۶ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۹

یادداشت میهمان/

میان هژمونی، سلطه و اجبار تفاوت کیفی وجود دارد/ مفهوم و ابعاد هژمونی

میان هژمونی، سلطه و اجبار تفاوت کیفی وجود دارد/ مفهوم و ابعاد هژمونی

خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: هژمونی برای توصیف روابط سلطه‌ای استفاده می‏شود که به عنوان روابط سلطه مشهود نیست. هژمونی، فرایندی است که در آن طبقه حاکمه، جامعه را به شیوه‌ای اخلاقی و فکری هدایت می‌کند. بنابراین بین هژمونی و سلطه و اجبار تفاوت کیفی وجود دارد.

هژمونی اصطلاحی است که «آنتونیو گرامشی» آن را باب کرده تا چگونگی سلطۀ یک طبقه بر طبقۀ دیگر را به وسیلۀ آمیزه‌ای از وسائل سیاسی و ایدئولوژیکی وصف کند. با اینکه نیروی سیاسی (جبر) همواره دارای اهمیت است، اما نقش ایدئولوژی در تحصیل رضایت طبقات تحت سلطه حتی ممکن است از آن هم مهمتر باشد. موازنۀ میان جبر و رضایت، از جامعه‌ای به جامعۀ دیگر فرق می‌کند؛ به طوری که اهمیت دومی در جوامع سرمایه‌داری بیشتر است.از نظر «گرامشی» دولت ابزار اصلی نیروی جبر است، ولی تحصیل رضایت از راه سلطۀ ایدئولوژیک به وسیلۀ سایر نهادها محقق می‌شود.

بنابراین هرچه قدرت جامعۀ مدنی بیشتر باشد احتمال حصول سلطه با وسائل ایدئولوژیکی بیشتر است و از طرفی نیز نامحتمل است که سلطه هرگز بتواند کامل باشد. به عنوان مثال در جامعه سرمایه‌داری معاصر، طبقۀ کارگر آگاهی دوگانه‌ای دارد که قسمتی از آنرا ایدئولوژی طبقۀ سرمایه‌دار تعیین می‌کند، ولی قسمت دیگر آن انقلابی است و به وسیلۀ تجاربی تعیین می‌شود که کارگران از جامعۀ سرمایه‌داری دارند. و برای سرنگون کردن جامعۀ سرمایه‌داری، کارگران باید نخست ایدئولوژی خود را که از آگاهی انقلابی‌شان سرچشمه می‌گیرد به حداکثر رسانند.

به طور کلی این واژه به مفهوم تسلط و برتری است که عبارت است از چیره‌دستی و مهارت بیش‌تر در امور دیپلماسی و روابط دیپلماتیک بین دولت‌ها و برخی از پژوهشگران در مورد تفوّق نظامی‌گری نیز این واژه را به کار برده‌اند که ظاهراً در اسناد و آرشیو خبری رسانه‌های جمعی اروپا و آمریکا در این زمینه سابقۀ‌ فراوان وجود دارد، حتی نسبت به بنیادگراها نیز عده‌ای از این واژه استفاده کرده‌اند. بنابراین به لحاظ فرهنگ‌های سیاسی مختلف می‌تواند معانی دیگری نیز اراده شود.

این واژه دارای بار معنایی خاصی است و بدین روی تنها برای توصیف یک شرایط خاص است. اما بسیاری آن را مورد استفاده قرار می دهند بدون اینکه متوجه باشند، معنای آن بسیار متفاوت از آن چیزی است که بسیاری از نظریه پردازان و مجریان سیاست خارجی استنباط و درک می کنند. در طول دوران جنگ سرد که از ۱۹۴۵آغاز گردید سیاست خارجی آمریکا در فضایی شکل گرفت که در بطن آن این کشور از برتری برخوردار بود. در حیطه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی رقابت شدید بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به عنوان رهبران جهان سرمایه داری و جهان برنامه ریزی دولتی وجود داشت. در کنار ایدئولوژی خود محور شاهد حضور ایدئولوژی حزب محور بودیم.

هر دوی این ایدئولوژی ها به جهت اینکه گروه های کثیری در اقصی نقاط دنیا آنها را مطلوب می یافتند از مشروعیت برخوردار بودند. در حیطه اقتصادی در کشورهای زیر نفوذ آمریکا مطلوبیت بازار و در مناطق زیر نفوذ شوروی ارجحیت اقتصاد برنامه ریزی شده حاکمیت داشت. در زمینه های فرهنگی رهبران آمریکا تکثر «حقایق» را بدیهی فرض می کردند و رهبران شوروی تنها به «حقیقت» حزبی اعتقاد داشتند. در مقوله ای نظامی هرچند که در مقام مقایسه شوروی از نقطه نظر «نیروهای متداول» توانمندتر از رقیب خود بود، اما به لحاظ دستاوردهای تکنولوژیک پرواضح بود که آمریکا در زمینه «نیروهای غیرمتداول» در سطحی متفاوت قرار داشت. آنچه در طول دوران جنگ سرد شاهد بودیم، حضور دو کشور بود که نماینده دو نگرش متفاوت به ماهیت حیات در حیطه های مختلف قلمداد می شدند. در جهت قبولاندن دیدگاه مطلوب خود بود که هر یک از این دو نیرو حداکثر تلاش را انجام می داد تا بخش بیشتری از فضای سیاسی، محیط فرهنگی، قلمرو اقتصادی و تأثیرگذاری نظامی را در دست خود داشته باشد. با وجود اینکه هر دو کشور قدرتمند بودند، اما با توجه به شاخص های موجود این مسلم بود که آمریکا در موقعیت مناسب تری در مقام مقایسه با شوروی قرار دارد.

بدین روی صحبت از برتری آمریکا می کنیم، یعنی اینکه در بستر یک رقابت تنگاتنگی در تمامی زمینه ها که دارای خصلت کاملاً ارزشی بود آمریکا از برتری بهره مند بود. پس شاهد یک سیستم سلسله مراتبی در جهان بودیم که آمریکا از موقعیت متمایزتری نسبت به شوروی قرار داشت. نظامی که در متن آن آمریکا دارای برتری بود با تخریب دیوار برلین از بین رفت و آنچه امروزه شاهد هستیم این واقعیت است که سیستم بین الملل معاصر کاملاً دارای ماهیتی متمایز در مقام مقایسه با دوران جنگ سرد است. این کشورهای جهان نیستند که آگاهانه ماهیت نظام حاکم را تعیین می کنند بلکه در کنار هم قرار گرفتن مولفه های قدرت هستند که شکل نظام را پدید می آورند.

امروزه عصر هژمونی آمریکا است. هژمونی به معنای تفوق است و این کاملاً متمایز از برتری است. هژمونی به این معنا است که سلسله مراتب وجود ندارد پس اینکه بسیاری صحبت از هژمونی سلسله مراتبی می کنند از نقطه نظر ماهوی و شکلی اشتباه است.

هژمونی هنگامی شکل می گیرد که یک کشور در تمامی مقوله های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در شرایطی است که در سطحی بسیار متفاوت تر از دیگر قدرت ها قرار دارد. هژمونی تنها زمانی شکل می گیرد که رقابت ارزشی و یا به عبارتی تضاد ایدئولوژیک بین قدرت های برتر نظام وجود ندارد و یک کشور در رابطه با تمامی مقوله های قدرت از یک تمایز کیفی و کمی برخوردار است. کشوری در موقعیت هژمونی قرار می گیرد که زیربنای مستقر در آن کشور مشروعیت جهانی می یابد. این بدان معنا است که ساختار اقتصادی حاکم در آن کشور در تمامی جهان مطلوب پذیرفته می شود و هیچ سیستم اقتصادی دیگر آنرا به چالش جدی نمی گیرد.

 

در کنار این تمایز باید آگاه بود که هژمون کشوری است که روبنای حاکم در آن کشور نیز از مقبولیت و مشروعیت جهانی برخوردار است. ارزشهای سیاسی و فرهنگی کشور هژمون در جهان با رقابت جدی روبه رو نیست و مفاهیم سیاسی و الگوهای ارزشی آن کشور در جهان مطلوبیت همه گیر می یابد. آمریکا یک کشور هژمون است، چرا که سرمایه داری - زیربنا و لیبرالیسم - روبنا - امروزی در سرتاسر جهان به شکلهای گوناگون چه ضمنی و چه صریح الگوبرداری می شوند.

هتلهایی که در کوبا در قبال دریافت دلار بهترین امکانات را برای توریستهای خارجی فراهم می کنند - سود به عنوان انگیزه فعالیت اقتصادی - تا سوریه که برای آوردن پسر حافظ اسد به قدرت متوسل به انتخابات - رأی به عنوان عامل مشروعیت حکومت - می گردند نمایانگر مشروعیت جهانی تفکر اقتصادی و سیاسی حاکم بر آمریکا در بستر قدرت نظامی این کشور است. هژمونی پس منطقه ای نیست بلکه جهانی است و هژمونی منطقه ای نداریم و تنها این واژه برای آمریکا استفاده می شود.

مفهوم هژمونی فرهنگی در تحلیل بقا واستمرار سرمایه‌داری و عدم وقوع انقلابهای سوسیالیستی موضعی ضد اقتصادی اتخاذ کرده و بر نقش روبنا به ویژه ایدئولوژی و فرهنگی تاکید می‌کند. طبق این نظریه استمرار نظام سرمایه‌داری نتیجه هژمونی ایدئولوژیک است. به همین دلیل صرف وقوع بحرانهای اقتصادی به فروپاشی سرمایه‌داری نمی‌انجامد، بلکه هر تحولی نیازمند تدارک فرهنگی برای درهم شکستن هژمونی ایدئولوژیک طبقه مسلط است.

هژمونی برای توصیف روابط سلطه‌ای استفاده می‏شود که به عنوان روابط سلطه مشهود نیست. متضمن قهر نیست و همراه با رضایت گروه های تحت سلطه است. هژمونی، فرایندی است که در آن طبقه حاکمه، جامعه را به شیوه‌ای اخلاقی و فکری هدایت می‌کند. بنابراین بین هژمونی و سلطه و اجبار تفاوت کیفی وجود دارد. در جامعه‌ای که هژمونی در آن برقرار است میزان بالایی از اجماع و وفاق و ثبات اجتماعی وجود دارد و طبقات تحت سلطه از آرمانها و ارزشهایی حمایت می‌کنند که مورد نظر طبقه مسلط است و آنها را به ساختار قدرت کلی در جامعه پیوند می‌‌زند.

بدین صورت در جامعه سرمایه‌داری نیازها و علائق و ارزشهای فرهنگی طبقه مسلط بعنوان نیازها و علائق و ارزشهای کل جامعه پذیرفته شده و شک و تردیدی درباره انطباق آنروز وجود ندارد. لیکن در جامعه هژمونیک امکان کشمکش و مقاومت یکسره از میان نمی‌رود و از همین رو طبقات مسلط می‌‌باید به طبقات تحت سلطه امتیازاتی بدهند در صورتی که ایدئولوژی هژمونیک گفتمان مسلط است. در هژمونی فرهنگی زمینه ایدئولوژیک و فرهنگی حفظ سلطة طبقه مسلط بر طبقات پائین از طریق کسب رضایت آنها و ترغیب آنها به پذیرش ارزشهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی مسلط به منظور دستیابی به اجماع و وفاق عمومی است و کنترل از طریق اجماع فرهنگی است. از چنین دیدگاهی فرهنگ هر عصری نهایتاً چیزی جز پذیرش رضایت آمیز ارزشهای طبقه بالا به وسیله عامه مردم نیست.

از این رو هژمونی فرهنگی در حفظ نظام اجتماعی نقش تعیین کننده‌ای دارد.فرهنگ توده‌ای طبق این نظریه عرصه تعادل و سازش میان نیروهای حوزه سلطه و نیروهای حوزه مقاومت است. این فرهنگ مظهر مبارزه‌ برای حفظ هژمونی فرهنگی طبقه مسلط از یکسو (یعنی تحمیل علائق و ارزشهای آن به عنوان علائق عمومی) و مقاومت طبقه تحت سلطه از سوی دیگر است و در همین بازخوانی هاست که عنصر مقاومت در مقابل فرهنگ مسلط نمودار می‏شود.

بنابراین در نظریه هژمونی فرهنگی، فرآورده‌های فرهنگ توده‌ای مدرن، برخلاف نظریه انتقادی فرهنگی تک معنی، در بسته و تحمیلی و صرفا ابزار سلطه نیستند و مظهر انحطاط جامعه سرمایه‌داری جدید محسوب نمی‌شود، بلکه آمیزه‌ای از جریانات فرهنگی از بالا و از پائین، تحمیلی و خودجوش و سلطه گرانه و مقاومت آمیزند، تفاوت اساسی بین نظریه هژمونی با نظریه مارکسیسم کلاسیک و رویکرد سیاسی و اقتصادی در این است که در نظریه هژمونی، استقلال ایدئولوژی به طور جدی از پایگاه اقتصادی آن مورد توجه قرار گرفته و حفظ شده است.

به عبارت بهتر طبق نظریه هژمونی فرهنگی، جامعه مدنی در مقابل جامعه سیاسی نیست، بلکه ابزار هژمونی است و مصداق آن آموزش و پرورش، کلیسا، اتحادیه ها، سندیکاها و رسانه‌ها و.‌.‌.‌ است. جامعه مدنی مدافع حقوق شهروندی نیست بلکه ابزار غلبه و هژمونی طبقه سرمایه دار است و هر تحولی در جامعه بشری نیازمند آگاهی است. تنها روشنفکران می‌توانند آگاهی را به طبقات منتقل کرده و بلوک تاریخی ایجاد کنند. به این ترتیب می‏توان گفت که از نظر مارکسیسم اقتصاد بنیان است، اما از نظر هژمونی فرهنگی آگاهی با توجه به ساختارهای اجتماعی بنیان است.*

*نویسنده: دکتر پریش کوششی، دکترای فلسفه و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، محقق و مترجم آثار دینی و فلسفی

منابع:

1) فرهیخته، شمس‌الدین؛ فرهنگ فرهیخته، تهران، زرین، 1377، چاپ اول، ص 739.

2) شایان‌مهر، علیرضا، دائرةالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، تهران، کیهان، 1377، چاپ اول، صص 569 – 568.

3) آبرکراجی، نیکلاس، رهیل، استفن و ترنر و برایان اس؛ فرهنگ جامعه‌شناسی، حسن پویان، تهران، چاپخش، 1367، چاپ اول، ص 176.

4) اسپکتور، سلین، 1382، قدرت و حاکمیت در اندیشه سیاسی غرب، ترجمه عباس باقر، تهران، نشر نی.

5) اشتراوس، لئو، 1372، فلسفه سیاسی چیست؟ ترجمه فرهنگ رجایی، تهران انتشارات علمی و فرهنگی.

6) پولادی، کمال، 1380، از دولت اقتدار تا دولت عقل در فلسفه سیاسی مدرن، تهران، نشر مرکز.

7) Gierko, Otto. 1934. Natural Law and the Theory of: 1500 to 1800. 2vols. Cambridge.

8) Alexander, Peter (1985) Ideas Qualities and Corpuscles, Cambridge, Cambridge University Press.

9) Sprag. En's, Thomas A. 1973. The Politics of Motion: The World of Hobbes. University Press of Kentucky.

کد خبر 1798407

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha