بنابرقول مشهور، امام علی بن موسی الرضا(ع)، در 11 ذی القعده سال 148 هـ.ق در مدینه چشم به جهان گشودند.مادر او بانویی با فضیلت به نام «تُکتم» بود که پس از تولد حضرت رضا (ع) از طرف امام کاظم(ع) «طاهره» نام گرفت.
کنیه ایشان «ابوالحسن» و ملّقب به «رضا» است. حضرت امام جواد (ع) در پاسخ به شبهه ای که گفته می شد لقب «رضا » را مأمون به امام هشتم داده است، چون راضی شد که ولیعهد او باشد. فرمود:«به خدا دروغ گفتهاند و کار نابجایی کردهاند. خداوند بزرگ او را رضا نامیده زیرا او مورد رضایت خدا بود در آسمانها و مورد پسند پیامبر اکرم (ص) و ائمه طاهرین بود در زمین». مجددا به ایشان عرضه شد؛ مگر تمام آباء و اجداد شما از ائمه طاهرین (ع) مورد پسند خداوند و پیامبر (ص) نبودند؟ امام فرمود: بله اما چون مخالفین نیز او را چنان پسندیدند که دوستان و موافقین نیز پسندیده بودند. ولی این موفقیت برای هیچ کدام از آباء گرامش دست نداد. به همین جهت در میان ائمه به رضا ملقب شد.
امام علی بن موسی الرضا(ع) در سال 183ه.ق و پس از شهادت پدر بزرگوارشان، در سنّ 35 سالگی عهدهدار مقام امامت و رهبری امّت گردید. مدّت امامت آن حضرت 20 سال بود که 10 سال آن معاصر با خلافت هارون الرشید، 5 سال معاصر با امین و 5 سال آخر نیز معاصر با خلافت مأمون بود. امام(ع) در سال 200ه.ق از طرف مأمون، به خراسان دعوت شد و سرانجام در ماه صفر سال 203 هجری در سن 55 سالگی به شهادت رسید و بدن پاکش در همان سرزمین به خاک سپرده شد.
در طول 10 سالی که امامت حضرت رضا(ع) با زمان خلافت هارون الرشید معاصر بود، همواره موضع گیری امام در برابر هارون، مانند موضع گیری پدر بزرگوارش امام کاظم(ع) بود، و از این موضع، کوچک ترین عقب نشینی نکرد و در همین عصر امامت خود را آشکار نمود و این خود اعلان آشکار مخالفت بر ضد حکومت هارون بود. امام رضا(ع) هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد و هرگونه کمک به دولت عباسیان را تحریم نمود و صریحا فرمود:«کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش برای تامین نیازهای آنها معادل کفر است، و توجه عمدی به آنها از گناهان کبیره است که نتیجه آن عذاب آتش دوزخ است.»
نصوص پیرامون امامت حضرت امام رضا (ع) و برخورد اصحاب با این مسئله
حضرت امام رضا (ع) در سال 183 هـ پس از شهادت پدر بزرگوارشان موسی بن جعفر (ع) درسن 35 سالگی به امامت رسیدند. از آنجایی که مسأله امامت در اواخر زندگی موسی بن جعفر (ع) بسیار پیچیده و سخت بود. با همه نصوصی که به امامت حضرت رضا(ع) تصریح دارد، پاره ای از شیعیان و حتی نواب امام کاظم(ع) بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا(ع) استنکاف کردند و به اصطلاح در امام کاظم(ع) توقف کردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان می گفتند: امام موسی بن جعفر(ع) بدرود زندگی نگفته، بلکه مانند عیسی بن مریم(ع) به آسمان رفته است و مهدی موعود او است و به زودی باز می گردد و بعد از وی هیچ امامی وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا(ع) و جانشینی آن حضرت را نپذیرفتند اما غالب شیعیان به امامت ایشان قائل بودند.
یکی از برادران بلند مقام حضرت رضا(ع)، احمد بن موسی(ع) است (معروف به شاه چراغ که مرقد شریفش در شیراز می باشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتی پس از شایع شدن شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در مدینه، جمعی در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه «ام احمد» آمدند، و همراه «احمد بن موسی(ع) » به مسجد رفتند، از آنجا که «احمد بن موسی» دارای کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور می کردند که او می خواهد از مردم بیعت بگیرد اما احمد بالای منبر رفت و خطبه ای در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود:«ای مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولی بدانید من با برادرم «علی بن موسی(ع)» بیعت کرده ام، او امام و جانشین پدرم می باشد، او ولی خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هرچه او به ما امر می کند، اطاعت کنیم.»
همه حاضران سخن احمد بن موسی(ع) را پذیرفتند، و دسته جمعی از مسجد بیرون آمده و در حالی که احمد بن موسی(ع) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(ع) رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا(ع) برای احمد بن موسی(ع) دعا کرد، و احمد بن موسی(ع) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا(ع) به سوی خراسان حرکت نمود.
جایگاه علمی و دینی امام رضا(ع) در طول 17 سالی که در مدینه امامت شیعیان را بر عهده داشتند، بدان حد بود که همه علما و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی حجاز را تحت الشعاع خود قرار دادند، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادی و معنوی، مرجع و پناه خود می دانستند، و نور وجود او چون خورشیدی بر قلبها می تابید، و تاریکی ها را از نظرات گوناگون روشن می ساخت. آن حضرت برای دفع مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم، در همه امور دخالت می کرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعی هرگز لحظه ای بی تفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگی و سیاسی، تلاش فراوان داشت.
دعوت امام رضا(ع) به طوس/ حدیث سلسلة الذهب
با استقرار مأمون بر کرسی خلافت، دوران جدیدی از زندگی حضرت رضا(ع) همراه با رنج و اندوه آغاز شد. از آنجا که غالب اطرافیان مأمون در دربار خلافت، ایرانی بودند و نسبت به آل علی و امامان شیعه ابراز علاقه مینمودند، مأمون نمیتوانست سیره پدر خود را به صورت شکنجه و آزار حضرت ادامه دهد، لذا تصمیم گرفت امام را به مرو منتقل کند تا ایشان را بهتر تحت نظر بگیرد. او ابتدا از امام به صورت محترمانه دعوت کرد اما ایشان نپذیرفت، ولی اصرارهای مأمون به گونهای شد که حضرت مجبور شدند، به سوی مرو حرکت کنند و این در حالی بود که امام برای آگاهی مردم، بهصورت آشکار از این سفر ابراز ناخشنودی میکرد و حتی روزی که میخواست از مدینه خارج شود از خاندان خود خواست برایش گریه کنند چراکه دیگر برنخواهند گشت.
امام در حرکتش از مدینه به خراسان از شهرهای مختلفی عبور داده شدند که اکثر جمعیت آن را اهل سنت تشکیل می دادند و در آن زمان مناطق شیعه نشین ایران محدود بود اما هنگامی که امام به شهر نیشابور رسید. مردم زیادی به استقبال ایشان(ع) شتافتند و از امام درخواست کردند تا آنها را با حدیثی از پدران خود خشنود سازد. امام(ع) فرمود: پدرم از پدرش و او نیز از پدرش ... تا علی(ع) و او از رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) نیز از خداوند متعال نقل فرمود که: لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن عذابی. لا اله الا الله دژ استوار من است، پس هرکس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است. امام چند قدمی حرکت کردند و سپس برگشته و فرمودند: به شرطها و انا من شروطها، به شرطهای آن و من از جمله شرطهای آن هستم.
امام با بیان این حدیث، نه تنها جانشینان به حق رسول خدا(ص) را که بر اساس اراده الهی انتخاب شده اند، معرفی فرمود، بلکه این سخنان، پاسخی به شبه های ایجاد شده در مورد ادامه امامت پس از امام موسی کاظم(ع) بود که در این حدیث بدان اشاره فرمودند.
تحمیل ولایتعهدی به امام رضا(ع)
او از این صریحتر هم امام را تهدید و اکراه نمود و گفت: «همواره برخلاف میل من پیش میآیی و خود را از قدرت من در امان میبینی؛ بخدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهدی خودداری کنی تو را به زور وادار به این کار میکنم و چنانچه باز هم تمکین نکردی، تو را به قتل میرسانم».
امام به ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:«من به این شرط ولایتعهدی تو را میپذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت، مصدر امری نباشم، و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت همچون عزل و نصب حکام و قضا و فتوا، دخالتی نداشته باشم».
نظر شما