و بي خط نگاهت راه را از ياد مي بردم
اگر مهرت نبودي ماه را از ياد مي بردم
" شبي تب داشتم ، رفتي و قرص ماه آوردي"
كه بي لطف تو روز و ماه را از ياد مي بردم
صداي آشنايي مي وزد از قاب تصويرت
بدون چشمهايت آه را از ياد مي بردم
اگر شبها نمي خواندي برايم قصه ي ايمان
خودم را ، اين دل گمراه را از ياد مي بردم
بيا تا كي تسلي مي دهي تنهايي خود را
بدون اشك حتي چاه را از ياد مي بردم
اگر از سوره ي دست كليمت بي خبر بودم
به قرآنت كه بسم الله را از ياد مي بردم
تمام سرگذشتم مي شود تكرار در چشمت
و بي خط نگاهت راه را از ياد مي بردم
با شاعر اين غزل مرا دوستي بسيار است و بر گردن هر يك از ما حق نان و نمكي است. او بر كتاب من و غزلهايم در تاجيكستان مقالات فراوان نوشت از جمله مقاله اي بلند به نام" مردي از جنس غزل ". خوشحالم كه حالا كتاب دوم عجمي نيز در ايران به همت حوزه هنري به طرزي زيبا چاپ شده است . كتابي كه در غزل بالا و در چند غزل ديگر نيز از محبت و مهرباني شاعرش به اين كمترين سخن رفته است. همين محبت و مهرباني را با بسياري ديگر از شاعران تاجيك نيز داشته و دارم .كتاب تازه ي عجمي( بهشت و آدم و گندم) نام دارد و با مقدمه ي زيبا و نسبتا كوتاه استاد علي معلم دامغاني آغاز مي شود كه به حسب تبرك و تيمن آن را مي خوانيم:
" سراينده ي اين نامه ي همايون را از يزد و شب شعري كه شاعر ما عليرضا قزوه گرداننده آن بود مي شناسم. گفتند كه از تاجيكان يكي شعر مي خواند و ...خواند... و من ديدم كه به جز گلرخسار و بازار صابر و بقيه اكابر هستند كساني كه من نديده و ندانسته ام و باشد كه از اينگونه بسيار باشند و دريغا كه نيستند، يعني كه : " زهره سازي خوش نمي سازد مگر ...الخ ... آن وقت شاكي مي شدم كه چه فرموده است آن حكيم سمرقندي كه :
اندر بلاي سخت پديد آيد
فضل و بزرگمردي و سالاري
چه اگر اين گفته را از حقيقت بهره اي بودي از شب ديجور خراسان بزرگ هزار خورشيد عالمتاب سر بر زدي ... و باز مي گفتم بر سخن حكيمان انگشت نمي نهند . تو چه داني كه بر خراسان و ترك و تاجيك و افغان چه رفته است؟
"خوشا ايام چنگيزي و آن اوضاع خونريزي"
توفاني كه ريشه را بر نيفكند بيشه را بر نخواهد افكند و اين بار باد استغناي خداوند چنان وزيدن گرفت كه براستي سامان سخن گفتن نماند.
از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت
عجب كه رنگ گلي ماند و بوي نسترني
و آفرين تاجيكان و هزار هزار آفرين تاجيكان باد كه از تاراج امواج كشتي شكن ، هم اين فدر غنيمت را به ساحل نجات آوردند...وگرنه در آنجا كه " خط " را بگردانند و " ربط " را دگرگونه سازندو ضبط را در خزانه كنندو قفل بر نهندو محتسبانشان نه بر شراب و رباب كه بر نماز و روزه و ذكر و صحبت ، حد و تعزير رانند چه جاي حكمت سرايي و لقمان نمايي است. خدا پدرشان را بيامرزد كه ادب از بي ادبان نياموختند! وگرنه همه چيز رفته بود و زبان دري ...بر سري.
و عرفي فرموده است كه " تا ريشه در آب است اميد ثمري هست" پس دست نياز به درگاه بي نياز برداريم كه :
تاك را سيراب كن اي ابر رحمت در بهار
قطره تا مي مي تواند شد ، چرا گوهر شود
و اين شاعر شريف و سراينده ي ظريف ( جناب محمد علي عجمي ) مي نمايد كه بر خلاف آن ديگران كه گوهرند ، جوهري دارد كه انشاء الله شراب خواهد شد. بار الها " جوشي بنه در شور او تا مي شود انگور او "
و البته : شايسته و بايسته ي او و ما و ديگر همگنان است كه جوهر مشرقي شعر را كه خانه ي عصمت و خزينه ي حكمت است در يابيم و به استحالت ايام ، موهبت اين حوالت را در باقي نكنيم.و سرمايه ي سخن را اگر چه در اين روزگار متاعي كاسد مي نمايد ، جز در كار مهجوري و مشتاقي ننماييم ، بلكه در ناورد و آورد فريدون و ضحاكي كه اين معبد خاكي را به خون كشيده اند از آن درفشي كنيم كاوياني تا از آن آتش جاوداني كه در سينه ي ماست برقي در خرمن سوختگان عالم گيرد... و غم بميرد و عاشقي زندگي پذيرد."
شعر عجمي شعري روان و سرشار از طراوت و تازگي است. شعري كه ريشه در عرفان و ادب ستيزنده دارد نه عرفان خمود و گوشه نشين :
اگر در شب غم تبسم نكردم
دمي رشته ي مهر را گم نكردم
چو پاييز طي شد بهاران عمرم
زمستان شد و فكر هيزم نكردم
اگر چند درد آشناي شمايم
بجز با دل خود تكلم نكردم ...
مگر ماهها يار ساقي نبودم؟
مگر سالها خدمت خم نكردم؟
چه مي خواهي اي عشق ديگر ز جانم؟
دلم را مگر نذر مردم نكردم؟
شعر عجمي يك شعر ديني و اعتقادي نيز هست. پرداختن به مقوله ي اعتقادات و معنويت و زندگاني بزرگان دين و ائمه ي اطهار خود سنت و شيوه ي شاعران بزرگ و آزادانديشي است كه جدا از تعلقات دنيايي دل در گرو عشق بسته اند. اگر مولاناي بزرگ گفته است : "كجاييد اي شهيدان خدايي....بلاجويان دشت كربلايي " و اگر سيف فرغاني گفته است: " اي قوم در اين عزا بگرييد ...بر كشته ي كربلا بگرييد..." و ... محمد علي عجمي نيز مي تواند در روزگار فراموشي عشق و معنويت سر خود را و ملت آزاده اش را بالا بگيرد و بخواند:
نيزه را سرور من ! بستر راحت كردي
شام را غلغله ي صبح قيامت كردي
به لب تشنه ات آن روز اشارت مي كرد
خاتمي را كه در انگشت شهادت كردي
عقل مي خواست بماني به حرم اما عشق
گفت بر نيزه بزن بوسه ، اجابت كردي
بانگ لبيك كه حجاج به لب مي آرند
آيه هايي ست كه بر نيزه تلاوت كردي...
به هر تقدير بعد از كتاب( اندوه سبز ) كتاب حاضر دومين كتاب عجمي ست كه در حوزه هنري ايران به بازار كتاب عرضه شده است و بي ترديد در شمار كتاب هاي با ارزش قلمداد خواهد شد .
و تاملي ديگر در غزلهاي عجمي
بگذاريد بدون هيچ حرفي ابتدا يك غزل تازه شاعر را با هم بخوانيم. غزل جزيره از محمد علي عجمي را ببينيد:
بيا بيا به وسعت وجود
ز هست و نيست ها دگر چه سود
مرا ببخش همسفر ! ببخش
حكايت سفر چنين نبود
كجاست آن درخت آن بلند
كجاست آن جزيره ي كبود
بسوز با تمامت يقين
كه هر چه هست آتش است و دود
در رها شدن ز خود كجاست؟
در برون شدن در ورود
قيام كن قيام كن قيام
سجود كن سجود كن سجود
بهار آمده پر از نشاط
پر از شكوفه و پر از سرود
به مهر و عشق باز هم سلام
به اعتقاد باز هم درود
واژگان به كار رفته در اين غزل واژگاني مذهبي و عرفاني ست . واژه هايي چون سجود و قيام و بخصوص جنس كلمات و پرسش نهفته در آنها در بيت نخست گواه اين است كه عرفان و تا حدي نگاه فلسفي روشن در يك تابلوي بهاري و شاد از دغدغه هاي عجمي در اين غزل بوده است. در اين غزل شاعر در همان بيت نخست با پرسشي فلسفي از هستي و چيستي خواننده را در برابر سوالي بزرگ قرار مي دهد . سوالي كه همه ي شاعران بزرگ فارسي و جهان آن را از خود و ديگران پرسيده اند. اما عجمي با نگاهي روشن و ديني و تا حدودي ژرف و قرآني در جستجوي پاسخي صريح و روشن است و بهار فرصتي است براي اين تامل و شاعر با شادي از تماشاي بهار از زاويه ي نگاه شاعران بزرگي چون سعدي به بهار نگريسته است. كه :
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتري است معرفت كردگار…
شاعر در جستجوي دري براي بيرون رفتن از اين حصار ظلماني ست و از اين دريچه نيز نيم نگاهي به تماشاهاي بشكوه مولانا و علامه اقبال دوخته است. براستي واژگاني چون مهر و عشق و اعتقاد واژگاني معنوي و اهورايي اند و بسياري كوشيده اند با آوردن اين كلمات آن فضا را در شعرشان ايجاد كنند . اما همه ي شعر واژه نيست و واژه به قول مرحوم سهراب سپهري بايد خود باران باشد . و واژه ي اعتقاد در شعر عجمي تا حد زيادي با اعتقادات خود شاعر گره خورده است و همين به شعر شكوه و روح داده است. اين غزل با وجود سادگي غزلي سهل و ممتنع است و اگر جنبه ي ممتنع و دشوار بودن آن از جنبه ي آسان بودنش بيشتر نباشد مطمئنا كمتر نيست. موسيقي نهفته در ابيات اين غزل بسيار به اين رواني و سهل و ممتنع بودن كمك كرده است.
عجمي در كتاب هايي كه پيش از آمدنش به ايران در تاجيكستان چاپ كرده است شاعر متوسطي است و غزل هاي دوران اوج اين شاعر متعلق به دوران حضورش در ايران و بعد از آن است . به عنوان شاعري كه در سال هاي حضور اين شاعر در ايران در كنارش بوده ام و در بسياري از همايش ها و برنامه هاي ادبي در ايران با هم حضور داشتيم مي توانم قضاوت كنم كه عجمي را دو چيز به رشدي شگفت رساند. نخست جديت و پشتكار و تلاش و صد البته هوش و ذكاوت و ذوق شاعري اش و ديگري تواضع و ادب وي. او با سالم ترين و با ذوق ترين جريان شعري و ادبي ايران حشر و نشر پيدا كرد. گروهي كه شديدا نوگرا بودند و با نقد روز دنيا ارتباط خوبي داشتند و در محافل ادبي و مطبوعاتي كشور حضوري جدي داشتند. جرياني كه شعر را براي رسيدن به آرزوها و آمال دنيوي خرج نمي كردند بلكه در پي پالايش روح و زلالي جسم بودند و ادبيات و تعهد را با هم توام كرده بودند اما از منظر زيبايي شناسي نيز بسيار جدي با شعر برخورد مي كردند. قيصر امين پور ، سيد حسن حسيني ، علي معلم دامغاني ، عبدالجبار كاكايي، مرتضي اميري اسفندقه و …از اين جماعت بودند.
غزل زير بازگو كننده ي اين شور و شيدايي است كه در روزگار حضور اين شاعر در ايران و متاثر از فضاي ادبي ايران شكل گرفته است. غزلي روان و گيرا كه يادآور نگاه شاعراني بزرگ چون علامه اقبال لاهوري است:
چند بيت از اين غزل را با هم مي خوانيم:
ميوه هاي كفر سر زد از درخت دين ما
بت شكن مردي نمي آيد ز هند و چين ما
در سماع مي كشان مستي چنين مي خواند دوش
باده نوشي اولين شرط است در آيين ما
نيمه شب دست دعا بر آسمان برداشتيم
پس چرا از خاك بالاتر نرفت آمين ما ؟…
در مقدمه كتاب خورشيد هاي گمشده نيز (ص 32) به توفيقات اين شاعر اشاره كرده بودم و در آنجا گفته بودم:" عجمي در برخي از غزلهايش به حركت دوبعدي مي رسد، اين در حالي است كه بسياري از شاعران امروز تاجيك حتي در حال حركت در يك بعد مدام بر زمين مي خورند و افتان و خيزان راه مي پويند، اما عجمي گاه بال مي گشايد…"
خوانندگان اين سطور در قيدهاي برخي و بسياري و گاه حتما دقيق خواهند شد. اين سخن به اين معنا نيست كه ديگران خداي ناكرده نمي توانند در اين سطح پرواز كنند. اصلا قصد چنين جسارتي را ندارم. هنوز هم در شعر تاجيكستان تك جرقه هايي پيدا مي شود كه با كار بزرگان ادبيات ايران و جهان قابل قياس است. اگرچه تعداد اين شاعران اندك است اما همين ها هستند كه شعر تاجيكستان را در موقعيت و مقامي نسبتا خوب قرار داده اند. من در غزلهاي سياووش نيز گاه اين استحكام و نوجويي و بال گشودن را مي بينم . برخي از غزلهاي نظام قاسم و رستم وهاب نيا و فرزانه ي خجندي نيز اين ويژگي را دارد. اگر چه در سال هاي اخير از چند شاعر با تجربه مثل خانم گلرخسار ، رحمت نذري ، عبدالله قادري و گل نظر نيز حركت هاي جدي و رو به جلويي در زمينه غزل ديده يا شنيده ام. همين طور از نسل جوانتر غزل تاجيك كارهاي خيرانديش و رستم خامه رخش و صيادغفار و عطاميرخواجه بسيار اميدواركننده بوده است.
ديگر بار به فضاي شعرهاي عجمي باز گرديم و چند بيت زيبا و مينياتوري از او را دليل اين ادعا كنم. اين بيتها را ببينيد:
غزلمثنوي هاي گيسويت اما
مرا آشنا با شب راز مي كرد
كه بود او كه مي سوخت هر شب خودش را ؟
سحر زندگي باز آغاز مي كرد
شايد ساختن تركيب "غزلمثنوي هاي گيسو " كار چندان دشواري نباشد اما ربط منطق شعري و جلوه هاي زيبايي شناسي اين تركيب با كمي تامل هر خواننده اي را وادار مي كند كه به شاعر اين تركيب دست مريزاد بگويد. مثنوي به بلندي و غزل به عاشقانه بودن اشاره دارد و اين دو مفهوم به خوبي در گيسو گرد آمده اند.ضمن آنكه غزلمثنوي خود يك قالب و ژانر ادبي است كه امروزه در ادبيات معاصر نيز بسياري از شاعران فارسي زبان درآن آثاري درخشان آفريده اند.
در مورد زبان شعري اين شاعر تا حدودي سخن گفتيم. سبك ادبي او يك سبك تلفيقي از هندي و عراقي است. و البته بيشتر به سمت سبك عراقي تمايل دارد . شاعراني چون مولانا با شوريدگي هايش و حافظ با معماهاو رازهايش و بيدل و صائب با نقش و نگارها و تصويرآفريني هايشان از كساني هستند كه بيشترين تاثير را بر عجمي داشته اند.
او در غزل آيينه ي حيراني دلداده ي مولاناست:
تفسير نماز شب شد قصه ي گيسويت
پيچيد چو عطر گل در شهر هياهويت
در باد سواري هست ، آوازه ي ياري هست
محراب دعاي ما شد قبله ي ابرويت
اي دوست كجايي تو؟ داغيم براي تو
بگذار به رقص آييم با دف دف هوهويت
ديروز اگر بگذشت بگذار كه بگذاريم
امروز به پاي خم ، سر بر سر زانويت
در اين غزل شاعر در كنار تجربه آموزي از مكتب مولانا (بخصوص در بيت سوم) در ديگر بيت ها نگاهي به زبان حافظ و شاعران مكتب وقوع دارد.اگرچه زبانش امروزي است و متعلق به زبان ادبي غزل معاصر ايران . اما شور و جنون مولانايي دارد و همين شوريدگي است كه حرف اول را در اين غزل مي زند.
نكته ديگر سلامت زباني و رعايت اصول شعري و دستور زبان و دوري از تعقيد و حشو و…است كه به خوبي شاعر از پس آن برآمده است. به عنوان مثال در اين چهار بيت يك كلمه هم نشكسته و همه ي كلمات به شكل كامل و درست خود به كار رفته اند.يعني شاعر ناچار نشده براي رعايت وزن مثلا به جاي كلمه "اگر"، گر بگذارد. كاري كه به فراواني در شعر و غزل شاعران ديگر به چشم مي خورد و همين نكات ريز است كه از رواني و سلامت و فخامت شعر مي كاهد.
در غزل "از شش طرف" عجمي تجربه ي شاعران مكتب هندي را به كار مي گيرد اما در همين غزل نيز زير ساخت و ستون همان زبان غزل امروز و سبك عراقي است. كه سبك هندي به عنوان نمك و چاشني بر حلاوت آن افزوده است.
ابياتي از اين غزل را شاهد مدعا مي آورم:
مي دمد در سينه ام توفان آه از شش طرف
باز مي گردد مگر بسته ست راه از شش طرف
هر طرف رو مي كنم تير و سنان و نيزه است
هر طرف سر مي زنم چاه است ، چاه از شش طرف
سد راهم مي شود توفان سرخ از چار سو
بر زمينم مي زند ابري سياه از شش طرف
آسمان هم شال غم دارد به سر در سوگ دوست
گريه دارد هاله ي اندوه ماه از شش طرف…
روح جاري در اين غزل بسيار با شكوه است. غزلي است دروني با عناصري بيروني. توفان آه در درون اتفاق افتاده است و شاعر در جستجوي گريزگاهي است. اما راه ها بسته است. شاعر هر سو كه رو مي كند شغادها را مي بيند كه برايش چاه هاي پر از تير و نيزه كنده اند. نياوردن نام رستم و شغاد خودش نوعي رندي و نيز صرفه جويي در كاربست كلمات و مفاهيم است كه شاعر بخوبي از عهده ي آن بر آمده است. حتي آوردن اين مضمون كه از شش طرف چاه برايم كنده اند خودش بسيار زيباست. چرا كه تصور چاه كندن در هوا و آسمان را نيز مي رساند. استفاده درست از صنايع وآرايه هاي ادبي در اين غزل نيز با مهارت خاصي انجام گرفته است به طوري كه خواننده و شنونده احساس تصنعي بودن نمي كند. به بيان ديگر اين قند و شكر به خوبي در شربت غزل حل شده است . و نه آنقدر كم است كه بي مزه باشد و نه آنقدر شيرين كه دل را بزند . اما اوج غزل و نتيجه گيري كلي و بيت پاياني را نيز ببينيم. ضمن آنكه يك غزل موفق و خوب بايد يك پايان خوب و شكوهمند هم داشته باشد. كه به اعتقاد من اين غزل واجد اين شرط نيز هست:
آه ، مي ترسم كه بگشايم دو چشم خويش را
مي خورد چشم مرا تير گنا ه از شش طرف
كه ياد آور دوبيتي بابا طاهر همداني نيز هست:
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
اگر چه با ظرافت بيشتر مي توان دو معنا از (مي خورد چشم مرا) استنباط كرد . به چشم خوردن و اصابت كردن و ديگري مثل خوره خوردن . ضمن آن كه تلميحي ظريف نيز به داستان اسفنديار دارد.
موازنه ، مراعات نظير ، تلميح ، تشبيه و استعاره در اين غزل كاملا در خدمت محتوا و معنا قرار گرفته است . بسيارند غزل هايي كه در آن زبان و آرايه هاي لفظي ساز خود را مي زنند و مضمون ساز ناهماهنگ خود را.
در مورد پايان بندي اين غزل نيز در چند سطر بالا توضيحاتي آوردم. بد نيست با آوردن چند تمثيل در باره ي مشكل بزرگ بسياري از شاعران صحبت كنم.
شايد شما بازي واليبال را ديده باشيد. اولين ضربه اگر خوب مهار شود متناسب با آن پاسور پاس خوبي نيز مي دهد و ضربه خوبي نيز زده خواهد شد. ضربه نهايي بسيار مهم است اما اگر در شروع توپ مهار نشود كار تمام است. اگر ابيات وسطي كه در اين تمثيل نقش پاسور و مديوم را بازي مي كنند ضعيف باشند نتيجه گيري جدي و خوبي نخواهيم داشت. و اگر ضربه نهايي به تور برخورد كند يا به خارج از زمين برود نتيجه اي به همراه نخواهد داشت.
تمثيل بعدي :
هواپيمايي را در نظر بگيريد كه مي خواهد مثلا از شهر تهران تا دوشنبه پرواز كند. اگر هواپيما به سرعت مورد نظر براي بلند شدن از زمين نرسد در همان آغاز با برخورد به ديوارهاي فرودگاه مثل جنيني در نطفه خفه خواهد شد و در هم خواهد شكست. حالا اين موارد را نيز از ذهن بگذرانيد:
- اگر ارتباطش با برج مراقبت قطع شود و مسير را گم كند.
- اگر دچار دست اندازها و تكان هاي شديد شود به طوري كه سقوط كند و يا مسافرانش را جان به لب كند.
- اگر هواپيما دچار نقص فني شود
- اگر هواپيما دزديده شود و در مسيري خلاف مقصد به پيش رود.
- اگر هواپيما سوختش تمام شود
- خلبانش دچار سكته قلبي شود به فرض كه يك خلبان دارد و برنامه فرود نيز به كامپيوتر داده نشده باشد
- اگر فرود اضطراري پيش بيايد و يا در فرود چرخ ها باز نشود
- و بسيار اگر و اماي ديگر….
يك شاعر درست نقش همان خلبان را دارد. برج مراقبت او مخاطبان و مردم مي توانند باشند و او بايد حواسش به مخاطبانش هم باشد. بايد با بيت اول به يك سرعت اوليه براي پرواز برسد. اين سرعت اوليه مي تواند احساس شاعرانه تلقي شود. و در مسير بايد با كمترين خطا هواپيما را در وضعيت تعادل نگاه دارد . مسافرانش را به مقصدي برساند و در طول مسير از آنها پذيرايي هم كند. ضمن آنكه مي تواند فيلم هم نشان بدهد و سرانجام با يك فرود درست و حساب شده و آرام مخاطبانش را به مقصد برساند. به اعتقاد من شاعر ين غزل مخاطبانش را به پروازي درست و نه چندان كوتاه برده است و سلامت آنان نيز تضمين شده است. گاه برخي از شاعران با شعرهايشان ما را به مسافتي كوتا ه مي برند. مسافت بين تهران و شهر ري يا مثلا مسافت بين حصار و دوشنبه. و تازه در همين مسافت اندك آدم را صد بار مي كشند و زنده مي كنند. برخي هم مثل بيدل و حافظ و سعدي اقيانوس پيمايند و مسافرانشان را از قاره اي به قاره ي ديگر مي برند ، بدون كوچكترين تكان و اذيتي .
هواپيماي غزل عجمي روزي از قرغان تپه و وخشان زمين تا دوشنبه را با دست انداز مي آمد و حالا اين هواپيماي نه چندان بزرگ مسير تهران تا دوشنبه را مطمئن و بدون دست انداز قابل توجهي با سرعت قابل قبول طي مي كند . و اين توفيق كمي نيست.
سكوت سنگ – غزلي متفاوت
غزل (سكوت سنگها )از محمد علي عجمي نيز يك غزل نو اجتماعي ست . غزلي است هدفمند و داراي موضع گيري اجتماعي و موضوع آن شخصيتي فلسطيني ست به نام شيخ احمد ياسين كه يكي از مبارزان فلسطيني ست كه براي آزادي وطن و كشورش تلاش جدي داشت و به يكي از قهرمانان فلسطين بدل شد. در بسياري از كشورهاي جهان و حتي در اروپا و امريكا اعتراض هاي جدي به رژيم صهيونيستي صورت گرفت و تقريبا تمام كشورهاي دنيا جز دو كشور امريكا و استراليا اين ترور را محكوم كردند و بسياري از نويسندگان و شاعران بيدار دل جهان به ترور مردي كه روي چرخ زندگي مي كرد و تمام بدنش جز گردن فلج بود اعتراض كردند. شيخ ياسين را در سحرگاه وقتي از مسجد بيرون مي آمد چرخبالهاي توپدار هدف قرار دادند. اين غزل عجمي را مي توان آيينه ي وجدان بيدار و عدالت خواه تاجيكان نيز دانست و اين كه تاجيكان نسبت به اتفاق هاي جهاني و حقوق بشر بي تفاوت نيستند. اگر چه در ادبيات معاصر تاجيكستان از اين گونه موضع گيري ها كمتر مي توان سراغ گرفت اما همين اندك نيز غنيمتي ست. پيشتر از شاعري به نام (جمعه قوت )نيز شعري با نام (فلسطيني) خوانده بودم كه در كتاب (خورشيدهاي گمشده) نيز آن را چاپ كردم. غزل عجمي را ببينيد:
چرا امشب غزل در قالب مضمون نمي گنجد
به ساحل هاي خود حس مي كنم جيحون نمي گنجد
ز خود بيرون شدم در آن طرف ديدم فلسطين را
فلسطين شهادت در حصار خون نمي گنجد
سكوت سنگها پر مي شود از خنده ي شيطان
قيام سروها در قامت موزون نمي گنجد
به اذن هر شهيد آيينه مي بارد به شيدايي
دگر در حجم حيرت حيرت مجنون نمي گنجد
تمام عشق را ديدم به دور عشق مي چرخيد
عجب چرخي ست چرخ عشق در گردون نمي گنجد
و ديدم چشم هاي تو به در يا مي خورد پيوند
چرا امشب غزل در قالب مضمون نمي گنجد؟
اين غزل در سال 2004 ميلادي سروده شده است و يكي از آخرين غزل هاي شاعر است كه از زبان وي شنيده ام و حتي در حك و اصلاح آن نيز به درخواست خود شاعر نظراتي داشته ام.از ويژگي هاي اين غزل حال و هواي ايراني آن است . تركيباتي چون (فلسطين شهادت) (قيام سرو) به نوعي با فضاي شعر اجتماعي امروز ايران همخواني دارد و عجمي كه خود چند سالي را در فضاي ادبي و فرهنگي و اجتماعي ايران زيسته است بي گمان تحت تاثير اين فضا به خلق اين اثر متفاوت پرداخته است. اگر نگوييم اين غزل كاري برجسته است همين كه در فضايي متفاوت با ديگران و با زاويه ي ديدي خاص سروده شده است دليل بر اعتبار آن مي تواند باشد. بخصوص اگر در اين متفاوت بودن منطق و اصول شعري و ادبي و اصالت هاي انساني لحاظ شده باشد. و از اين رهگذر كار عجمي را بايد كاري ريشه دار و اصيل و مشرق زميني و انساني به حساب آورد..
در مورد آشنايي شاعران تاجيكستان با شعر فلسطين و شاعران آن سرزمين بد نيست از كتاب خاطرات چند هزار صفحه اي و نانوشته ام مدد بگيرم. در سال 2001 ميلادي در سمينار (دنياي شعر فارسي زبانان) در شهر لندن با استاد ارجمند مؤمن قناعت به قول تاجيكان واخوري داشتم و با ايشان و خانم فرزانه خجندي در موضوع شاعران فلسطين صحبت مي كرديم. من ياد (معين بسيسو ) شاعر بزرگ فلسطين افتادم كه بيست و چند سال پيش از ما در يكي از هتل هاي شهر لندن به طور مشكوكي كشته شده بود. و در مقدمه كتاب ترجمه شده ي اين شاعر فلسطيني در ايران خوانده بودم كه آثارش در شوروي سابق با تيراژ چند صد هزاري به چاپ رسيده و داشتم اين اطلاعات را براي دوستان شاعر تاجيكم بازگو مي كردم كه استاد قناعت فرمودند: معين دوست من بود و ما همديگر را گاه در مراسم ادبي مي ديديم . و جالب اين كه فهميدم استاد براي معين بسيسو شعر هم سروده ! بعد ها از زبان خانم گلرخسار شنيدم كه او نيز براي معين بسيسو شعر دارد و ارتباط ادبي شاعران تاجيك و فلسطين به گذشته هاي نسبتا دور برمي گردد و شاعران روسيه و شوروي سابق نيز با شعرهاي معين و محمود درويش و سميح القاسم و توفيق زياد و ديگران آشنا بوده و هستند . و حتي اين آشنايي به قبل از آشنايي شاعران ايران با فلسطين برمي گردد. از اين رهگذر نيز مي توان به غزل عجمي نگريست و آن را شعري ريشه دار دانست.
در يك كلام من محمد علي عجمي را شاعري متفاوت و غزلسرايي نوانديش مي دانم كه مي كوشد تا به قول سهراب سپهري جور ديگر ببيند . او اگر هوشيارتر و با جديت بيشتر در اين راه گام بردارد و اگر غم نان بگذارد ، مي تواند خود را به عنوان يكي از نوگراترين غزلسرايان تاجيكستان مطرح كند .
نظر شما