از نظر شما معنا و مفهوم فلسفه اسلامي چيست ؟
اصطلاح فلسفه اسلامي ، اصطلاح جديدي است ، يعني نامي است كه شرق شناسان ، ايران شناسان ، و اسلام شناسان بر فلسفه و حكمتي كه در دوران تمدن اسلامي شكل گرفته گذاشته اند . در ادبيات خود ما چيزي به نام فلسفه اسلامي وجود نداشت ، يعني ضرورتي وجود نداشت كه تعبير اسلامي را براي اين نوع از فلسفه به كار ببرند . همانگونه كه هندوها هم نمي گفتند ودانتاي هندويي، يا ودانتاي برهمني ، خود ودانتا حكايت از ذات ودانتا و يا ودا مي كرد . اين امر مانند آن است كه ما تعبير قرآن اسلامي
اصطلاح فلسفه اسلامي نامي است كه شرق شناسان، ايران شناسان، و اسلام شناسان بر فلسفه و حكمتي كه در دوران تمدن اسلامي شكل گرفته گذاشته اند . اين اصطلاح واقعيتي در تمدن اسلامي است كه از برخورد تفكر يوناني با آن چه كه وحي، ميراث نبوي و ولوي ناميده مي شود حاصل شده است |
آقاي دكتر، اين افراد در آن دوره مشهور به اهل حديث بودند ، اصطلاح اخباري مربوط به دوران صفويه و ملا امين استرآبادي است .
بله درست است . به هر حال تمدن اسلامي در چنين وضعيتي بود كه با فلسفه يوناني و عرفان هندي مواجه شد . البته اين مواجهه به صورت خالص صورت نگرفت ، چرا كه دوران اين فرهنگ و تمدنها نيز به پايان رسيده بود .
مي دانيد كه فلسفه يوناني به صورت مستقيم به مسلمانان منتقل نشده است ، بلكه مسلمانان در واقع با فلسفه اي كه در چند نوبت به وسيله مسيحيان مورد تفسير واقع شده و به نوعي هماهنگ با مسيحيت شده روبرو شدند . آيا به نظر شما دوره اين فلسفه نيز به پايان رسيده بود ؟
بله حتي در دوران پيش از مسيحيت . فلسفه ابتدا به دست يهوديان و زرتشتيان افتاد و سپس به مسيحيان رسيد . اينان به طور اساسي فلسفه يونان را دستكاري كرده و آن را هماهنگ با آموزه هاي اديان خود تفسير كردند . در واقع فلسفه يوناني همراه با اين تفسيرها به عالم اسلامي رسيد .
با توجه به اين كه فلسفه يوناني چندين بار دستكاري شده ، ولي نكته جالبي وجود دارد وآن اين كه حكايتي وجود دارد به اين شرح كه ابن سينا چهل بار كتاب متافيزيك ارسطو را خوانده و نفهميده است تا اين كه كتاب اغراض مابعدالطبيعه فارابي را خوانده و بدين وسيله كتاب ارسطو را فهميده است . اين براي من قابل فهم نبود كه چگونه مي شود كه ابن سينا با آن نبوغ به چنين وضعيتي دچار شود و با خواندن كتاب فارابي مشكلش حل شود . تا اين كه به تفسير اين ماجرا از زبان دكتر داوري برخوردم . دكتر داوري در كتاب فارابي ( انتشارات طرح نو ) گفته است كه مشكل ابن سينا فهم كتاب ارسطو نبوده ، بلكه مشكلش اين بوده كه نمي دانسته چگونه اين افكار را با تفكر اسلامي جمع كند . اين ماجرا چنين نشان مي دهد كه حتي با دستكاري هايي كه مسيحيان در فلسفه يوناني كرده بودند ، هنوزفلسفه آن گونه كه بايد با عالم ديني، و به ويژه تفكر اسلامي ، قابل جمع نبوده است .
بايد توجه داشت كه انديشه يوناني فقط در فلسفه خلاصه نمي شده است ، بلكه جدي تر از فلسفه ، هنر يوناني بوده است |
با توجه به مواردي كه شما ذكر كرديد ، و علي رغم اين كه فلسفه يوناني از چند معبر ديني و عرفاني گذشته بود ، و همچنين تلاش هايي كه كندي، فارابي، ابن سينا و ... در جمع دين و فلسفه كردند ، ولي باز هم مي بينيم كه فلسفه منشاء اثر در جامعه اسلامي نشد و خود اين فيلسوفان دچار مشكلات خاصي شدند .
به نظر من فلسفه در قرون گذشته ما منشاء اثر بوده است .
با توجه به جدال هايي كه ميان فقها، عرفا، و فيلسوفان در عالم اسلامي در گرفته است ، آيا شما جمع ميان دين و فلسفه را ممكن مي دانيد ؟ آيا اين جمع را مطلوب ارزيابي مي كنيد ؟
ببينيد اين اتفاق چه بخواهيم ، چه نخواهيم صورت گرفته است . همانطور كه فقه در تمدن اسلامي به وجود آمد ، فلسفه نيز به وجود آمد و كسي هم نتوانست جلوي آن را بگيرد . هرچند كه مي گويند مامون و معتصم و متوكل به ايجاد و رواج آن كمك كردند ، ولي بايد از اين افراد پرسيد كه آيا اين روند پس از ايشان منقطع شد يا ادامه پيدا كرد . در واقع بايد گفت هر چه كه نسبت به آن سختگيري ها بيشتر شد رشد آن نيز افزايش يافت ، نه تنها افزايش يافت بلكه در ديگر علوم هم تاثير گذاشت . مثلا در اصول فقه مبحث دلالت كه مدخل منطق است مي آيد و جزيي از مباحث اصول قرار مي گيرد .
آقاي دكتر جمع ميان دين و فلسفه در طول تاريخ اتفاق افتاده است ، آيا اين جمع مطلوب هم بوده است ؟
|
نظر شما