۲۳ بهمن ۱۳۹۱، ۸:۵۵

جای‌پای‌جلال ـ سفربه خوزستان/1

آبادان؛ قلب نفت ایران

آبادان؛ قلب نفت ایران

آنچه معلوم است آن موقع‌ها تمرکز توجه در خوزستان به آبادان بوده و قلب نفت ایران در پالایشگاه آبادان می‌زده که بزرگ‌ترین پالایشگاه خاورمیانه بوده در زمان خودش. نشان به آن نشان که جلال تا سفر پنجمش می‌رفته آبادان یا حداکثر خرمشهر.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی هفتمین سفرش را هم در ادامه «جای پای جلال» تجربه کرد و این بار پس از یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و اورازان (زادگاه جلال) به خوزستانی رفت که خودش هم قبل از این سفر، تجربه زیستن در آنجا را نیز داشت.

این نویسنده، سفرنامه هفتم خودش را در 13 قسمت آماده کرده است که با اغلب با تصاویری از خود او طی روزهای آینده در صفحه فرهنگ و ادب مهر منتشر می‌شود. قزلی در این قسمت از سفرنامه خوزستان، بخشی از یادداشت‌های جلال را نیز لابلای متن خود آورده است.

چند روزی هست که دور خودم می‌چرخم و هر از گاهی به تک‌نگاری جلال سر می‌کشم و به عکس‌های سفرهای اخیرم به شهرهای این استان، به مصاحبه‌های آدم‌های مهم و مطلع، به ردیف کتاب‌های تحلیل یا خاطرات جنگ کتابخانه‌ام و تصاویری که از بر و بحر این استان در ذهنم مانده.

خیلی سخت است کسی بخواهد یک عمر (گیریم سر و ته این عمر 32 سال باشد) تجربه‌های شهودی و غیر شهودی‌اش از یک سرزمین را در یکی ـ دو نشست بریزد پای صفحه کلید لپ‌تاپ که مثلاً تک‌نگاری. در حالی که شروع نکرده می‌داند خیلی از حرف‌ها جا می‌ماند و خیلی‌ها هم کامل نخواهد بود. با این حال گریزی نیست در پا جای پای جلال نهادن از نوشتن از خوزستانِ همیشه گرم. پس ناچار از خود جلال شروع می‌کنم:

سیدجلال آل‌احمد «گزارشی از خوزستان»اش را بعد از سفر مهرماه 1343 و به دعوت سازمان آب و برق نوشته ولی آنچه از متن او معلوم است، اینکه نگاه جلال به خوزستان از حدود 20 سال قبل شکل گرفته. همان موقع که برای اولین بار به قصد سفر به نجف از خوزستان و خرمشهر گذشته. بعد از آن هم سفرهای سیاسی و مردم‌شناسی دیگری که به فراخور تغییر شرایط او حال و هوای آنها هم عوض شده؛ با آرامش، با دوچرخه یا پای پیاده، عمیق، صمیمی و ....

جلال خوزستان را دوست می‌داشته و این از لابلای مطلبش پیداست: «این‏که گزارش می‌دهد از سال 1322 به این سمت با خوزستان مدام در رفت‏ و آمد بوده است. می‌گویم «با» خوزستان و نه «به» خوزستان و نیز «در رفت‏ و آمد» می‏گویم نه رفتن تنها. یعنی آن ولایت برای من تنها یک ولایت نبوده است‏ که تنها به انتظار بنشیند تا تو سراغش را بگیری... به این طریق خوزستان در چشم من شخصی بوده است به صورت خاکی. کسی‏ بوده است به صورت اقلیمی. که اگر تو خود زیر آسمانش نیز به سر نبری او مدام‏ زیر آسمان تنگ ذهن تو به سر می‌برد.»

آن چه معلوم است آن موقع‌ها تمرکز توجه در خوزستان به آبادان بوده و قلب نفت ایران در پالایشگاه آبادان می‌زده که بزرگ‌ترین پالایشگاه خاورمیانه بوده در زمان خودش. نشان به آن نشان که جلال تا سفر پنجمش می‌رفته آبادان یا حداکثر خرمشهر. سال 1336 و 37 است که سرخورده از فعالیت‌های سیاسی چشمش به شمال خوزستان بازتر می‌شود و البته به مردمش. همین می‌شود که: «بار ششم باز عید بود و در سال 1336 که با زنم از آبادان شروع کردیم ـ میهمان سهراب دوستدار ـ و تا شوش و دزفول را گشتیم و به جستجوی صبی‏ها قدم به سعی برداشتیم و سپس اهواز را در سکوت ایام عزا دیدیم و ... بار دیگر در زمستان 37 که با برادرم شمس‏ و دکتر «اشتراسر» به قصد پیاده‏روی از بهبهان تا کازرون.»

آب و هوای خوزستان با حال و روز همیشه نزار و مریض جلال سازگارتر بوده. دوری این خطه از پایتخت در روزگار فعالیت‌های سیاسی آن را جایی مناسب کرده بود برای میتینگ و عضوگیری در بین جماعت کارگر و در روزگار سرخوردگی سیاسی گوشه‌ای دنج برای فرار از دیگران و خود. اینها را هم جلال در مطلبش اشاره می‌کند.

در دوران جاافتادگی و پختگی هم او خوزستان را غنی از مسائلی می‌بیند که با دقت در آنها می‌شود به مردم‌شناسی پرداخت.
امروز البته خوزستان متفاوت است با زمان جلال. هرکس بخواهد این استان را بگردد متفاوت از استان‌هایی مثل مازندران که می‌شود از یک سرش داخل شد و از سر دیگرش درآمد، باید رحل اقامت در اهواز بگسترد و مثل شعاع‌های نور سرک بکشد به خرمشهر و آبادان و ماهشهر و سربندر در جنوب و بهبهان و امیدیه و رامهرمز و باغملک در شرق و مسجد سلیمان و شوش و شوشتر و دزفول و ایزه در شمال و بالاخره سوسنگرد و هویزه و بستان در غرب.

و اگر بخواهم به سیاق گزارش جلال پیش بروم، باید بگویم: اینکه گزارش می‌دهد از خوزستان از سال 1366 (وقتی فقط 7ـ8 سالم بود) به این سمت با خوزستان زندگی کرده و در رفت و آمد بوده. می‌گویم زندگی چون در مقاطعی از دو سال هم گذرانده‌ایم اقامت‌مان را و بعدتر از دو ماه و حالا هم در رفت و آمدیم چون هم‌چنان دعوت می‌شویم به آنجا.

بار اول پاییز سال 1366 بود و من سال سوم ابتدایی بودم که با انتقال پدرم به پایگاه پدافند نیروی هوایی بهبهان خانه و زندگی‌مان هم رفت آنجا. قدیمی‌ترین تجربه زندگی خارج از تهران‌مان هم برمی‌گردد به همین دوران. طبیعت در دسترس و متفاوت و غنی پایگاه نیروی هوایی بهبهان فرصت خوبی بود برای ما که در سن رشد و یادگیری بودیم و هرچند کوچک بودم و سال‌ها می‌گذرد، ولی خاطرات خوش دو سال و اندی گذران زندگی در پایگاه نیروی هوایی شهر بهبهان در سال‌های جنگ برایم همیشه زنده است. سال‌هایی که ما آن‌چنان سر از جنگ در نمی‌آوردیم، ولی پدرهامان درگیرش بودند. بهبهان نزدیک آغاجری بود. این را یادم هست؛ چون پدرم به عنوان آتش‌نشانِ مامور، به مناطق نفتی سرکشی می‌کرد و از سلامت وسایل اطفاء حریق آنها مطمئن می‌شد، گاهی هم در این ماموریت‌ها مرا همراه می‌برد؛ آغاجری، هفت گل، مارون، بیدبلند و .... و همین فرصتی ایجاد کرد که من این مناطق را خوب ببینم. این دوران دورانی بود که ما با هواپیماهای باری دو موتوره و از رده خارج معروف به «فرنشیب» مسیر تهران تا بهبهان را در سه ساعت و گاهی که مواجه با حمله هوایی می‌شدیم تا 7 ساعت می‌پیمودیم.

بار دوم سال 1380 بود. سال‌های پایانی دوره دانشجویی که دیگر آن چنان واحدی نمانده بود در دوره کارشناسی و همین فراغت باعث شد همراه گروهی که مسئول راه‌اندازی واحد ماهشهر دانشگاه صنعتی امیرکبیر بودند برویم آنجا و چند ماهی در رفت و آمد به آنجا باشیم. معلوم است ما که نه درس درستی خوانده بودیم و نه مدرکی داشتیم. عملاً عمله گروه بودیم و البته باید بگویم ما عمله‌ها تاثیر عمیق‌تری روی دانشجوهای جدیدالورود داشتیم؛ هم به خاطر فاصله کم سن و هم به خاطر اینکه ما اگر دلمان برای درس نمی‌تپید، عوضش سرمان برای کار فرهنگی و نیرویی درد می‌کرد. دانشجوهای آن دوره را گاهی می‌بینم و گاهی خبر می‌گیرم و می‌دانم خیلی‌هایشان برای خودشان دکتر شده‌اند و حیف که بی‌کار و بعضی هم مهندس مانده‌اند و البته در جنوب مشغول به کار. بگذریم در گزارش از بندر امام و ماهشهر به این دوران اشاره خواهم کرد. در این دوره رفت و آمدهای زیادی به خوزستان داشتیم با مرکزیت ماهشهر.

سفر سوم در سال 1381 بود به گشتی 2ـ3 روزه در مناطق جنگی جنوب که با دانشجویان دانشگاه آزاد تهران جنوب رفتیم. دلیلش هم این بود که فرمانده بسیج آنجا رفیقمان بود که حالا شهردار منطقه‌ای در شمال تهران است. از آن جمع یکی مشاور شهردار تهران و یکی معاون رئیس بافت فرسوده و یکی گرافیست و... تنها من معلوم نیست چه کاره‌ام. در این سفر از سفرهای بی‌برنامه دسته جمعی برای بازدید از مناطق جنگی خوشم نیامد و چقدر خوب که آشنایی من با مناطق جنگی (اگر دوران بهبهان و زمان جنگ و حمله هواپیماهای عراقی به شهر بهبهان و آن اطراف را نادیده بگیریم)، برمی‌گشت به اردوی پیش‌دانشگاهی همان بچه‌های دانشگاه واحد ماهشهر و بازدید از آبادان و خرمشهر در زمان و شرایطی که اوضاع به هم ریخته و قمر در عقرب نبود و به جای جوانک‌های زیر 20 سال، راوی این سفر ما یکی از بازماندگان مقاومت 35 روزه خرمشهر بود.

سفر چهارم همراهی رهبر معظم انقلاب در سفری به منطقه عملیاتی فتح‌المبین برای نوشتن گزارش سفر بود. این سفر در نوروز سال 1389 انجام شد و ما رفتیم تا پایگاه هوایی دزفول و فردایش یادمان فتح‌المبین و بعد از آن هم روی پل کرخه نور. هنوز شکفتگی چهره رهبر انقلاب را روی آن پل به یاد دارم؛ در حالی که داشت با فرمانده سابق ارتش آقای سرلشگر سلیمی خاطرات آن روزها را مرور می‌کرد.

سفرهای نفتی من هم سلسله سفرهایی بود در سال 1391 که با دعوت بچه‌های روابط عمومی نفت رفتم. جاهایی در خوزستان مثل اهواز و آبادان و شادگان و آغاجری و امیدیه و شوش و دزفول و شوشتر و .... این سفرها را با نیت نوشتن این تک‌نگاری رفتم که احتیاج داشت به دیدن نقاط مختلف خوزستان و راستش تعداد و ترتیب این سفرها از دستم دررفته است.

آخرین سفری هم که به خوزستان داشتم همراهی با ضریح جدید امام حسین بود، از قم تا خرمشهر و بعد از آن عراق. در این سفر که در آذرماه و دی ماه 91 انجام شد، من وقایع‌نگار بودم. با ورود به اندیمشک وارد خوزستان شدیم و حدود 10روز در راه بودیم تا شهر‌های اندیمشک و دزفول و شوشتر و اهواز و دارخوین و آبادان و خرمشهر را طی کنیم.

به جرات می‌توانم بگویم در این سفر تقریباً خوزستان را از شمال تا جنوب پیاده آمدم چون تریلی حامل ضریح سرعتی بیش از سرعت پای پیاده آدمی را نمی‌توانست تجربه کند از ازدحام استقبال.

ادامه دارد ...

کد خبر 1813879

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha