه شدند.
اما آيا واقعا اين پايان راه است و با چنين حركت هايي معضلي به نام كودكان خياباني حل خواهد شد؟!
طرح هايي كه نيمه كار مي مانند
طرح ساماندهي كودكان خياباني اجرا مي شود، شهرداري همت كرده و اين كودكان را از سطح شهر تهران جمع آوري مي كند، اما اين پايان كار نيست، اين كودكان بعد از جمع آوري به سازمان بهزيستي سپرده مي شوند، آنها تمام سعي خود را مي كنند كه بچه ها را به خانواده هايشان بازگردانند، در صورت بازگرداندن باز هم مي توانيم بعد از مدت كوتاهي آنها را سرچهار راه ها ببينيم، تعدادي از آن ها هم به طور موقت در بهزيستي نگهداري مي شوند و آخر راه اين تعداد نيز به خيابان ها ختم مي شود.
آيا واقعا بهتر نيست طرحهايي كه به مرحله اجرا گذاشته مي شوند اين قدر شتابزده نباشند، اكثر طرح و برنامه هايي كه براي مقابله با معضلات اجتماعي به مرحله اجرا گذاشته مي شوند به دليل شتابزدگي مسوولان نيمه كاره اند، پايان اين طرح ها معلوم نيست ، هيچ برنامه ريزي دقيقي براي آن صورت نگرفته و اين مشكلي است كه نه تنها در طرح ساماندهي كودكان خياباني كاملا پيداست بلكه در بسياري از طرح هايي از اين دست نيز مي توان حضورش را حس كرد.
ريشه يابي معضلي به نام كودكان خياباني چندان هم كار مشكلي نيست، شايد يكي از مهم ترين عوامل و اصلي ترين عاملي كه باعث به وجود آمدن چنين معضلي شده است فقر اقتصادي خانواده ها است، بسياري از خانواده ها به دليل فقر اقتصادي بچه هاي كوچكشان را براي كار به افراد مختلف اجاره مي دهند، اين بچه ها مجبورند در سرماي زمستان و گرماي تابستان سر چهارراه ها بايستند و كودكي شان در ازدحام خيابان ها گم شود تا شايد لقمه ناني در سفره خانواده شان بگذارند، اين افراد در حال حاضر كودك خياباني اند، اگر بزرگتر شوند معضلاتي كه ايجاد خواهند كرد به مراتب بدتر و عميق تر خواهد بود.
بسياري از كودكان خياباني با عقده هاي رواني بزرگ مي شوند، آنها در حاشيه همين خيابان ها تعبيض را به خوبي مي بينند و از اين مشاهده نتيجه خوبي به بار نخواهد آمد، او بزرگ مي شود و هر روز بيشتر از روز قبل اين تبعيض ها را مي بيند و حس مي كند و همين امر باعث مي شود كه كينه اي نسبت به جامعه در درون او شكل بگيرد و در پايان او به يكي از افراد شرور جامعه تبديل خواهد شد.
ارمغان جامعه براي كودكان خياباني
بهترين سال هاي عمرش را در خيابان ها و كوچه ها مي گذارند، درست زماني كه بايد پشت نيمكت مدرسه بنشيند و درس زندگي بگيرد، درست زماني كه قرار است فرياد شادي اش در كوچه ها بپيچد و هياهوي كودكان سر دهد، دستي او را به سردي ها و تلخي هاي زندگي مي كشاند، او يك شبه، سر پيچ يك خيابان بزرگ مي شود بي آن كه تجربه اي اندوخته باشد، نگاهش وقتي به كودكان هم سن و سال خودش زل مي زند پر از حرف ها و رازهايي است كه شايد سال ها بعد از زبان او بشنويم.
او نيز يك كودك ايراني است و بايد از حقوق حقه اش بهره مند شود، اما جامعه او را از اين حقوق محروم كرده و در عوض به عده ديگري بيش از نيازشان بخشيده ، سهم او در اين ميانه چه مي شود، آيا سهم او تنها كمك خرجي 30 هزار توماني به خانواده اش است، آيا سهم او اين است كه به دليل مشكلات مالي خانواده اش دست تعرض به او دراز شود و مورد سوء استفاده قرار گيرد؟!
او يك كودك خياباني است، فرزند همين سرزمين، كودكي هايش را در پيچ همين خيابان ها گم كرده، او در نگاهش فرياد مي زند: "كسي كودكي مرا نديده؟!" و ما مي گريزيم از پاسخ .
نظر شما