" ... هميشه از كارهاي پروانه تعجب مي كردم . اصلا به فكر ابروي آقا جونش نبود. توي خيابون بلند حرف مي زد ، به ويترين مغازه ها نگاه مي كرد و گاهي هم مي ايستاد و يك چيزهايي رو به من نشون مي داد. هرچه مي گفتم زشته، بيا بريم، محل نمي ذاشت"..
شروع زيبا و غافلگيرانه داستان , ما را به گرداب تعصبات خانوادگي و فضاي حاكم بر داستان كه حول اين محور مي گردد ، پرت مي كند.
نثر شيوا و دلنشين قصه كه صميمي و يكدست از ابتدا تا انتهاي داستان ادامه مي يابد ، خستگي روح را از مطالعه داستانهاي به ظاهر فلسفي پيچيده و معماگونه رها مي سازد و آب زلالي است كه غبار اين نوع نوشته ها را مي زدايد مي شويد و باخود مي برد.
موضوع كتاب : قصه خانواده اي است كه به علت فقر و تنگدستي و به سوداي كار - كه در طول داستان رنگ سياسي به خود مي گيرد - از شهر مذهبي قم به شهر نيمه فرنگي تهران مهاجرت مي كنند.
تنها مانع اصلي خانواده براي اين هجرت دختر دوازده سيزده ساله خانواده است كه هرچه تلاش مي كنند درهمان جا شوهرش دهند موفق نمي شوند و دختر با خواهش و تضرع قول مي دهد كه در تهران زندگي قابل قبولي داشته باشد .
اما در همان چند ماه اول ، احمد - پسر دوم خانواده - به انحرافاتي كشيده مي شود و هيچكس نمي بيند كه چطور دزدكي به خانه همسايه نظر مي دوزد و به دامان اعتياد كشيده مي شود . و گويي تنها چشمان تيزبين معصومه است كه همه چيز را مي بيند و آنگاه كه همه لاف غيرت و تعصب مي زنند فرياد مي كشد كه :
" باز مي گه آبروريزي ! من آبروريزي كردم يا تو؟! تو كه هر شب مست مي آيي خونه ...
" معصومه " چنان كه از نامش پيداست ، معصوم است و اين معصوميت را " سعيد " در اولين نامه اش اين گونه توصيف مي كند : " هرگز اسمي اين چنين برازنده و هماهنگ با چهره صاحب آن نبوده است ، معصوميت نگاه و چهره شما اولين خصوصيتي است كه چشم را مي نوازد . "
با پيش رفتن داستان اين معصوميت بيشتر نمود مي يابد. معصومه از جانب تمام كساني كه با او برخورد دارند ، مورد ستم واقع مي شود.
زنان : شايد به نظر درست نيايد كه ادعا كنيم معصومه مورد ظلم زنان داستان قرار مي گيرد. اما با نگاهي عميق تر اين ظلم ناخواسته را بر او تحميل مي كنند.
1- مادر : نمونه همه مادران سنتي ايراني ؛ گرچه خود سالها رنج كشيده و دردمندند ، باز هم از دختران خود دفاعي نمي كنند و چه بسا نمك به زخم ها هم مي پاشند . مادر معصومه چشم بر همه خطاهاي پسرش مي بندد اما ازخطاي دخترش هرگز چشم پوشي نمي كند و تنها تيمارش مي كند تا او را چاق و چله كند و به شوهرش بسپارد سپس نفسي راحت بكشد و با آرامش سربر بالين نهد ، چرا كه ديگر وظيفه دخترداري اش را كامل كرده است .
2- پروانه : نمونه يك زن رشد كرده در دامن خانواده اي تحصيل كرده و فرنگي مآب كه نقطه مقابل خانواده ي سنتي معصومه به شمار مي آيند. اين تقابل در گرما گرم احساسات تند و انقلابي خانواده ي معصومه و شاه دوستي خانواده ي پروانه به اوج مي رسد به ترتيبي كه نهايتا دسته بنديها و گرايشات سياسي بر عواطف و احساسات دوران كودكي غلبه مي كند و اين دو دوست را براي مدت زماني از هم دور مي كند .
اما دوستي هاي كودكانه به قدري عميق است كه با فروكش كردن آتش تند احساسات مقطعي ، با بازگشت پروانه به وطن و ديدن مجدد سعيد ، دختران نوشكفته اي مي شوند و پچ بچه هاي عاشقانه اي سر مي دهند . ازدواج فرزندانشان باهم نقطه اوج اين دوستي است.
اگر چه پروانه يار و ياور هميشگي معصومه است اما د راوج تنهايي و بدبختي او ، بارش را مي بندد و به سوي سرنوشت خود مي رود.
3- پروين : پروين كه خود قرباني خانواده اي نابسامان است و به اين دليل در عشق ناكام مانده ، راهي خانه شوهري نچسب گرديده ، با احساس همدردي و دلسوزي عجيبي مي كوشد شوهر مناسبي براي او پيداكند تااو را از بدبختي بيشتري نجات دهد اما معصومه از اين تلاش پروين راضي نيست و نمي خواهد مانند او در صورت عدم رضايت از شوهر و براي گرفتن انتقام از او و از سرنوشت تلخش به راه خود برود. راهي كه بدنامي و رسوايي را در پي دارد . اما همين زن هم بخش عمده اي از سرنوشت معصومه را پر مي كند تاجايي كه مونس سالهاي پيري او مي شود.
4- شيرين : هرگز از آزادي هاي خود سوء استفاده نمي كند. معصومه به دخترخود ايمان دارد و باور دارد كه او را آنقدر خوب تربيت كرده است كه مطمئنا مادر را درك مي كند . اما همين دختر اولين كسي است كه ساز مخالفت مي زند و نمي خواهد باور و درك كند كه مادرش انسان است و هر انساني نيازمند روابطي انساني ست كه هميشه در قالب نقش مادري نمي گنجد.
مردان : شايد خواننده ظلمي را كه مردان سرنوشت معصومه نسبت به او روا مي دارند محسوس تر ببيند و بهتر لمس كند. چرا كه خشن تر و صريح تر مطرح مي شود.
1- پدر: مردي سنيت كه گرچه وجودش از محبت دختر لبريز است به خصوص كه با ازدست دادن دختر ديگرش ، اين عشق در او شديدتر شده است- عشق و محبتي كه بعدها به سيامك ، نوه اش منتقل مي كند. اما هرگز نمي تواند ننگي را كه دخترش با عاشق شدن بوجود آورده تحمل كند و چتر حمايشت را از سر تنها دخترش بر مي دارد تا پسرانش با تكه تكه كردنش آبروي رفته اش را برگردانند:
"- اين بود دستمزدم؟ خوب به قولت عمل كردي، خوب آبرومو حفظ كردي...
ولي به خد من هيچ كار نكردم.
بسه ديگه خفه شو.
و بدون پالتو از خانه بيرون زد. معني رفتن او را خوب مي فهميدم او تمام حمايتش را از من گرفته بود و مرا به دست اينها سپرده بود".
2- محمد: كه داعيه ايمانش گوش فلك را كر كرده است ، خيلي به حلال و حرام اعتقا داشت خود دلبسته ي دختر عمه اش است :
" خانم جون خيلي دلش مي خواس دختر خاله ام ، احترام ساداتو براش بگيره ، مي گفت سيد اولاد پيغمبره ، ولي من مي دونستم داداش از محبوبه دخترعمه ام خوشش مي آد ، هر وقت محبوه مي اومد خونه ما رنگ روي داداش محمود تغيير مي كرد ، سرخ و سفيد مي شد به تته پته مي افتاد . يواشكي يك گوشه وا ميستاد و به محبوبه نگاه مي كرد .
با ازدواج محبوبه ، محمود هم زخم عشق را مي خورد و طعم تلخ جدايي را مي چشد و مجبور مي شود كه به ازدواج با احترام سادات دلخوش كند و براي خوشبختي اش او را غرق طلا كند.
گرچه احترام سادات با شهادت پسرش غلامحسين به صبوري و طمانينه در خور يا مادر شهيد مي رسد اما محمود از عنوان پدر شهيد بودنش براي گرفتن هزار جور امتياز جهت رونق كسب وكارش استفاده مي كند.
محمود نمونه افراد فرصت طلبي است كه از هر وسيله اي ، براي گرفتن امتياز بهره مي گيرد.
او درهر مقطعي رنگ عوض مي كند ، بسته به منافع خود عمل مي كند . گاه به صورت خواهر زاده اش سيلي مي زند و گاه او را با خود در مجالس مي گرداند كه فرزند يك انقلابي دربند است كه او خرج آنها را مي دهد.
گاه از زخمهاي شوهر خواهرش فيلم تبليغاتي مي گيرد و گاه او را ملحد و مهدور الدم مي خواند.
او حتي سيامك را به عنوان هوادار منافقان لو مي دهد و به زندان مي اندازد. درتقابل با او ، پدر شوهر محبوبه است كه روحاني محترمي است كه از همه امكانتش بهره مي گيرد تا به معصومه كمك كند و پسرش را از زندان نجات دهد.
3- احمد : گرچه خود لاابالي و خوش گذران است ، اما هيچكس به روي خودش نمي آورد ، براي حفظ آبروي خانواده . تا سرحد مرگ خواهرش را كتك مي زند. سعيد را زخمي مي كند و پدر پروانه را تهديد به ضرب و شتم .
4- علي : كه گرچه چند سال از خواهرش كوچكتر است ، اما درحكم چشم و گوش خانواده است و با جاسوسي و خبر چيني وظيفه خطير برادري را كه حفظ ناموس است ، بجا مي آورد: " خودم ديدم اين شاگرد دواخونه هر روز سر راه اينا واميسته ... ، اينا هم جواب ميدن، هي با هم پيچ پيچ مي كنن و مي خندن. "
5- سعيد : با يك تهديد جا مي زند و مي رود. گرچه مدعي است كه : " گاهي شب ها دير وقت مثل دزدها مي آمد پشت خونتون، اميدوار بودم از پنجره ببينمت" و در نهايت هم با يك پاسخ منفي و بدون هيچ مقاومتي و پافشاري در بدست آوردن كسي كه سالها منتظرش بوده است، به همان زندگي سرد و بيروح خود دلخوش مي كند و بار ديگر معصومه را تنها مي گذارد.
6- حميد : مردي كه اگر چه مدعي روشنفكري و آزادانديشي است ، اما درحقيقت ، آزادي را تنها براي خود مي خواهد . او كه درمهمترين انتخاب خود تسليم مادر و خواهرانش مي شود و سر بر بالين زني مي نهد كه آنها برايش انتخاب كرده اند زني كه همچون معصومه كه با ديدن او در كوچه نمي دانست كه اين مرد همسر اوست ، او نيزاگر معصومه را دركوچه مي ديد، نمي دانست كه اين زن همسر اوست.
چنين كسي چگونه مي تواند ياور معصومه باشد معصومه اي كه خوشبختي اش را در چيزهاي ساده اي همچون خوردن شامي بر سر سفره با همسرش مي داند . آروزيي كوچك كه آن را هم از او دريغ مي كنند : " هر چه در خانه داشتم در سفره چيدم گويي ضيافتي هم در خانه و هم در قلبم داشت ، واي كه چقدر خوشبخت كردن من ساده بود و چه طور آن را از من دريغ مي داشتند ".
معصومه مي خواهد اين خوشبختي را در ضيافتي به دوستان شوهرش هديه دهد ، آنها را دعوت مي كند و يك هفته زحمت مي كشد تا براي هر كدام غذاي دلخواهش را تهيه كند، اما حاصل چيست؟
تحقير، تمسخر ، سست كردن باورهاي اعتقادي ، شرمساري شوهر و درنهايت ازدست دادن فرزند.
حميد گربه را دم حجله مي كشد: " معني همسر اين نيست كه مانع فعاليت هاي طرف مقابل بشي ، بلكه بايد از او پشتيباني كني" .
7 و 8 - سيامك و مسعود: پسرانش كه تنها مادر بودن او برايشان اهميت دارد و تنها نيازش را در امرار معاش روزمره مي دانند هم چنانكه مسعود مي گويد ما نيازي به كسي ديگر نداريم و من خود تمام نيازهايت را بر طرف مي كنم.
و البته بلافاصله ازمادرعذرخواهي مي كند كه : ببخش . چند وقتي است كه از تو بي خبرم ، گرفتار بودم ! ديگر اين كه او موظف است آبرو داري كند و مايه شرمساري خانواده نشود :
" ... شما چطور مي تونين بعد ازهمسري مثل پدر اين، اسم مرد ديگه اي رو ببرين؟ اين خيانت به خاطره پدره ، نمي توانم ببينم خاطره پدر شهيدم ... "
نكته جالب اين است كه اين سخن فردي است كه سالها در غرب زيسته و خود را آنقدر روشنفكر مي دانست كه مي خواست پشت پا به تمام سنتها بزند و حتي بدون عقد زندي مشتركش را آغاز كند.
و معصومه اين بار نبايد كه به فكر آبروي آقا جونش باشد ، بلكه بايد به فكر " آبروي فرزندانش " باشد ...
نظر شما