خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: رمان «سراب و سمرقند» از تازهترین آثار تالیف شده توسط مصطفی جمشیدی است که به تازگی از سوی موسسه فرهنگی شهرستان ادب منتشر شده است. یادداشت زیر را مجید اسطیری نویسنده و منتقد ادبی بر این اثر نوشته و در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
«شعار» یعنی به سطح آمدن معنا. یعنی آنچه میگویی دقیقا همان باشد كه میخواهی.
شعار دادن در ادبیات مذموم است؛ چرا كه كار ادبیات، پنهان كردن خواسته مولف در لایههای متن ادبی است. این مخاطب است كه باید از لابهلای كلمات و تركیبات و تشبیهات و آرایهها و صنایع ادبی، از بین رابطه تارعنكبوتی كلمات یك بیت یا از میان كلاف سردرگم اشارات نویسنده در جملات رمان، از میان تصویرها، «معنا» را بیرون بكشد.
این است كه هر وقت میبینیم، معنا در یك اثر ادبی سهلالوصول و دست یافتنی است، آن اثر را متهم به شعاری بودن میكنیم و یك نمره از نمرهاش كم میكنیم.
نویسندههای بزرگ همیشه با معناهای زیادی دست و پنجه نرم كردهاند و به لطایفالحیل متوسل شدهاند تا معنا را در عمق اثر ادبی خود جای دهند تا مخاطب پس از یك كنكاش به كشف برسد و از این كشف لذت ادبی ببرد. كار سخت نویسنده همین است كه چگونه معنا را در اختیار مخاطب بگذارد كه متهم به شعارزدگی نشود. مطمئن باشید «ویكتور هوگو» وقتی داشت «ژان وال ژان» را به سراغ شمعدانهای نقره میفرستاد به همین مسئله میاندیشید و تالستوی هم وقتی داشت آناكارنینا را به زیر چرخهای قطار هل میداد در همین فكر بود!
این طوری است كه ما وقتی به یك اثر ادبی، به یك رمان برمیخوریم كه همه دغدغهاش معنا و پیام است، و بعد میبینیم هر چه به لحظه انتقال این پیام نزدیك میشود از «شعارزدگی» دور میشود، بیتعارف ذوق زده میشویم. احساسی كه بعد از خواندن رمان «سراب و سمرقند» مصطفی جمشیدی احتمالا به مخاطب دغدغهمند دست میدهد.
مصطفی جمشیدی در رمان «سراب و سمرقند» دست روی موضوعی گذاشته كه خیلی خیلی ظرفیت شعارزدگی دارد: «حجاب»
یك سوم اثر را كه میخوانی دیگر دوزاریات افتاده كه نویسنده دارد به این موضوع میپردازد و كمكم آماده میشوی كه در یكی از فصلهای بعد، یكی از صفحات بعد، یكی از سطرهای بعد، چشمت بیفتد به آن جمله شعارزده كه شاید همه رمان برای گفتن همان نوشته شدهاست! اما یكهو میبینی رمان را تمام كردی و بستی گذاشتی كنار و نه تنها چنین جملهای را ندیدی، بلكه همه حرفها و رفتار و سكنات شخصیتها باورت شد و باهاشان مشغول بودی. ندیدی كسی حرفی بزند كه بوی شعارزدگی بدهد. و این برای نویسنده یك موفقیت است.
در این رمان یك شخصیت داریم به نام خانم «شامی». تقریبا همه بار انتقال مفهوم ارزشی حجاب در داستان به دوش همین خانم شامی است. نویسنده این شخصیت را طوری میپروراند كه مفهوم حجاب یك شكل كاملتر به خود بگیرد و در كنار «عفاف» قرار بگیرد. خانم شامی از سالهای قبل از انقلاب كارمند یك شركت هواپیمایی و اكنون دیگر یكی از سهامداران این شركت است. جایی كه حجاب داشتن كار سختی است و عفاف داشتن از آن سختتر. اما نویسنده خوب توانسته این مسئله را حل كند و این شرایط را به نفع خانم شامی به سرانجام برساند. او روی محیط كار خودش تاثیرگذاشته و سایه مهربانی و مادرانگی مدیرانهاش را بر این آژانس هواپیمایی گسترده.
ماجرای خانم شامی در واقع سطحیترین بخش اشاره به ارزشهای حجاب و عفاف است. یكی از بخشهای اصلی داستان، ماجرای بارش سنگهای آسمانی بر كویر ایران و تلاش «مهران» شخصیت اصلی داستان برای قاچاق این هدیههای آسمانی باارزش به خارج از كشور است. این ماجرا كه به لحاظ داستانی بیش از نیمی از حجم اثر را به خود اختصاص میدهد، به یك معنای مهم در بطن اثر اشاره میكند: این سنگهای آسمانی كه در حجاب شب كویر بر خاك كشور باریده، گنجینههایی هستند كه دست بیگانگان نباید به آن برسد، همان طور كه ذات خانم شامی در حجاب یك ارزش دست نیافتنی برای بیگانگان بود.
به لحاظ ساختاری نیز مصطفی جمشیدی یك ساختار نسبتا تازه (در فضای ادبیات داستانی كشور ما ) را پیشنهاد میدهد. اكثر رمانهای داخلی ماجراها و فضاهای یگانه و محدودی دارند. تك خطی هستند و چندان گسترش نمییابند. از ابتدا تا انتها با چند شخصیت محدود و ذهنیاتشان درگیریم. اما جمشیدی در این رمان توجه ویژهای به گسترش فضا و داستان داشتهاست. ساختار این داستان را میتوان در ذهن به صورت یك دایره مجسم كرد كه پیكانهایی رو به بیرون، این داستان را در همه جهات گسترده میكنند. ماجرای راوی و كلاسهای كنكورش داستان را به یك طرف گسترش میدهد. ماجرای ماهان و عشق سمرقندیاش داستان را به طرف گسترش میدهد، ماجرای خبرنگار خارجی و قاچاق سنگهای آسمانی داستان را به یك طرف گسترش میدهد. ماجرای خانم شامی و علاقه عجیبش به ماهان داستان را به یك طرف گسترش میدهد. این وسط البته پاساژهایی هم داریم كه از نقطه مركزی داستان دورترند اما خواندنی هستند و شاید هركدام به نوبه خود یك داستان كوتاه جذاب باشند كه البته ارتباط معناییشان از اصل رمان گسسته نیست.
سراب و سمرقند به لحاظ گسترش داستانی و ریتم یك اثر مثال زدنی از كار درآمده. و اما احتمالا اثری تكرارنشدنی. نه به خاطر قدرت نویسنده، بلكه به خاطر تكنیك داستانی. یك تكنیك داستانی (گسترش داستان به بیرون) كلیت ساختار این اثر را ساخته و مطئنا اگر نویسنده در یك رمان دیگر به همین شكل از این تكنیك استفاده كند متهم به تكرار خود میشود. گسترش داستان به بیرون البته باعث شده گپهایی در اثر به وجود بیاید كه نویسنده از پر كردن آنها غافل مانده. مثلا نسبت به باقی ماجراها، به عشق سمرقندی ماهان خیلی خیلی كم پرداخته شدهاست.
نویسنده به ایجاد یك آهنگ تند در اثرش دقت داشته و داستان واقعا ریتم تندی دارد. این آهنگ داستانی نسبت به آنچه در غالب رمانهای امروزمان میبینیم خیلی تندتر و البته پركششتر است. مخاطب میبیند كه با نویسندهای داستان پرداز مواجه است كه در هر صفحه حادثهای تازه را پیش روی او قرار میدهد و این در مخاطب ایجاد كشش میكند.
مصطفی جمشیدی توانسته در سراب و سمرقند با استفاده از آهنگ تند داستانگویی و گسترش همه جانبه فضای داستان، رمانی خواندنی بنویسد كه به دور از شعارزدگی، حجاب و عفاف را امری فطری و بر اساس ارزشهای انسانی و قابل تطبیق با سختترین شرایط زندگی تعریف میكند. باید از این نویسنده تشكر كرد.
نظر شما