عنوان كتاب : سايه ملخ
نويسنده : محمدرضا بايرامي
ناشر : انتشارات سوره مهر ( حوزه هنري )
چاپ دوم 1383 ، 240 صفحه، 3300 نسخه، 1450 تومان
به گزارش مهر ، محمدرضا بايرامي مديرخانه داستان ايران ، وابسته به سازمان فرهنگي ، هنري شهرداري تهران است . فعاليت هاي فرهنگي او در زمينه داستان نويسي است . وي برنده جوايز متعددي از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، حوزه هنري، جشنواره ادب و پايداري، جشنواره روستا، بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، سمينار بررسي رمان ايران و جهان، انجمن نويسندگان كودك و نوجوان و كتاب سال مسجد جواد الائمه و همچنين برنده جايزه جهاني كبراي آبي و خرس طلايي از كشور سوئيس و... مي باشد.
بايرامي بيش از دو دهه است كه براي گروه هاي سني مختلف داستان مي نويسد، اما عمده فعاليت او در حيطه كودكان و نوجوانان است. (( سايه ملخ )) از جمله آثار اوست كه به جنگ ، سنت ها و زندگي روستايي از نگاهي متفاوت مي پردازد و در واقع پايان داستان زماني است كه جنگ تحميلي ايران و عراق آغاز مي شود. اين كتاب بايرامي در جشنواره هاي مختلفي مانند جشنواره هاي ادبي _ هنري روستايي ، كتاب سال شهيد حبيب الله غني پور و... جوايزي را كسب كرده است . داستان از آنجا شروع مي شود كه " صابر" يا " من رواي " به شناساندن فضا ، حال و هواي داستان و معرفي شخصيتهاي داستاني مي پردازد. تقريباً از همان ابتداي داستان مشكل اصلي خانواده يعني عمل جراحي چشمان كم سوي پدر خانواده مطرح مي شود. زندگي روستايي همراه با سنتهاي حاكم بر فضاي روستا در قالب شخصيت مردسالاري به وضوح در داستان به چشم مي خورد. ساده زيستي و زندگي سنتي به خوبي توسط نويسنده مطرح و بر فضاي داستان سايه افكنده است . داستان در فصل تابستان رخ مي دهد. زماني كه مدرسه ها تعطيل هستند و صابر در كنار خانواده در تلاش و تكاپو ظاهر مي شود. در صفحه هاي اول داستان ، (( من راوي)) شخصيتهاي داستاني را پشت سرهم معرفي مي كند و نسبت آنها را با راوي و خانواده او نشان مي دهد . بايرامي در اين اثر همانند آثار قبلي اش رگه هاي روستايي نويسي و بومي نويسي را نمايان ساخته و در تداوم آثار قبلي كه موفق هم بوده اند ، به خلق اثري ديگر پرداخته كه آن هم توانسته موفق باشد و جوايزي را نيز نصيب خود كند.
المان هايي كه نويسنده در(( سايه ملخ )) به كار برده است را مي توان درعالم واقعيت نيز ديد و لمس كرد . در واقع تخيل در داستان(( سايه ملخ)) كم تر به چشم مي خورد. نويسنده كتاب با خلق شخصيت اصلي داستان يعني( صابر) ، نوجواني را به تصوير مي كشد كه در عين حال كه فردي پركار، پرتلاش و ساعي است اما هرزگاهي قصوري نيز در وظايفش رخ مي دهد. در حقيقت نويسنده داستان شخصيت صابر را كه قهرمان اصلي داستانش است چندان بزرگ ، قدرتمند و شجاع نمي داند ، يا نمي خواهد چنين ذهنيتي را به خواننده نوجوانش القاء كند . در واقع موفقيتهاي صابر را نه توسط خود او ، بلكه توسط ديگران ( حاتم ) به انجام مي رساند. در اثبات اين ادعا همين بس كه صابر در عالم تنهايي و در تاريكي شب به خلق شبه نيز مي پرداخت و باتنهايي مختصري ، تخيلات عجيب و غريب به سراغش مي آمدند . بايرامي سعي ندارد با بزرگنمايي و شجاع نشان دادن شخصيت اصلي به تقدير و ستايش او توسط خواننده بپردازد .
از اين لحاظ اثر فوق در قالب داستان هاي بازاري قرار نمي گيرد . خانواده صابر در تلاشند هرچه زودتر گوسفندان را پروار كنند و با فروش آنها موجبات عمل جراحي چشمان پدر را فراهم نمايند . شايد عصبانيت هاي پدر صابر ناشي از آن است كه حاصل زحمات آنها صرف هزينه عمل جراحي چشمان او خواهد شد ، و با اينكه فكر احساس ناراحتي و نارضايتي ميكند . داستان به خوبي پيش مي رفت تا اينكه ملخها به روستا و مزارع حمله مي كنند از لحظه هجوم ملخها سايه سنگين مرگ ،نيستي و نابودي بر فضاي روستا حاكم مي شود .
ملخ ها به سرعت شروع به نابودي محصول مي كنند . در واقع با آمدن ملخ فضاي تيره و سياه وارد داستان مي شود . سايه نابودي آنقدر ادامه مييابد كه در نهايت با شروع جنگ و حمله عراقي ها پيوند مي خورد . عراقيها به روستا حمله كرده و همه چيز را نابود مي كنند . در اثر(( سايه ملخ)) ، بايرامي در حقيقت به روستايي نويسي و بومي نويسي خود رجوع كرده است و با بياني روان و سليس و نثري ساده سبك بومي نويسي را پياده كرده وبه راحتي قادر به گفت و گو با مخاطب مي شود . آنچه در اثر فوق موجب تامل و دقت خواننده مي شود اين است كه بايرامي ابتدا داستان را به خوبي شروع مي كند و در همين داستان به معرفي شخصيت هاي آن مي پردازد . اما همواره اين حس به مخاطب دست مي دهد كه چيزي در لابه لاي داستان گم شده است و به نظر مي رسد بايرامي يك موضوع اصلي را براي خود انتخاب نكرده است و همواره منتظر است موضوعي با ثبات تر و هيجان آميز تر در طي داستان به وجود آيد، تا به كمك آن موضوع بتواند مخاطب را تا انتهاي داستان همراه نمايد.
البته اين امر با توجه به تبحر و مهارت بايرامي امري بعيد به نظرمي رسد. شايد موضوعي كه بايرامي در نظر داشته است در بين داستان و در فضاهاي متفاوت داستان و ماجراهاي پي در پي آن نمود مي يا فتند. به تعبيري ديگر نويسنده موفق ما كه در كسب جايزه كبراي آبي ، داستان سايه ملخ را به شكل ماجراگونه پيش مي برد. نويسنده داستان با استفاده از توصيف ها و تركيبهاي درست و به جا و به خصوص استفاده از ابتكارات توصيفي ، جايگاه قابل قبولي به نثر داستان داده است .
چنانچه با ايجاد هيجان در لابه لاي داستان ، همواره نوعي حس كنجكاوي را در خواننده ايجاد كرده و به اشكال متفاوت او را تا پايان داستان همراه نموده است. اين هيجان ها و توصيف از فضاها را در طول داستان و در لحظه هايي چون حمله ملخ ها ، صحنه محاصره شدن صابر در ميان حلقه گرگ ها در تاريكي شب وهم آلود ، ديدن سايه هاي افرادي كه مدام پنهان مي شدند توسط نبيل و شناسايي عراقي ها و تانگهايشان توسط حاتم مي توان ديد كه بيانگر نمونه اي از هيجانهاي حاكم بر داستان و فضاي سياه آن بوده است . همچنين اين هيجان ها و دلهره ها را مي توان در تاريكي شبي كه صابر تنها مانده بود و لحظه اي كه يكي از عراقي ها تا نزديكي صابر پيش آمده و منجر به بند آمدن نفس او شده بود، ديد . اين لحظات بحراني و هيجان آميز توسط نويسنده با تبحر و مهارت خاص نويسندگي اش در طول داستان ايجاد شده و با كندو كاوي پيرامون داستانهاي هيجان آميز ، ((سايه ملخ)) را مي توان به عنوان داستاني تاثير گذار مطرح نمود . يعني داستاني كه مخاطب نوجوان خود را همراه ، همسو و همپاي خود مي سازد و تا پايان داستان او را حفظ مي كند .
بايرامي دركتاب " پل معلق " خود فضايي از شك وترديد و سردر گمي يك سربازوظيفه به نام( نادر) را بيان مي كند ، و در واقع يك نوع فضاي مبارزه با درون را مي بينيم كه در نهايت و سرانجام داستان نادر با ديدن دختر جواني به ياد خواهرش مي افتد يعني به جاي اينكه با ديدن آن دختر به آينده با افق ديد روشن و شفاف بنگرد به گذشته تاريك خود پناه مي برد . ولي در انتهاي داستان (( سايه ملخ)) حمله عراق به روستا و نابودي آن به تصوير كشيده مي شود . اما با هديه كردن گوسفندان از طرف اهالي روستا به عنوان تشكر از صابر و خانواده اش نگاه به آينده و افق روشني مطرح مي گردد .
در حقيقت بايرامي با افق ديد روشن و شفاف قضيه را حلاجي مي كند ، و به جاي بازگشت به گذشته ، آينده با تمام موفقيت هايش به خواننده سلام مي كند . اگر چه در پايان داستان همه چيز نابود مي شود ولي با بردن گوسفندان به چراگاه توسط صابر ، اميد به زندگي و ادامه يافتن مسير زندگي به ذهن خواننده متبلور مي شود . آنچه داستان (( پل معلق )) بايرامي را ازسايه ملخ وي جدا مي كند وجود شك و ترديد و ايجاد ياس و نا اميدي در خواننده است . در حالي كه در( (سايه ملخ)) با وجود پيش آمدن ماجراهاي ناگواردر نهايت اميد به زندگي را براي خواننده نوجوانش به ارمغان مي آورد . در واقع آن تحركي كه در (( سايه ملخ)) مي بينيم به هيچ وجه در (( پل معلق)) نمي توان ديد . كه شايد اين دو روش متمايز، به سبك هر يك از اين دو داستان برگردد . يعني نويسنده با خلق اثري چون (( سايه ملخ)) اميدواري و نگرش روشن به زندگي را حق مسلم مخاطب نوجوان خود مي داند .
در اين اثر فداكاري با جسارت و دليري هاي صابر و حاتم رخ مي نمايد و انصاف ، مردانگي و غيرت روستاييان در تشكر از اين فداكاري در هديه كردن گوسفندان جلوه گر مي شود . پايان داستان گرچه از جنگ و نابودي صحبت مي كند و فضاي تيره و تاريك سوختن روستا را در شعله هاي فروزان تهاجم اهريمن نشان مي دهد .
اما از سوي ديگر وحدت و يكپارچگي روستاييان را در مواقع نياز به وضوع به تصوير مي كشد . وحدتي كه همواره در طول سالهاي دفاع مقدس و 8 سال جنگ تحميلي ايران و عراق به كرات شاهدش بوديم . شايد موضوعي كه همواره در طول داستان حس گم شدنش به مخاطب دست مي دهد همان شروع جنگ تحميلي است . يعني بايرامي از يك موضوع جزء شروع مي كند و مخاطب نوجوان را با خود همراه مي سازد تا به موضوع اصلي و نهايي خود يعني جنگ ايران و عراق برسد .
اگر از اين منظر و سرانجام داستان را مد نظر داشته باشيم مي توانيم اين اثر را در زمره آثار دفاع مقدس قرار دهيم . از آثار ديگر نويسنده مي توان به : كوه مرا صدا زد ( رمان ) ، بعد از كشتار ( مجموعه داستان ) ، رعد يك بار غريد ( داستان ) ، دود پشت تپه ( رمان نوجوانان ) ، عقاب هاي تپه 60 ( رمان نوجوانان ) ، دشت شقايق ها ( خاطره ادبي ) ، هفت روز آخر ( خاطره ادبي ) ، به دنبال صداي او ( مجموعه داستان ) ، عبور از كوير ( داستان ) ، همراهان ( مجموعه داستان ) ، دره پلنگ ها و ... اشاره كرد .
نظر شما