به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب ترجمه رمان Help است که سال 2011 هم فیلمی با همین نام با کارگردانی تیت تیلور و بازی بازیگرانی چون اما استون ساخته شد. این رمان داستان زندگی جمعی از خدمتکاران سیاهپوست آمریکایی در این کشور است که طی کارشان در خانههای زنان سفیدپوست آمریکایی، مورد بیمهری و ظلم زیادی واقع میشوند.
نویسنده درباره این کتابش چنین نوشته است: نگرانم مبادا حق مطلب را ادا نکرده باشم. نه فقط این که زندگی زنان سیاهپوستی که در خانه اهالی میسیسیپی کار میکردند سختتر از داستان این کتاب بوده باشد، بلکه علاقه بیشتری هم بین خانوادههای سفید پوست و خدمتکاران سیاهپوست وجود داشته که وقت و جوهر بیشتری میطلبید. از چیزی که اطمینان دارم این است: هیچگاه نیندیشیدهام که از احساس واقعی زنان سیاهپوست میسیسیپی به خصوص در سالهای دهه شصت خبر دارم.
به نظر من این موضوع چیزی نیست که هیچ یک از سفیدپوستانی که به سیاهپوستان حقوق میدادهاند از عهده درک کاملش برآیند. اما تلاش برای درک این مسئله از واجبات حیاتی انسانیمان است. خود من برای یک جمله از این کتاب ارزش والایی قائلم: اصلا مگر همین رفتار بهتر نکته اصلی کتاب نبود که به زنها بفهماند ما دو انسانیم. آنقدرها هم که فکرش را میکنیم از هم جدا نیستیم.
کاترین استاکت گفته است: کتاب خدمتکارها را در نیویورک نوشتم، به نظرم نوشتنش اینجا راحتتر است تا این که در میسیسیپی به مردمش نگاه کنم و در بارهشان بنویسم. دیدم را روشنتر کرده. وقتی اجازه دادم وسط این شهر پرهیاهو و شلوغ افکارم آرام آرام شکل بگیرند و برای مدتی هم که شده، گذشته را به یاد بیاورم، آرامش عجیبی احساس کردم. کتاب خدمتکارها روی هم رفته، تخیلی است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
بلند میشوم و سعی میکنم اهل عمل باشم. میدانم کجا گم و گورش کنم، میاندازمش توی سطل سفید کنار توالت. بعد همهاش را یکجا با هم میاندازم دور. اما با چی از آن تو در بیاورمش؟ با دستهایم؟ لبم را میگزم و سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم. شاید بهتر باشد صبر کنم. شاید... شاید دکتر بخواهد این را با خودش ببرد! امتحانش مجانی است. شاید اگر بتوانم یک چند دقیقه حواس خانم سیلیا را پرت کنم دیگر لازم نباشد که بهش دست بزنم.
با همان صدای آرامبخش میگویم: خب یه دقیقه دیگه میرم سراغش. فکر میکنی چند ماهه بودین؟ نزدیکتر میشوم، جرئت ندارم حرف زدنم را قطع کنم. خانم سیلیا صورتش را با دستمالی میپوشاند و میگوید: پنج ماهه. میدونم. داشتم دوش میگرفتم که احساس کردم داره میآد پایین. آنقدر درد گرفت که نشستم رو توالت و بعدش افتاد. انگار دلش نمیخواست تو وجود من باشد. دوباره هق هق میکند و شانههایش تند تند تکان میخورد.
آهسته و با دقت تمام در توالت را میگذارم و دوباره روی زمین مینشینم.
«انگار ترجیح میداد بمیره اما یه دقیقه دیگه هم تو وجود من نمونه.»
«من رو ببین، این خواست خداست. اگه چیزی خوب تو وجودت جا نگرفته باشه، طبیعت یه کاری براش میکنه. دفعه دیگه نگهش میداری.» اما به یاد آن بطریها میافتم و موجی از عصبانیت را حس میکنم.
«این... بار دوم بود.»
«وای خدا»
....
این کتاب با 663 صفحه، شمارگان 770 نسخه و قیمت 28 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما